کهف

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان
جمعه, ۲۰ فروردين ۱۳۸۹، ۰۳:۱۵ ق.ظ

سنگی بر گوری (یک نامه ی شدید الحن به رضا امیرخانی)

     فکر می‌کنم اطلاعات حضرت انور جناب عالی از خروجی‌های عزیز مدرسه‌ی علامه حلی ( که چند سالی محصّلش بودم و چند ماهی است معلّمش هستم) چند وقتی است به روز نشده و پُرِ پُرش مربوط است به بچه‌های دهه هفتاد. اما از حال امروز مدرسه اگر بخواهید، باید عرض کنم که اوضاع و احوال خیلی خراب است! چند روز پیش با یکی از مشاورین مدرسه صحبت می‌کردم. می‌گفت: "تعداد دختربازهای مدرسه سر به فلک می‌زند و اگر خوب در مدرسه بگردیم، می‌توان بیش از انگشتان دو دست و دو پای یک انسان سالم بچه‌ی اهل حالِ سیگاری پیدا کرد." خلاف‌های سنگین‌تر را عرض نمی‌کنم چون ممکن است خانواده رد شود و آن وقت بدآموزی دارد.

     چاکرتان در زمان مدیریت فخیمه‌ی حضرت اژه‌‌ی دانش آموز آن خراب شده (می‌نویسم خراب شده چون معتقدم که آن جا خراب شده!) بودم. اگر نگرانی شما در زمان تحصیل آن بود که درِ مدرسه را تخته می‌کنند یا نه؛ نگرانی من هم این بود که آیا سال بعد پدرم از پس شهریه‌ی مدرسه بر خواهد آمد یا خیر! مدرسه آخرهای مدیریت قبلی زده بود در کار اقتصادی. چیه؟ خلاف شرع که نمی‌کردند، از راه حلال ، پول حلال در می‌آوردند؛ حرفی هست؟

     پنج یا شش‌تایی از رفقایم در مدرسه سیگاری بودند، و هنوز سال اول دانشجوی‌ام تمام نشده بود که شدند ، ده بیست نفر. ده ، بیست تایی از رفقایم دوست دختر داشتند آن هم از مدرسة فرزانگان، یک سال از دانشجو شدنم نگذشته بود، که شدند چهل ، پنجاه نفر و این در حالی است که من در بهترین حالت نود نفر از دوستانم را زیارت می‌کنم. راستی امروز یکی از رفقایم می‌گفت: "فلانی می‌دانستی من در زمان مدرسه دوست دختر داشتم؟ آخر آن موقع مثل الان به راه راست هدایت نشده بودم!" خوشحال شدم که این یکی را اگر علامه حلی متدین‌تر نکرده، خارج شدن از آن‌جا متمدن‌تر کرده!  البته بگویم از علی امامی که عضو تیم جهانی فیزیک بود و الان خیلی با خدا حال می‌کند. یا بنویسم از حسین کامکار و احسان شعبانی که یکی طلای کشوری فیزیک دارد و دیگری طلای جهانی شیمی یا مثلا حسام فیروزی که طلای جهانی ریاضی دارد و هر کدام می‌توانند به اسم مدال المپیاد‌شان پول پارو کنند در این زمانه‌ی هر کی به هرکی، که نمی‌کنند. چون سر یکی با آرمان‌های انقلاب گرم است و دیگری مشغول تفکر است پیرامون مسائل مشکل عقلیه و دیگری دارد مثل لودر کار علمی می‌کند تا غمی برداشته باشد از دل پر درد ره‌برش.

      یا مثلاً بگویم از خودم که مدال نقره المپیاد فیزیک دارم و خیلی بچه‌ی باحالی هستم.

خلاصه این که از سیگاریِ دخترباز تا نماز شب خوان میان رفقای هم مدرسه ایم فت و فراوان پیدا می شود. اولی بیش‌تر، دومی کم‌تر .

     خدای ناکرده منظورم این نیست که دکتر اژه‌ای عزیزِ شما قصد بی‌دین کردن بچه‌های مردم را داشته، که این خود نشان از هدفمند بودن برنامه‌ریزی‌ها است. نه با تکیه بر مشاهدات تجربی خدمتتان عارضم که سیستم تربیتی در مدارس استعدادهای درخشان، کلاً وجود نداشت و سیستم شبیه به کشت دیم کار می‌کرد. هر کس هر کاری دلش می خواهد بکند، بکند. متدین شدن خلق الله کیلو چند است؟ و این نه فقط قصه‌ی علامه حلی و سمپاد که قصه‌ی قریب به اتفاق مدارس این کشور است.

     باز هم می‌گویم که اطلاعات شما خیلی وقت است که به روز نشده، حتی درباره‌ی سمپادی‌های دانشجو شده. این روزها دیگر روزهای کار علمی و تلاش و استاد دانشگاهی در برکلی نیست. این روزها، روزهای دختربازی است در دانش‌گاه و سمپادی‌ها در این روزها هم پیش‌تازند و درس و هوش و استعداد ابزاری در خدمت این هدف. تا آن جا که المپیادی مملکت به زور مشروط نمی‌شود و آن یکی هر چی زور می‌زند باز هم مشروط می‌شود و من یکی کارم به رمان خواندن و چرت و پرت نوشتن می‌کشد و اگر نباشد شبِ امتحان بیدار ماندن‌های رفقایم برای حالی کردن درسی که نمی‌دانم کتابش چه رنگی است و استادش چه شکلی؟ همین معدل شانزده، هفده را هم نداشتم. این هم نه فقط قصه‌ی سمپادی‌ها که قصه‌ی خیلی از دانشجوهاست و کم‌تر حرف زدن در این باب، بهتر!

     خدمت جناب انورتان عرض کنم که چند وقتی است در حوزه‌هایی که اطلاع چندانی ندارید، خیلی دست به قلم‌فرسایی می‌زنید و من را به عنوان یکی از مریدان خالقِ من او خیلی خجالت‌زده می‌کنید. نمونه‌اش همین دلیلی که برای ایجاد باشگاه دانش پژوهان آوردید! نوشته‌اید که آموزش و پروش برای رقابت با سمپاد و بر زدن بچه‌های خنگ دیگر مدارس باشگاه را ایجاد کرده. حرفتان شبیه این است که بگوییم فدراسیون تیم ملی را ایجاد کرده برای رقابت با استقلال و پرسپولیس!  آخر این حرف است که شما میزنی؟

     گفتم بچه‌های خنگ دیگر مدارس، یاد علی‌رضا شهبازی افتادم. می‌شناسی‌اش؟ هم دوره‌ی ما بود و تربیت شده در مدرسه‌ی حجتیه‌ای ها. دست آخر هم جزء تیم جهانی فیزیک شد. از من خیلی باهوش‌تر است. از شما را نمی‌دانم! یا مثلا پویا کریم را می‌شناسی؟ او هم سمپادی نبود اما اگر الان ولش کنی به جای دو رشته در دانشگاه چهار رشته می‌خواند. تازه خرج خانواده هم می‌دهد و گل کوچک هم بازی می‌کند.

     می‌دانم پریشان می‌نویسم ولی باید بنویسم که اگر ننویسم و نخوانی ، غم باد می‌گیرم و دق می‌کنم، از بس که دلم را این چند وقته سوزانده‌ای!

     از هزار ظرف غذای سحری بیست و یکم ماه رمضان گفتی در مدرسه‌ی هشت صد نفری و من می‌خواهم از پیپ کشیدن و آدامس جویدن و آب نوشیدن بعداز اذان صبح همان سحر بیست و یکم ماه بنویسم. دانش آموز بودم و خودم با چشم خودم دیدم. شب بیست و یکم بچه‌ها جمع می‌شوند که هم را ببینند، کسی هم دست رد به سینه‌ی غذای مفت نمی‌زند، یکی من باب تبرک و یکی از جهت مفت باشه،کوفت باشه. بینشان هم همه طور آدمی پیدا می‌شود، از پامنبری حاج آقا خوشوقت تا کمونیست و ملحد. تعداد که مهم نیستند، کیفیت را بچسب!

     راجع به روبنده و روسری مغز سر صاحب نظر نیستم که نه جامعه‌ی آماری مربوطه را می‌شناسم و نه علاقه‌ی چندانی به مکان یابی روسری خانم‌ها در دانشگاه دارم، هر چند اگر آمار مطمئن از طرف افراد مطمئن برایم فرستاده شود از آن استقبال می‌کنم! اما راجع به ماشین نمره چهار و موی تا کمر باید این نکته را عرض کنم که حقیر در اغلب روزهای چهارسال دوره‌ی متوسطه موهایم را از ته می‌زدم آن‌ هم نه با نمره‌ی چهار که با صفر. زحمت زدنش را هم نه استاد سلمانی که برادر هفت هشت ساله‌ام می‌کشید. وقتی هم که دانشجو شدم موهایم اگر تا کمر نمی‌رسید، مهر‌ه‌ی ششم را راحت قلقلک  می‌داد. البته نه آن از ته زدن از سر اجبار بود و نه این قلقلک دادن مهره‌ی ششم. شما می‌گویید سمپادی آزاده است و من می‌گویم یاغی است.

     می‌خواستم از هیئت فارغ التحصیلان هم بنویسم که یک شب هشتم محرم مهمانش بودم و از قضا شما هم مداحی می‌کردید و چه بد هم! بنویسم که تعداد شرکت کنندگان به زور سی نفر می شد. سی نفری که بیست نفرش را هم از صدقه سر ما دانش آموزها داشت. اما حیف، حیف که حوصله ندارم و نمی‌خواهم بنویسم.

     شما اوضاع این روزهای مدرسه را می‌شنوید و من از نزدیک می‌بینم و بعید است آن قدر که من و رفقایم، در این چند ماهه به خاطر قضایای سمپاد خونِ دل خورده‌ایم، ناراحت شده باشید. حضرت جناب عالی‌ام معتقد است سیاست‌های دولت نهم و به تبع آن دولت دهم، درباره‌ی نخبگان دو ریال هم نمی‌ارزد. گلویمان را هم هر چه پاره کردیم، کسی حاضر نشد به ما وقت دهد، به چهار پنج نفری که وزن مدال‌هایشان دو کیلو را راحت پر می‌کند، دست آخر هم کار به آنجا رسید که جلوی یک بنده خدایی تا خود سبحان ربی العظیم دولا شدیم، بلکه در مدرسه‌ی خودمان کلاسکی بدهند و حتی اگر کارشان لنگ می‌ماند، حقوق و مزایا هم پیش کش، که از جای دیگری پنج برابر و شش برابرش را در می‌آوردیم. طرف‌مان از همان سمپادی‌های دهه شصدی بود و . . .  رها کنم!

سیاست‌های دولت نهم و دهم را می‌گفتم که دو ریال هم نمی‌ارزد. چرا که از یک طرف نهادهای نخبه‌پرور مثل همین سمپاد را تخته  می‌کنند و از طرف دیگر میلیارد، میلیارد می‌بندد به ناف نخبه‌ها و نمی‌دانم وقتی نخبه‌ای تربیت نشود، به چی کسانی می خواهند پول مفت و وام مفت و کار مفت و . . . دهند؟

     سیاست‌های دولت نهم را می‌گفتم که در آن رئیس سمپاد می‌شود کسی که در همان لحظه سه شغل مهم‌تر دارد و پر واضح است که به اصلاح سازمان نمی‌رسد. و آن سازمان که تحویلش داده‌اند، جنازه‌ای است که نیاز به احیا دارد و اگر وقت احیا کردن نداری، تعطیل کردن آن بهتر! مشکلم در این است چرا آقایی را می‌گذارند که معلوم است نمی تواند احیا کند. لعنت بر پدر و مادر کسی که در این مکان آشغال بریزد!

     نوشته بودید که اژه‌ای از اولیا است و اعتمادی از اشقیا! رتبه‌دهی به بندگان خدا هم انگار یکی از تخصص‌های شماست! شما را به جان حجّت قسم می‌دهم که دست از این اظهار نظر کردن در هر حوزه‌ای بردارید!

     دست آخر نمی‌خواهم بنویسم چه کسی از اولیاست و که از اشقیا، که کارشناسان امر و متقربین در گاهش بر این کار مستحق‌تر، اما می‌خواهم بگویم این تعطیل کردن به آن بازماندن شرف دارد. چرا که این سازمان دیگر حیات نداشت، دیگر نفس نمی‌کشید، جنازه‌اش مدت‌ها بود که زیر سم‌های نعل زده تکه تکه شده بود و این جسم پاره پاره را دوستان شما در بوریا هم نپیچیده و زیر آفتاب رها کرده بودند. در این چند ماه گوری برایش کنده شد و بر این گور، سنگی گذاشته شد تا رسمیّتی پیدا کند، وفات سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان. سازمانی که من خود را از درآمدهای جاریه‌ی آن نمی‌دانم و حسین کامکار را هم و احسان شعبانی و علی امامی و سعید سرافراز و کسری احمدی و نیما نریمانی و جواد حمزه‌لو و حسام فیروزی و محمود وحیدنیا و حسام الدین اخلاق‌پور را هم. این همه را حاصل کِشتی دیم می‌بینم که هر جای دیگر هم که بزرشان را می‌کاشتی سبز می‌شدند، بس که سگ جانند!

     حرف زیاد مانده که بزنم و نمی‌زنم، این عبارت معروف را شنیده‌ای که فوتبالیست‌ها یا هنرمندان به هواداران خود می‌گویند "من متعلق به شما هستم!" حال شما هم متعلق به من هستی، اولاً چون هنرمندی و دوماً چون من هوادارت هستم و سعی کردم در این نوشته با شما مثل دیگر اشیایی برخورد کنم که مالکشانم و آن قدر خاطرت برایم عزیز بود که در شب شهادت سیّد و آقایم، نشسته‌ام به تمام کردن این نوشته. آقایی که ندیده خاطر خواهش شدم، آقایی که در بچگی، آن وقت‌ها که زنده بود چند باری صدایش را شنیده بودم. بعدها دلم می‌خواست از اهالی قلم شوم، تا او سید و مولایم باشد، سیدی که نامش مرتضی آوینی است.

آقا رضا! به خدا دلم تنگ شده برای خالق درویش مصطفی که حکمتش آدم را یاد خمینی می انداخت.

آقا رضا! دلم تنگ شده برای خالق ارمیا که غربتش، بوی آوینی می‌داد.

آقا رضا! دلم تنگ شده برای نویسنده داستان سیستان که در هیچ قالبی نمی گنجید.

آقا رضا! . . .

 . . . عرضم تمام، بریم کنار علقمه!

۸۹/۰۱/۲۰
سید طه رضا نیرهدی

نظرات  (۵۴)

۲۱ فروردين ۸۹ ، ۰۴:۱۵ آقای نیرهدی هستم در جواب حسین قنبری - 87
من معمولا عادت ندارم توی ذوق بچه ها بزنم، ولی فکر می کنم من را با یک آدم حسابی اشتباه گرفته اید.
راجع به مدل تربیتی که فرمودید بنده معتقدم، این روش مترقی ترین روش تربیتی است که حرف در این باره زیاد دارم و فرصت کم. به خاطر مسئولیتی که زمانی داشتم، مطالعه ی مختصری در این باره انجام داده ام،مفصلش باشد برای بعد اگر حوصله داشتید و داشتم و داشتند!
آقای قشقایی را می شناسم و نیمچه رفاقتی هم با هم داریم. آقای نامی را نمی شناسم و نیمچه رفاقتی هم با هم نداریم.
اگر روزی کسی مسیرش از مدرسه ی ما رد شد و دست چند نفری را گرفت و با خود برد پیش کسی و نفسی به ایشان خورد و مست شدند و مقیم آن صاحب نفس و ان شا الله عاقبت به خیر، چه ربطی به مدرسه دارد و سازمان وزین استعدادهای درخشان؟
سیستم این آقایان که گفتید ربطی به مدرسه ندارد، از روی بصیرت عرض می کنم!

من و شما تا به حال، هم را ندیده ایم. و این شاید اولین برخود ما با هم بوده. از آن جهت که آرزو بر جوانان عیب نیست، بیا آرزو کنیم اولین دیدارمان جلوی آن درگاهی باشد که بر فرازش نوشته اند "یا ساقی العطشی"
تا آن روز برایم دعا کن.
یا علی مددی
1. به امیرخانی امیدوار نبودم که ناامید بشوم!

2. درد سمپاد درد عجیب و بزرگیست؛ خیلی بزرگتر از این اظهارنظرهای اینجوری. و حتی اوضاع از آنچه شما با مثال توصیف کرده اید هم به مراتب وخیم تر است. افول فرزانگان را قطره قطره و لحظه لحظه در آن چهارسال رویایی که دانش آموزش بودم و این سه سالی که معلمش، دیدم و چشیدم و حس کردم.

3. ولی هنوز عمیقاً به سمپاد امیدوارم...

حاشیه1. هنوز وارد آمفی تئاتر فرزانگان که می شوم، دلم هرّی میریزد پایین.. هنوز هم دوستی ام با اولی ها و دومی ها و سومی های مدرسه را که چهارشنبه ها با هم با عدسی ها و شمع و لامپ و باتری و سیم پیچ و آب و روغن و لوله "یو"شکل، آزمایش فیزیک می کنیم به هیچ و هیچ چیز نمی دهم.

حاشیه2. از رئیس جدید سمپاد -آقای غفاری- که بعد از استعفای دکتر اعتمادی آمده چیزی شنیده اید؟ اگر نشنیده اید سعی کنید نشنوید! (البته اسم رسمی سمپاد الآن دیگر سمپاد نیست، «شاد» است، یعنی: «شناسایی استعدادهای درخشان» و ما هم حکماً بچه های «شاد»! - از برکات مسئولیت دکتر اعتمادی..)
آقا سید! محتوا خوب بود، نحوه بیان افتضاح!
این چه طرز برخورد با یک هنرمند است است!
قلمت طلا!
اگر نمی گفتی من هم غم باد می گرفتم!
امیرخانی جدیدا خیلی تو اوت می زنه!


دیگر دوره ی قلم گذشته است، اگر می خواستید تعریف کنید، باید می نوشتی کیبردت طلا!
و اگر شانس آن را داشتیم که آوینی به جای هفده سال پیش،چند روز پیش شهید می شد، صدایش می کردیم " سید شهیدان اهل کیبرد" نامی که اصلا برازنده ی آوینی نیست. چرا که قلم واژه ای است قرآنی و کیبرد واژه ای است کلا ضایع!
۲۱ فروردين ۸۹ ، ۲۱:۱۹ آقای نیرهدی در پاسخ به یک سمپادی
عرض کردم امیرخانی متعلق به من است و هر طور که دلم بخواهد با او رفتار می کنم!
تازه واقعا متاسفم برایش اگر با خواندن این حرف ها ناراحت شود، امیرخانی که من می شناسم، خفن تر از این حرف هاست!
۲۱ فروردين ۸۹ ، ۲۱:۲۳ آقای نیرهدی در پاسخ به مریدتم
دوست من با عذرخواهی فراوان و شرمندگی، واقعا برایت متاسفم که آن قدر بیچاره ای که مرید یکی مثل من شده ای!
در زندگی ات آدم حسابی ندیده ای؟!
۲۱ فروردين ۸۹ ، ۲۲:۳۷ مرلوله (مورچه)
سلام طه. من همونم که ازش نقل قول کردی دوران دبیرستان دوست دختر داشتم و ...
یکمی در مورد این پستت نظر دارم و بهت تماس می گیرم و باهات حرف می زنم.
(ضمنا اسمم رو نمی آرم چون خب من رو نمی شناسند بقیه!)


از یک راه رفته برگشتن، بسیار سخت تر است از یک راه را نرفتن. و آن کس که راهی را برود و لذت گناه را بچشد و از آن چشم بپوشد،خیلی مرد است. و خدا آن قدر با او حال می کند که همه ی سیئاتش را می کند حسنه یک چیزی هم دستی می گذارد رویش و چند تا حوری هم که سر می دهد.
فقط رفیق! جان حجت آن موقع که در بهشت داری صفا می کنی از رئیس جهنم یک مرخصی برای ما بگیر تا ما هم یک دوری با حوری هایت بزنیم!
۲۱ فروردين ۸۹ ، ۲۲:۴۷ حسین قنبری - 87 ای- فیزیک تهران
سلام آقا سید!
زود خودمانی شدم؟
اولا بدان که به رفقای سیدم "سید" می گویم. ثانیا اینکه بار اولی است که یکی آدرسی داده و پایم به اینجا باز شده.اگر قلمت آینه شخصیتت باشد باید بگویم متاسفانه در حیطه آدم های عزیز من قرار می گیری!
اینهایی که توی نوشته ات بار ها نام بردی و جمعی شان هم از حلقه جناب آقای خوشوقت هستند ، برای بنده هم عزیزند و چندتاشان را هم رو در رو می شناسم اما دور برشان نمی پلکم چون خرابم و می ترسم سگ و الاغ ببینندم! حرف زیاد زدم اما ببخش ، چون مدتهاست امثال تو را(اگر واقعا این باشی) ندیده ام ، سر دلم باز شده است.گاهی بار می خورد ، میایم شریف خدمت دوستان ، کاش شما را هم زیارت کنم.
غرض از مزاحمت اینکه برادر ، از نظر شما ، پدیده تربیت در یک مدرسه چگونه باید انجام شود؟ اصلا در دین چطور انجام شود؟ آیا یک روش این نیست که تربیت شونده ، با معلم نشست و برخاست می کند و آن وسط مسط ها ، ریز ریز اخلاقش سمباده می خورد و عمل کردن را از معلم یاد می گیرد؟ در مدرسه هم ، مدرسه ماهم، فکر می کنم این مکانیزم عمل کند...که می کرد . آقای آرش قشقایی را که می شناسی؟ اگر نه از حسین کامکار بپرس. یا مثلا آقای جهانگیر نامی در حلی یک که افتخار شاگردیش را داشته ام و... . اما این آدمها کم اند. کی پیدا می شود بیاید از زندگی اش (حداقل تا حدی) بزند و به بچه ها درس دهد ، و اون وسط ها یک کمکی هم در رسیدن ملت به پاسخ سئوال های اساسی شان بکند؟ این می شودکه مدرسه الآن اینطوری هست. نه حلی ، که همه جا. بنده احتمالا به آی کیو مندی شما نیستم و در مشاهداتم دیده ام عده ای ازآدم های نه چندان هوشمند ، از آدمی هوشمند و قادر به تحلیل ، پیروی می کنند و نیاز دارند عقایدشان توسط او تائید شود. حالا اگر درستیم تائید کن و اگر نه هم که راهنمایی!
راستی اگر ردتان را یک جا بزنم احتمالا خفتتان می کنم برای دیدار! مواظب باش...
سلام
اولا که شدیداللحن، نه شدید الحن!

دوم هم این که آیا این نامه ی شدیدالحن تان را به دست گیرنده رسانده اید یا قبل این که به دست خودش برسد باز کرده اید و برای دیگران می خوانید؟

سوم این که محض تثبیت حرفتان، در فرزانگان هم اوضاع بسیار خراب بوده (از ده یازده سال پیش تا سه چهار سال پیش) و نمی دانم که هست یا نه. اما این "بسیار" واقعا غلیظ است و حس کردنش، تئوری سمپاد ملت را متدین تر می کند را به یک لطیفه تبدیل می کند. چقدر بچه هایی که حافظ قرآن وارد مدرسه می شدند و بدحجاب و نماز نخوان از مدرسه می رفتند، ماه رمضان هر کس روزه بود باید از کلاس ها بیرون می رفت تا روزه خوری در ملا عام به پای دوستان روزه خور نوشته نشود، صمیمیت و وابستگی عاطفی بچه ها به معلم های مرد... و رفتارهای ناراحت کننده، بعدتر عادی شدن حرف در آوردن پشت سر همدیگر و تهمت های اخلاقی خیلی ناجور زدن و...

اینها همه هست. و اینها همه یعنی همان کشت دیمی. یعنی از ده- یازده سالگی یاد بگیری که برای دینداری مبارزه کنی و مدرسه برایت بیشتر از بستر رشد، صحنه ی کارزار باشد. که زخم ها می خوری و اگر از پیکرت چیزی ماند، شاید زخمی هم بزنی.
نادیده گرفتن عیب های سمپاد شاید به مثابه ی همان "مرده عزیز می شود" باشد.نمی دانم. اما می دانم که نمک به زخم ما پاشیدن است.
گرچه دیگر از دست کسی کاری بر نمی آید و بخواهیم یا نخواهیم سمپاد - با همه ی خوبی های تکرار نشدنی و بدی های فراموش نشدنی اش- دیگر نیست.


حتما بنده را می بخشایید ولی، تا آن جا که سواد بنده اجازه می دهد، حرف بی صدای مسکون اگر در فارسی قبل از همان حرف بی صدا بیاید که با مصوت همراه است، باید یکی را حذف کرد و دیگری را مشدد خواند. البته در لسان عرب قطعا فرمایش شما صحیح است. گناه من این است که تشدید را نگذاشته ام؛ که البته قالبا نمی گذاریم.

این نامه را برای ایشان نفرستادم، در سایت ایشان کامنت گذاشتم که این صفحه را بخوانند. برای اطمینان بیشتر، میلی هم برای دعوت از خواندن این صفحه برایشان فرستادم. البته این نامه مجالی بود برای حرف هایی که باید می زدم و مخاطب این نامه فقط امیرخانی نبود!
چرا باید به امیرخانی فحش داد؟ حرف خودت را بزن! مگر امیرخانی برای نوشتن مطلبش به تو فحش داده بود؟ بد دوره‌ای شده است


تازه کجایش را دیده ای!؟ در این زمانه گاهی برای این که حرفت را هم نزنی، باید فحش بدهی. البته فحش دادن کار خیلی بدی است ولی چه می شود کرد، بد زمانه ای شده است!
منظور کلام این بود که اصلا یک سازمان ، به عنوان یک نهاد ، یک موجود تیریپ اداری و... چه کاری برای تربیت بچه ها می تواند انجام دهد؟ مثلا جز پیدا کردن معلم از آن نوع که گفتم. واقعا چه کاری برای تربیت می تواند انجام دهد؟ روشنم کنید چون ایده ای در ذهنم نیست/
سلام ،
من جمله قسمت هایی که برادرم امیرخانی بدون تخصص وارد شده علم بومی نیست؟
نشت نشا را که خوانده ای !


من شخصا معتقدم آقای امیرخانی در نشت نشا از روی تخصص حرف زده. چرا که تخصص یک امر نسبی است و باید آن را در قیاس با غیر ارزیابی کرد.
ابن سینا متخصص است در پزشکی وقتی او را با مشابهات هم عصرش قیاس کنیم. در حالی که در مقایسه با پزشکان امروز شاید بی سواد حساب شود.
و از آن جا که هر عدد مثبتی از صفر بزرگ تر است، رضا امیرخانی در حوزه علم بومی متخصص است، چرا که مشابهی وجود ندارد.
البته نظر شخصی من این است که نشت نشا با وجود نقص هایی که دارد، اثر ارزشمندی است. من که خیلی چیز ازش یاد گرفتم!
به نام خدا

سلام آقای نیرهدی


1- موضوع فقط سمپادهای تهران نیست. اصلا موضوع فقط سمپاد نیست . اصلا موضوع فقط مدارس نیست.
2- نا شکری نکنید ، حد اقل شما این طور که معلومه یه جاهایی برای شارژ کردن دینتون دارید! مثل خونه ، جمع دوستان و ...
3- اگه خدا این چیزها رو نمی گذاشت جلوی ما تا الان همه چیزو از بقیه گرفته بودیم
تا آدم این جاها رو تجربه نکنه نمی تونه واسطه ها رو بشکونه و مستقیم وصل شه (البته همه ی واسطه ها هم نباید شکسته شه ، چونن خدا بدون واسطه با ما کار نمی کنه یعنی ما جنبشو نداریم)
4_تقلید تو اصول دین باطله ، با جو دادن نمی شه کار کرد. اگه دین همون طور که هست ارائه بشه مردم قبول میکنن ولی تا وقتی که هر کی سلیقه ی خودشو میاره تو دین ...
5_ در کل چون متن آقای امیر خانی رو نخوندم و متن بالا رو ناقص خوندم حرفهام به هم ربطی نداشت
6- آقای نیر هدی مطالبتون برای وبلاگ خیلی بلنده
7-عکستون واضج نیست ، دارید به آقای امیرخانی انتقاد می کنید؟
8- سعی میکنم بازم بیام . سعی نکنید منو بشناسی !!!
بازم تند رفتی داداش . اون توصیه لیوان آب سرد رو فراموش نکن ! (بخندیم)

فقط امیرخانی در علم بومی متخصصه ؟
گلشنی ، داوری و بسیاری از کسانی که فلسفه علم و تکنولوژی می دانند در این مسئله صاحب نظرند. اثر هم در این زمینه داشته اند . حالا این که اثر هاشان در کتابخانه یا در MP3 PlAYER من و شما نیست ، دلیلش تخصصی بودن مقوله است. و منظورم این نیست که امیرخانی کار بدی کردی که دعوا را کف خیابان آورده . بحث او فرار مغز(؟) ها بوده و علم بومی ذیل بحث الخ. و بنده ی کمینه هم با کتاب حال کردم . دغدغه های حضرتش کاملا به جا است و از قلمش که دیگر نگو.
اگر قابل دونستید ، چیزکی در دال ، شماره 8 ( که نچاپیده اندش ! ) نوشته ایم در این باب.


مقاله ی عزیزتان را قبل از چاپ بخوانم یا بعد از چاپ؟
فکر کنم کتاب هایی از دوستان دیگری که فرمودید خوانده ام و سخنرانی هایی هم گوش کرده ام، اما مخاطب نشت نشا عامه دانشجویان است و مخاطب دوستان، فیلسوف تر از خودشان!
متخصص، متخصص است، حتی اگر متخصص تر از او هم وجود داشته باشد!
در مورد لیوان آب سرد، از آن موثرترش را بلدم. چند وقتی است که خیلی ذکر "یا صاحب الصبر" می گیرم. هر بار 69 بار!
یا علی مددی
۲۳ فروردين ۸۹ ، ۱۱:۱۵ محمدرضا شهبازی
سلام.
از آشنایی دوباره کمی خوشحال شدم برادر
نوشته ات قطعاً در امیرخانی که هیچ، حتی در دوستداران ایشان هم اثر نخواهد کرد. لحن شما درست نبود
یا علی
بخش یک از دو
سلام
حقیقتا این چند وقت انقدر از این تیرهای بر پیکره بی جان سمپاد پرتاب شده و نامه های به سوی مقام رهبری نوشته شده و تحصن بی مورد و .... شنیده بودم که عهد کرده بودم که نه چیزی بنویسم و نه چیزی در این مورد بخوانم, اما افسوس که نویسنده این مقاله طه رضا بود و گذشتن از کنار این مطلب بدون نخواندنش مشکل...
از این فاز سنگین رسمی که بگذریم, باید بگم که این روزها خبرهایی که راجع به کعبه آمال کودکی خودم(علامه حلی) میشنوم, خبرهای خوبی نیست, چه چیزهایی که از این مدرسه نمیدونستم و کم کم دارم میفهمم, از اینکه یک بنده خدایی که تخصصش کار فرهنگی بود, تعریف می کرد من چندین سال با پدر سمپاد صحبت کردم در مورد وضع فرهنگی سمپاد(از حق نگذریم که سمپاد کار فرهنگی می کرد, من خودم با یک روز تلاش تو مسابقات قرآنش رتبه آوردم, این کار فرهنگیه دیگه با سطح ماکزیمم) و از ایشون خواسته بوده که کمکشون کنه در این زمینه, که ایشون زمانی قبول کردند که اندکی بعد استعفا داده شدند(!) بالاخره هرچه دست کمتر بهتر(البته انشاءالله که اشتباه میکنم)
از این که میشنوم که کسی که من در عمرم فقط رمانهای ایشون رو خوندم چجوری در جنگ قدرت برای بقا دست و پا میزنه!
بخش دو از دو
همین الان هم که کامنت ها رو خوندم, یک خبر بد دیگه بهم رسید, چرا سید طه و حسین باهم آشنا نیستند, مگر ما چندتا خروجی درست حسابی داریم؟ اگه اینها هم با هم نا آشنا باشند که دیگه هیچ! از اینکه الان به این نتیچه رسیدم مدرسه واسه امثال ما هیچ برنامه ای نداشت ناراحتم, از اینکه اگه دوتا آدم بزرگ در دوره ما ظهور نمیکردند من بهترین دوستامو الان نداشتم و اصلا معلوم نیست به کدوم سمت و سو رفته بودم، از این که ما چقدر منت مدرسه را کشیدیم تا بتونیم تیم بشیم(البته از حق نگذریم وقتی سال سوم خواستیم نشریه بزنیم خیلی کمک کرد مدرسه، البته من اون رو هم میزنم به حساب آقای م. نه مدرسه)
از اخبار نا امید کننده که بگذریم، من نه هشت صد تا غذای مدرسه رو کار مثبت میدونم که بشه بخاطرش به مدرسه نقل و نبات داد، نه بخاطر سیگار و دختر بازی به مدرسه نمره منفی میدم، این ها با کم و زیادش در همه جا پیدا میشه، نکته در اینه که اون زمانی که ما بودیم مدرسه یک موجود خنثی بود، به کسی نه نمی گفت، هرکی هرکاری میخواست میکرد! چه جریان های فکری که در مدرسه باب بود و هست!
به هرحال من تمام مشکلات رو در نبود یک برنامه جامع فرهنگی برای موجودی که متولی پرورش نخبگان در کشور است می بینم، که شاید این نشدنی باشه، بالاخره در این مملکت اسلامی هرکسی خودشو در مقابل کار فرهنگی مسئول میبینه و زود طرح مینویسه، اما چرا عملی نمیشه خدا میدونه!
هرچند در این چند ساله، امثال شمایی مثل ستاره تک و توک در مدرسه درخشیدند، اما اکثرا از سر دغدغه شخصی بوده و به دلیل نبود هماهنگی اکثرا بعد از مدتی خسته از کار کنار میکشند(به دور از شما) البته از حلقه های قدرت در این وسط نمی توان گذشت!
این همه روضه خوندم، به کجا برسم نمیدونم، اما ....
ببخشید طولانی شد...
مرحبا بک سیدی!
بسیار مستفیض شدیم اخوی. راستی وبلاگت رو تازه جستم! حرف زیاد دارم میام و میگم به زودی ایشالا. مطلبت رو هم لینک کردم
بعله عرض میکردم.
طاهارضا چطوری؟ خوبی پسر؟ وبلاگ را انداختی تو هم؟ باورت میشه از بعد کنکور (یعنی از اول اسفند) تا الآن این اولین فرصتیه که پیدا کردم بیام یه گشتی تو دنیای سایبر بزنم؟!
تقریبا همه چیزایی که تا الآن نوشته بودی خوندم. خداروشکر قلمت بد نیست اما قلم خوب داشتن کجا و حرف داشتن برای گفتن کجا؟! حالا که سوار مرکب خوبی شدی قلب و ذهنتو باهاس بیشتر بپایی مرد! به من نگاه کن و برگرد اونطرفی برو!

داستانت قشنگ بود اما یه قسمتهاییش رو باید برای انتقال پیام برجسته تر میکردی. یه چیزاییشم مثل رو به قبله بودن و نبودن باید یطوری که خودت میدونی به داستان مربوط بشه و الا یه نقطه کور تو ذهن خواننده میمونه.

در مجموع خودت چطوری پسر؟

در مجموع خوبم.
خیلی می خوامت!
غلامتم!
یاعلی
سلام علیکم برادر
اولا اعلام برائت از اون "ممد"ه که کامنت میذاره. فک کنم ممد خ باشه نه ممد د!!
ثانیا، بقول اون برادر دیگه ناشکری نکن که حتی بعضیا که جفتمون میشناسیم تو دانشگاه حتی وقتی میرن خونشون تو آمل هم نمیتونن دینشونو شارژ کنن. ...
ولش کن اون بنده خدا از جفتمون آدم حسابی تره و اگه قرار بود تو مدارس ما درس بخونه بعید میدونم الان این شلکی بود.
ثالثا عزیزم کدوم مدرسه است ک این مشکلاتو نداشته باشه؟ ها؟ خیر سرمون ما که از همون مدرسه حجتیه ها دراومدیم هرکدوم یه جور عقده ای شدیم، مگه بدی فقط تو دوست دختر و سیگاره. الان رفیقای من پاتوقشون قهوه خونه آقا رضا نبش میدون انقلابه و اونجا جز چرند بافتن و مزخرف گفتن کاری ندارن، ولی یکیشون هم حتی حاضر نیست در مورد سیگار حرف بزنه. یا با یه دختر گرم بگیره(مگه عیبه؟!)
باید دید اساس مشکل از کجاست، اسن سکولاریزه کردن ها از کجا آب میخوره، چرا دین ما روز به روز داره بیشتر میره کنج مسجد و حسینیه و...
اه
باز قلبم درد گرفت
آخه تو که نمیدونی من چرا این ترم سکته ناقص زدم و هیشکی نفهمید بجز بابام!!!
سلام طه
حرف رو زدی
اما اخلاقی تر هم میشد زد نه؟
آخه در ادبیات صحبت کردنتم اینقدر بد نمی گفتی البته حرفهای خوبی رو گفتی و این نکته من باب روش بیانه که کم اثر و بی ارزش نیست.
خدا خیرت بده که گفتی. کاش وقت بشه بعضی جاهاش رو بشه بگیم

سلام آقا مجتبی.
چند نکته:
1) من و اخلاق؟! شما که می دانید من کلا با این مقوله بیگانه ام!
2) این چند وقت که پیگیر مقاله ی کذا بودم، همه جور نقدی برش دیدم. فلسفی، طنز، ادبی، تحلیلی، عرفانی و . . . . لینک آن هایی که اجازه داشتم را هم گذاشتم. دیدم جای یک مدل نقد خالی است، نقدی غیر اخلاقی و بی تربیتی و . . . که دیدم این هم راست کار خودم است؛ این شد که زحمت نوشتنش را کشیدم!
3) خدا به شما خیر بده که از عوامل رژیم بودی و خدماتتان ان شا الله پیش خدا محفوظ است.
من افتخار می کنم که روزی از عواملِ عوامل رژیم بودم!
یا علی مددی

۲۵ فروردين ۸۹ ، ۰۹:۴۷ یه فرزانگانی دیگه
سلام
1. همین که نوشتید البته جای تقدیر داره.
2. وقتی به مثال (مثلاً در مورد مصادیق فساد!) منظورتون رو توضیح می دین، ذهن مخاطب در همون حد میمونه. یه موقع هایی باید اصل حرف رو در حالت کلی هم بیان کرد.
3. اینها که غر بود! و بر بروبچ توجیه هم خیلی پوشیده نبود. غر هم خب معلومه ادبیات درستی نداره! (خطاب به بقیه)

شکایت و لحن شدید و فحش و اینا به جای خودش قبوله (به هر حال موج اعتراض هم اگه درست بشه بعضی موقع ها یه کارهایی می کنه)

اما حرف حساب چی؟!


هر کس رسالتی دارد مبتنی بر تخصصش،
حرف حساب را باید آدم حسابی ها بزنند.
اوج هنر من شاید این است که چرت و پرت بنویسم و حقیقتی را به لکنتی دچار کنم.
گفتم، حرف حساب را باید آدم حسابی ها بزنند و من را چه به آدم حسابی ها؟!
۲۵ فروردين ۸۹ ، ۱۳:۵۱ هشتاد و دویی
امیرخانی و جنگ قدرت؟ یعنی اگر کسی خاطراتش رو نوشت اسمش ورود به جنگ قدرته؟ اگه کسی به درستی فهمید که کلک سمپاد کنده‌س. در خاطراتش هم از نماد استفاده کرد تا بحث شخصی نشه (دراز و ریشو و چاق) بازم باید بهش بد و بیرا گفت؟ چاق در دوره قدیمیا خیلی متفاوته با دورههای ما. برادر من از امیرخانی اینا یک سال کوچکتره و اون هم تعریف میکنه از چاق. امیرخانی فهمید که کلک سازمان کندهس. این مقاله رو نوشت. به اسمشم ثبت شد. حالا شما میخوای بگی خیلی ساله که میدونستی؟ باریکلا! میخوای بگی چاق بد بوده؟ باریکلا چه ربطی داره به ادعای امیرخانی؟ میخوای بگی امیرخانی شب هشتم بد میخونده تو هیات؟ چه ربطی داره؟!!!!!!!! اما خودمونیما! با فحش به امیرخانیم میشه معروف شد!!!


من هم متوجه نشدم نظر آن دوستمان را که فرموده بود، "جنگ قدرت!" اما از قراین کلامشان چیزهایی دست گیرم شد، که بماند.
سعی کردم سخنی از چاق و لاغر و ریشو و ... غیره نیاورم هر چند این سنه پر از سوزی است که بر آتشش ایشان دمیده اند، غصه ای که اصلا شخصی نیست.
اما یک سوال: فلانی را ولی خدا و دیگری را شقی دانستن هم استفاده از نماد است؟
مقایسه کردن یک بنده ی خدا که در بدترین حالت، بی بصیرت و جاهل است با جسارت کنندگان به پیکر مطهر حسین(ع) استفاده از نماد است؟
درباره ی امروز سازمانی با اطلاعات بیست سال پیش قلم فرسایی کردن، جهالت نیست؟ و اگر جهالت است، مقایسه ی فوق را بر ایشان هم تطبیق دهیم؟!
من کجای نوشته ام از چاق سخنی آورده ام؟
از این همه اراجیف که نوشتم، بد خواندن شب هشتمش را گرفته ای برادر من! من باب مزاح عرض کردم، هر چند معتقدم مداحی هم یکی دیگر از آن . . . رها کنم، با مداحی نمی شود شوخی کرد.
۲۵ فروردين ۸۹ ، ۲۱:۰۳ محمدمهدی جودوی
سلام بر دراز دوران بچگی
داش طه شما 5 نفر که خوبید ایشالا!..
منظورم سید و طه و رضا و نیر و هدی بود داداش
خیلی خوشحالم که پیدات کردم.البته اینجوری....
ما که بی معرفتیم،شما رو نمیدونم.
ایشالا حداقل این دنیای مجازییه شما به داد این بی معرفتییا برسه
بازم بهت سر میزنم،دوست دارم،دعا کن
یا علی رفیق...

سلام اخوی.
به خودِ خودِ خدا قسم، خیلی خیلی می خوامت!
کامنت خصوصی آدرس بده، نامردم اگر نیام کفشاتو واکس بزنم!
نمی دانم چرا چند روزی است دلم هوای بچگی ها را کرده. فوتبال تو سالن عبدل آباد و غلام ساندویچی و چرت و پرت گفتن های داوود و پیمان و تو و . . .
چند روزی هست که خیالت از یادم زیاد می گذرد، حالا می فهمم چرا!
اگر دلت برام تنگ شد، کفِ کفشت رو نگاه کن، جای بوسه ی من رو می بینی.
حتما آدرس بده.
یا علی!

سلام
خوبی طه؟
یه چیزایی خوندم . شاید بلنترین متنی که تو اینترنت خونده بودم.
خیلی بلند می نویسی.
واضحه که من هم متن آقابی امیر خانی رو نخوندم!(قابل توجه binam(
در باره ی ممد د هم باید بگم اسمتو درست تلفظ کن "محمد" ممد یعنی چی؟ بعد هم اگه می خوای اسم نبری یه جور آدرس نده که از 100 تا اسم بردن بدتر باشه . من با آدم بودن مشکل دارم آدم حسابی که جای خود داره.
شکسته نفسی هم نکن .
من هم به اندازه ی کافی خدا بهم داده .

ظه معذزت می خوام ولی اینو کلا برای محمد نوشتم . اگه یه متن کوتاه بنویسی . برات نظر می ذارم !!!
منتظر جوابت هستم(محمد)!!!

یا علی
* اِه. نمی دونستم شما هم حلی بودی.
به نظر من اون بچه ها هرجایی این نمی شدند. یکه جمع تیزهوش، باعث هم افزایی می شود و زمینه ی رشد است. اما مشکل اینجاست که تفکر تربیتی حاکم بر سازمان چی بوده؟ اصلاً بوده؟
" گربانت بگردم ! اینجا رو کدوم عملیات گرفتی ؟ والفجر 9 یا کربلای 10 ؟ ... نامردا تنها تنها ؟ ... هیچی به آدم نمی گید ، نه دوستی ، نه رفیقی ، نه برادری ... ای بخشکی شانس "
اسلام لات میخواهد . حالا چه نخبه ی لات ، چه لات نخبه . شب عاشورا همه علما’ و بیزینس من ها و نماز شب خوانها و غیره گذاشتند رفتند ، فقط لاتها ماندند .
فکر می کنم اصلی ترین ایراد فضای تربیتی فرزانگان (که تقریباً درمورد باقی مراکز هم صادق است) سکولاریسم عجیب و غریب ای ست که در فضاهای فکری بچه ها وجود داشت. واقعاً عجیب و غریب! و من الآن هم هنوز نمی توانم خودم را توجیه کنم که ریشه اش چه بود. این باعث می شد که هر کس خودش بن مایه ای داشت، خیلی خیلی هنر کند و اول در همان محیط مدرسه و بعد هم در وانفسای دانشگاه خودش را حفظ کند، هر کس هم که نداشت، خب باد او را با خودش میبُرد و میبَرد.
و بزرگترین گناه سیستم -به طور خاص مسئولین مدرسه خودمان- را این می دانم که تلاشی در جهت رفع این فضای خطرناک نمی کرد.
شرایط وحشتناک یک زندانی که نزدیک به 25 ماه در سلولهای انفرادی است

بنابه گزارشات رسیده به "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" زندانی داریوش ارجمند ماه ها است که در سلولهای انفرادی بند 1 زندان گوهردشت کرج معروف به سگدونی زندانی است.
داریوش ارجمند 40 ساله که محکوم به 19 سال زندان می باشد نزدیک به 25 ماه است که در سلولهای انفرادی بند1 معروف به سگدونی بسر می برد.آقای ارجمند بدلیل درگیری با افسر جانشین زندان بنام منصوری که چند ماه پیش در خارج از زندان به خاطر مسائل مالی در درگیری به قتل رسید به سلول انفرادی منتقل شد و همچنان در شرایط وحشتناک و قرون وسطائی بسر می برد.
زندانی داریوش ارجمند در سلول انفرادی نگهداری می شود که از داشتن نور طبیعی و حتی لامپ در سلولش محروم است. او ناچار است که از سلولش بعنوان سرویس بهداشتی استفاده کند و همچنین می بایست در همان سلول استحمام نماید در حالی که این سلول بسیار کوچک و فاقد چنین امکاناتی است.زخمهای زیادی بر روی بدن این زندانی وجود دارد ولی از انتقال او به بهداری خوداری می کنند و حتی داروهای لازم به این زندانی داده نمی شود که زخم هایش را پانسمان کند.این زندانی از داشتن لباس کافی محروم است و لباسهایش مندرس و پاره می باشند.بوی تعفن که از سلول انفرادی این زندانی بر می خیزد باعث اذیت و ازار سایر زندانیان که در سلولهای انفرادی این سالن زندانی هستند می شود غذای این زندانی در حد زنده ماندن است.
او تا به حال چند بار اقدام به خودکشی کرده است در آخرین باری که اقدام به خودکشی نمود چندین ساعت به حال خود رها شد که با اعتراض سایر زندانیان نجات یافت .یکی از زندانیان سیاسی وضعیت این زندانی را به کسانی که تحت عنوان بازرس مراجعه می کنند تشریح کرد و از او خواست که به سلول این زندانی مراجعه کند و خود شاهد شرایط وحشتناک و غیر قابل تصور این زندانی باشد ولی این فرد با این استدلال که این زندانی مبتلا به ویروس ایدز است و خطرناک می باشد از بازدید سلول این زندانی خوداری نمود.
جرس جان سلولش سوراخ داره ؟
از تو سوراخ همه ی این آ رو دیدی ؟
ملاقات هم که نمیشه کرد ؟
جناب آقای نیرهندی ؛
هرچند شاید در این سال های اخیر جو مدارس کمی به این سمت هایی که شما میفرمایید تغییر کرده باشد اما بدانید این مسئله فقط در سمپاد نیست .
این مشکل ربطی به سمپاد و غیر سمپاد ندارد . و حتی میخواهم خدمتتان بگویم این موارد در مدارس سمپاد به مراتب کمتر است .
اگر در مدارس سمپاد به تعداد انگشتان دست و پا سیگاری میتوان یافت در مدارس دولتی عادی من برایتان به اندازه ی دندادن های یک انسان سالم پیدا میکنم !!
خود معاون مدرسه می نیز میکوید در جای قبلی ای که فعالیت میکرده هر روز بچه هایش در دستشویی ها ناس بالا مینداختند و سقف هر روز پر از کثافت میشده !
اگر در مدارس سمپاد افرادی دوست دختر دارند در مدرسه دولتی دختورنه ای در درون دستشویی ها چند وقت پیش جنینی مشاهده شد !!
این مشکلات ربطی به سمپاد ندارد که شما برای حل آنان به نابودی سمپاد راه حل میدهید !!
این ها رو گفتم تا بفهمید تمام این مشکلاتی که فرمودید دخلی به سمپاد نداره !
و حتی درصد این مشکلات و فجاعت اون ها در مراکز سمپاد به مراتب کمتره !
فکر نکنم در مرکزی از مرکاز سمپاد تا حالا جنینی پیدا شده باشه یا بچه هاش ناس و مواد مخدر مصرف کنن !!!
باور بفرمایید مدارس سمپاد باز هم نسبت به مدارس دیگر بسیار بسیار بسیار از لحاظ فرهنگی و تربیتی وضع بهتری رو داره !

در ضمن همین سمپاد بود که شما رو یاری کرد و مدال نقره ی فیزیک گرفتید !
و همین سمپاد هست که همه ساله هنوز هم داره کلی المپیادی میده !
این جنازه ای که همتون واسش دارین مینوسین جایی هست که ما داریم توش رشد میکنیم و به بودن توش میبالیم !
آقایان امیر خانی و نیرهندی و ... به جای عذاداری بر سر این این شبه جنازه به فکر درمان وی باشید که آن بیمار است نه جنازه !! و وظیفه ی درمان و کمک به آن به عهده شمایی است که روزگاری همین سمپاد یار و یاور شما بوده !
متاسفم برای دوستانی که پیشنهاد به نابودی سمپاد میدن .
ببخشین به خاطر سرعتم در تایپ و خستگی ظهر !! مشکلات نگارشی بسیار داره نظرم !!!
۰۷ ارديبهشت ۸۹ ، ۱۷:۵۵ مرحوم علامه حلی (ره)
این چه بازی کودکانه ایست که همگان آغازیده اند؟ مریضی به بستر است و خویشان وی بر سر همی زنند که : یاویلنا! این جوان 23 ساله، سمپاد ناکام، دارد میمیرد!خدا!خدا!تقصیر فلانک است و بهمانک! و پیری گوید حیف! این جوان بسی نشیط بود و مصاحبت اشقیایش بدین روز انداخت و دوری از چاق ها و درازها و لاغرها! و مردی زین میان بانگ میزند که ای پیر! بس خرف گشته ای که تو او را در عهد ضغرش و من در اوان اخیر عمر بدیده ام! او نی نشیط و نی سرحال بود که وی به استعمال دخانیات و اعمال خلاف شرع سرگرم بوده! پس"تو" مشکل داری! و دیگری گوید: میبایست از روز اول این جوان تحت مراقبت میبود. پس "سرپرستان و پدر و مادر" وی مشکل دارند! و الی آخر...
و در این میان جوان "بی مشکل" در بستر ضعیف تر و ضعیف تر میگردد و در دل از این همه لطف دلسوزانش قدردان است...
{حلی! وقت ملاقاتت تمومه! log off کن!
... Jannat ADSL disconnected}
سید ، طه، رضا،یا قول دوستت شما 5 نفر ،تو توی واقعیت هم همونی هستی که توی این نوشته هاست یا این که اینام مثه خیلی از نوشته ها خواب و خیال ادم هاست.
محض اطلاعتون
سمپاد = علامه حلی + فرزانگان + ......
ولی هیچ حرفی از مدرسه ی ما زده نشده...
این نکته ی اول بود
دومیش:
این یک تیکه از نوشتونه : " گفتم بچه‌های خنگ دیگر مدارس، یاد علی‌رضا شهبازی افتادم. می‌شناسی‌اش؟ هم دوره‌ی ما بود و تربیت شده در مدرسه‌ی حجتیه‌ای ها. دست آخر هم جزء تیم جهانی فیزیک شد. از من خیلی باهوش‌تر است. از شما را نمی‌دانم! یا مثلا پویا کریم را می‌شناسی؟ او هم سمپادی نبود اما اگر الان ولش کنی به جای دو رشته در دانشگاه چهار رشته می‌خواند. تازه خرج خانواده هم می‌دهد و گل کوچک هم بازی می‌کند."
اقاجان.....
برای انتخاب دانش اموزان سمپاد فقط یه امتحان دو مرحله ای میذارن و بعدش هم فقط یه مصاحبه همین....
توی این امتحان خیلی ها شرکت نمیکنن ،خیلی ها حالشون بد میشه ،بعضی ها دیر میرسن ،بعضی ها کارتشون رو جا میذارن و بعضی ها وقت کم میارن و ......
پس انتطار نداشته باشین همه ی کسانی که باهوشن توی این مدرسه باشن ولی تعداد کثیریشون که هستن ( اگه قبول ندارین بگین تا اثبات کنم)
سوما :
نوشته بودین : "می‌گفت: "تعداد دختربازهای مدرسه سر به فلک می‌زند و اگر خوب در مدرسه بگردیم، می‌توان بیش از انگشتان دو دست و دو پای یک انسان سالم بچه‌ی اهل حالِ سیگاری پیدا کرد." خلاف‌های سنگین‌تر را عرض نمی‌کنم چون ممکن است خانواده رد شود و آن وقت بدآموزی دارد."
شما میگن تو مدرسه ی علامه حلی درس خوندین و حالا معلمشین پس در این صورت توی هیچ مدرسه ای به جز علامه حلی نبودین و از حال روز مدارس دیگه هم خبری ندارین....
ولی من همچنان با یکی از دوستام که بیرون از سمپاد درس میخونه ارتباط دارم نمیدونین چه چیز هایی راجع به مدرسشون میگه فقط اینو بگم که وقتی میبرنشون اردو خوبی و بدی اون اردو نسبت به تعداد پسر های رصد شده سنجیده میشه و .....( ادامش رو خودت برو)( با اینکه هنوز راهنمایین)
و من با اینکه هیچ کدوماز دوستام نماز شب نمیخونن ولی من هنوز کسی رو که دوست پسر داشته باشه نمیشناسم نمدونم کسایی کمه دور و بر منم این طورین یا همه ی بچه ها ی مدرسه ، البته توی دوستام کسایی که عاشق یه خواننده یا بازیگر باشن هست ولی این چیزیه که توی سن ما کاملا طبیعیه و بعد از یه مدت هم از بین میره
ادامه.....
دامه ....چهارمیش ( و اخریش)(این خطاب به کل متنه)
این همه از خدا و پیغمبر گفتید پس بذارید منم یه ذره بگم
مگه خدا نمیگه کفران نعمت نکنیم؟؟؟؟
ایران ما به جز نفت نعمت های دیگه ای هم داره .... همون نعمت هایی که اولاش توی سمپاد بودن ولی حالا دارن توی بهترین دانشگاه های امریکا درس میخونن همون نعمت هایی چون توی ایران بهشون نریسیدن رفتن جایی که بهشون برسیه میدن و بهشون میرسن.....
اگه سمپاد هم از بین بره ( که رفته)دیگه هیچ جایی برای رسیدن به اون دونه ای که میگین نمیمونه....
اون دونه ها هم مثل خیلی از دونه های دیگه توی مدارس دولتی افت میزنن و میپوسن و از بین میمیرن....

و این اخرین حرفمه
سمپادی که دارین میگین مرده، نمرده هنوززنده است با اینکه نیمه میته....ولی هنوز نبض داره اعمال حیاتیش ضعیفن ولی وجود دارن ..... این سمپاد هنوز خون داره و من و خلیای دیگه خون تو رگاشیم
شمایی که دارین رای به نابودی سمپاد میدیدن ، در واقع دارین رای به زنده به گور شدنه جایی رو که توش 7 سال زندگی کردین رو میدین نمیدونم چه طور غیرتتون اجازه به زدنه همجین حرفی رو میده
ودر اخر با حرفی از حمید مصدق تموم میکنم:
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه برمیخیزند...
و امیدوارم به این نقد دست و پا شکسته نیم نگاهی بیاندازید و جمله ای جواب زیرش بنویسید


چرا جمله ای؟ ان شا الله مفصل می نویسم، اگر مهلتی دهید که کمی سرم خلوت شود!
نمی دانم چه مرضی است افتاده به جان فارغ التحصیلان که نشان بدهند دانش آموزان فعلی علامه حلی احمقند !
نه خیر آقا، اینطور نیست..!
چی رو به رُخ ما می کشید؟ هوشتان را ؟ من حاضرم شرط ببندم ما باهوش تریم!
المپیاد را ؟ آمار المپیاد سوم های امسال را مقایسه کنید با سال خودتان ! آخر من نمی فهمم چه مرضی است افتاده به جان آقایان؟
دختر باز در مدرسه زیاد است ؟ بله ! خوب است هر سال در مراسم افطاری فارغ التحصیلان را زیارت می کنیم که در آن شب عزیز از خوردن مشروب و کشیدن سیگار و هرگونه کثافت کاری دیگر دریغ نمی کنند .. (فقط دختر نمی یارن مدرسه !)
آخر من نمی فهمم !! شما چی را به رُخ ما می کشید ؟
نسل ما فُلان بوده است و بهمان !
نسل ما هم فُلان است و بهمان ! شما شده اید دشمن علامه حلی، کمی به استعدادهایی که در مدرسه خاک می خورند توجه ندارید .. به خدا قسم همه ی این بچه ها استعداد دارند، همه شان باهوش اند، حتی خیلی باهوش تر از شما و دوستانتان. شما و عده ای همچون شما پی کَل کَل و مسخره بازی و جوزدگی هستند و هر چند روز یکبار هم می آیند می گویند عجب شیر تو شیری ! حالا جدیداً معلم هم شده اند و ادعای معلمی و دست بر آتش بودن هم دارند، در حالیکه به همان وظیفه ی معلمی شان درست عمل نمی کنند و یک صفحه هم راجع به آموزش و تکنیک های آموزشی و نحوه برخورد با تیزهوش نخوانده اند و یک شبه اسم خود را گذاشته اند معلم و همه کاره و بچه خفن !

دلم پُر بود، ببخشید
۱۳ ارديبهشت ۸۹ ، ۱۹:۵۱ فرزانگانیم ( همون فرزانگانی بالایی)
شما که قلمتون خوب مینویسه ! پس جوابی برای بنده ی حقیر بنویسید
( گفتم جمله منظورم کنایه ای به مقاله ی اقا ی امیر خوانی بود که با فونت ریز 7 صفحه است!!!)
ببخشید برای اینکه دوباره مزاحم شدم.....
من هر روز دارم میام به وبلاگتون تا ببینم برای اهانت هایی که به من و همه ی سمپادی ها کردین جوابی دارین یا نه!!!!
ولی مثل اینکه هیچ جوابی ندارین به من و خیلی های دیگه بدین....
اگه داشتین باید زیر نظرم مینوشتین...
مشغله زیاده ! قبول
وقت امتحانا است ! قبول
.
.
.
ولی بدونین اینا برای ما هم هست پس اگه میشه زودتر جواب منو بدین ....
سرم شلوغه


سلام خواهر بزرگوار
شلوغی سرم نه از بابت امتحانه خودمه، نه از بابت امتحان بچه هام!
قصدم آن است که تا حد امکان جوابتان را مفصل بنویسم تا نکته ای باقی نماند، ولی چه کنم؟ سرم خیلی، خیلی، خیلی شلوغ است!
بنده را عفو بفرمایید.
سلام، طه جان!
من توی اون خراب شده ی شما درس نخوندم، میدونی که من تو یه خراب شده ی دیگه ای به اسم رشد درس خوندم. ولی من هم مثل تو دل پری داشتم هم از سمپاد و آقای اژه ای و هم از آقای امیرخانی( به همون دلایلی که کمی و بش خودت اشاره کردی ). به هر حال خیلی چسبید به دو دلیل دلیل اولش خنک شدن دلم بود به خاطر حالی که به اون دو نفر دادی و دلیل دومش هم خوندن دستخطت بود، به هر حال اثر یک دوسته. یا حق.


خیلی مخلصم امیرآقا
خیلی خیلی مخلصم
خیلی خیلی ... مخلصم
دلم براتون تنگ شده
ان شاالله همین روزا کنار علقمه
یا علی
بیچاره پدر و مادرت که با خوندن این متن این قدر نفرین شده اند!!!!
لعنت بر پدر و مادر کسی که در این مکان آشغال بریزد
با سلام و سلامتی

چرا مصرّی بگویی که بی ادبی. طه جان نه تو بی ادبی و نه بی ادبی فضل. حالا پیدا کن پرتقال فروش را و علت ِ بی ادبانه نامه نوشتن ِ تو را و میزان ِ ناراحت شدن ِ من از بی ادبانه نامه نوشتن ِ تو ... والسّلام


اصراری نیست! وقتی عصبانی می شوم، برمی گردم به اصل خودم!
به کوچه های افسریه.
البته این مطلب به نظرم خیلی هم بی ادبانه نیست! البته ادب در دستگاه مختصات من و بچه محل هام!
۰۹ خرداد ۸۹ ، ۱۳:۲۰ فرزانگانیم
سلام...
آقای نیرهندی من بیخیال نشدما!!!
گفتم که بدونین من حتی شده تا سال دیگه هر روز به وبلاگ شما سر میزنم فقط برای اینکه جوابی بدین!!!
اگه جوابی هم ندارین بگین چرا خودتون و منو ان قدر اذیت میکنین؟؟؟


ان شا الله تا آخر این هفته جواب می دم!
یا علی
واقعا که اون قدر دل و جرئت نداری که نظرا رو تائید کنی!!!
هر چه قدر هم که بهت توهین شده باشه باید تائیدش کنی این نظر کسیه که به تو احترام گذاتشه و مطلبت رو خونده پس تو هم باید بهش احترام بذاری( نمیگم شما چون به نظرم شما برازنده ی کسیه که براش احترام قائل باشم ولی تو که نظر قبلیه منو تائید نکردی و به نظرم احترام نذاشتی منم برات احترامی قائل نیستم...)
متاسفم...
متاسفم که حتی اون قدر نصبت به خودت و سازمانت غیرت نداری که بدونی تباید با یه سمپادی عین خودت این طوری حرف بزنی
خطاب به "عطیه شرمه" با اینکه میدونم تائید نخواهد شد :
خیلی های دیگه از جمله خودم نظر دادیم و تائید نشده خیلی های دیگه هم هستن که بیشتر از نوک دماغشون ببینن ولی دریغ...
دریغ از محدودیت و سانسور ها
شاید ما هم مثه اکراینی ها باید کامپیوترامون بیاریم وسط خیابون بشوریم
و خطاب به شما:
آشغال نریز آقا !!
مگه ندیدی نوشته:
لعنت بر پدر و مادر کسی که در این مکان آشغال بریزد ....


اولا که بنده در این پست نظر کسی را حذف نکردم، برای اطمینان هم یک بار دیگر همه ی کامنت های این پست را چک کردم، نظر شما را نیافتم.

دوما که بنده نسبت به سازمان احساس دغدغه می کنم اما این احساس به معنای توجیه رویه ی غلط آن نیست.

و سوما این که چه رویه ی جالبی است که انسان هر کس را که نظری مخالف با نظرش دارد را متهم کند به نک دماغ بینی!!!

چهارما این که اگر دیگران نظر داده اند و تایید نشده، شما از کجا فهمیده اید؟!!!! شما علم غیب دارید یا خدای نکرده دارید خالی می بندید؟!!! ما به این کار می گوییم جنجال رسانه ای! دروغ ! افترا!
همه ی آدم هایی که اغلب به دلیل تنبلی از گذشته شان ناراضی اند، در راستای ادامه ی همان بی مسئولیتی به دنبال مقصر می گردند و هر چه شکست بزرگتر باشد، مقصر مورد حمله نیز بزرگتر می شود.مثل سازمانی که با وجود نقایص مدیریتی، هنوز مورد افتخار و علاقه ی سمپادی های موفق است.


بنده کم دیده ام سمپادی موفق (البته موفق در گفتمان دینی!) که از سمپاد راضی باشد!

نمی دانم چرا نقد به نوشته ی امیرخانی را، دوستان فحش ناموسی به خود تلقی می کنند؟!!!
امیدوارم لااقل جرئت نمایش نظر داشته باشید!
خدا رو شکر که نیما و فرزانگانیم و هشتاد و دویی و محسن و... هستن که یه خورده بیشتر از نوک دماغشون رو ببینن!
شما که اهل رمان خوندن و فقط چرت و پرت نوشتن هستید چی شده الآن وقت جواب دادن ندارید ؟


والا چه عرض کنم!
چه جالب! حالا نوشته اتان شد نقد به مطلب امیرخانی؟!توصیه می کنم یکبار دیگه همه مطلبتون رو بخونید.در امیرخانیست و دیوار....
در ضمن امیرخانی با وجود وارد بودن انتقادهایی یهش(مخصوصا اخیرا) لا اقل در مورد سمپاد مثل شما و هم فکرانتون صورت مسئله رو پاک نمی کنه! و این ارزشمنده


بنده اگر صورت مسئله رو پاک کرده بودم که الآن معلم علامه حلی نبودم و هر هفته با این و آن برای بقای سازمان استعدادهای درخشان و البته اصلاح آن جلسه نداشتم.
اگر صورت مسئله را پاک کرده بودم که تا کمر خم نمی شدم جلوی معاون وزیر و معاون رئیس جمهور و فرزندانشان!
و رفقایم می دانند چه قدر از این کارها پریشانم!

این مقاله که شما مطالعه فرمودید، صرفا نقدی است به نوشته ی امیرخانی و بس؛ اگر لازم است به حضرت عباس هم قسم می خورم!
۱۱ خرداد ۸۹ ، ۱۳:۵۵ زهرا از دو تا فرزانگانی
نه جناب بنده هم سمپادی هستم!
و وقتی که مقاله ی شما سر کلاس ما خونده شد خیلی ها مثل خودم جوش اوردیم
و سر کلاس کامپیوتر در اکثر کامپیوتر ها وبلاگ شما باز بود و من خودم یکی از دوستان را دیدم که درشت برای شما نظر مینوشت اونم چه نظری (تقریبا همش فحش داده بود!)
و من با چشمان خودم دیدم که روی صفحه نوشت شد بعد از تائید نویسنده ی وبلاگ به نمایش گذاشته میشود!!
حالا من این جام و اون نظر رو نمیبینم!!
با اینکه میدونم که باز هم انکار میکنید ولی گفتم!!!

بنده فقط می توانم ادعا کنم و راه اثبات ندارم. شما هم فقط می توانید ادعا کنید و راه اثبات ندارید.
الآن دیگه آخرٍ آخرٍ هفته است!!!!
منم با فرزانگانیم منتظر بودم.
پست "این نه تکمله است" را پیروی کامنت های اخیر گذاشته ام.
یا علی مدد!
راحت شدید دیگر؟ نه؟
دلتان خنک شد؟
احساس آرامش می کنید؟
آبروی ما را بردید؟ حس می کنید بردید؟ کار بزرگی کرده اید؟
آبروی ما را بردید، قبول اما باور کنید نبردید و نه کار ارزشمندی کرده اید.
خجالت نمی کشید؟
گیریم 50 درصد سمپادی ها عوضی، به جای آنکه از 50 درصد بقیه دفاع کنید، از کمتر از 5 درصد مدارس عادی و آموزش پرورشی ها دفاع کردید؟ خاک بر سر بعضی ها...


گیر من به سمپاد است و نه سمپادی ها!
واقعا این مخالفتای داخلی خیلی بده!

ما اینقد به درو دیوار میزنیم سمپادو برگردونیم، اونوقت شما به هم افتادین؟
در برابر جوابی که به یه نفر دادید!اگر گیر شما به سمپاده باید یاد آوریشه که :سمپادیه که سمپاد رو میسازه!اگه سمپاد بوجود بیاد سمپادی بوجود میاد اگرم سمپاد نابود شده سمپادیم نابود شده!سمپاد بدون سمپاد یه ساختمون خالیه که اگه شما گیرتون به سمپاده پس بفرمایید گیرتون به یه ساختمونه!
وقتی سمپادی دلش نمیخواد سمپاد باشه پس حرف ما که میخوایم سمپاد باشه...
ببخشید خواهش میکنم جواب فرزانگانیم رو بدید!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی