کهف

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

بسم الله الرحمن الرحیم

این‌جا اتاقکی است مجازی. حالا مکان حقیقی‌اش کجاست و دست چه کسی است و به چه نیتی، خدا عالم است. آن‌چه برای من مهم است، آن است که برای چند روزی آن را رایگان به بنده اجاره داده‌اند و من دست رد به سینه‌ی ایشان نزدم! نه این که فکر کنی من باب "مفت باشه، کوفت باشه" نه، از آن جهت که ما در دنیای رسانه، آن هم از نوع دیجیتال زندگی می‌کنیم، در این هوا تنفس می‌کنیم، سر این سفره غذا می‌خوریم، در پارک‌های این دنیا تفریح می‌کنیم و احتمالاً این وسط از کتاب‌خانه‌هایش و دانش‌گاه‌هایش و پژوهش‌گاه‌هایش هم بهره‌ای به ما می‌رسد و من معتقدم نمی‌شود در دنیایی زندگی کرد و گوشه‌ی دنجی برای اتراق کردن نداشت. و این‌جا اتراق‌گاه من است، در این دنیای بی‌صاحب رها شده‌ی دیجیتال.
و اما مدیر وبلاگ:
در سیزدهم بهمن هزار و سیصد و شصد و هفت از مادرم زاده شدم، به زایمانی طبیعی. در دو و نیم سالگی بلد بودم تا عدد دوازده بشمرم و این خود نشان از هوش سرشارم. دوران کودکی و نونهالی را در محله افسریه سپری کردم؛ همش مشغول بازی در کوچه!
الحمد لله هوشم کشف شد و شدم تیزهوش در مدرسه‌ی راهنمایی شهید بهشتی شاه عبدالعظیم و بعدتر موسم دبیرستان کوچ کردم علامه حلی تهران. به لطف ورزش کافی (روزی 3-4 ساعت فوتبال و پینگ پنگ در روز) در این ایام که سن رشد بود، چهار ستون بدنم سالم است.
تقریبا به هر موفقیتی که با تلاش کم بشود به آن رسید، رسیده‌ام؛ مثل کسب مقام سوم در منطقه با گروه سرود دبستان یا کسب مدال نقره‌ی المپیاد فیزیک یا مثلاً رتبه دو کنکور کارشناسی ارشد.
بعدتر دانشجو‌ شدم در دانشگاهی شریف و صنعتی و به مطالعه‌ی فیزیکیات مشغول. بعدترش برای گذرانِ دوره ی کارشناسیِ ارشد، به خودم گفتم "بیا فلسفه علم بخوانیم، از بیکاری که بهتر است!" این شد که ارشد فلسفه علم گرفتم از همان دانشگاه شریف و صنعتی.

سال 90 دختری را سیاه بخت کردم و این یعنی این که هم الآن متأهلم.
افتخارات تا این‌جای زندگی‌ام :
1- از سوم ابتدایی به این طرف، همیشه عضو تیم فوتبال کلاس بوده‌ام و الآن هم عضو تیم دانشکده.
2- از همان اول ابتدایی تا همین الآن به خاطر قد درازم همیشه آخرین نفر در صف کلاس ایستاده‌ام.
3- تا به حال بدون این که دست‌گیر شوم با رفقایم زنگ پانصد و چهل خانه را زده‌ و در رفته‌ایم.
4- با پسر عمه‌هایم بچه‌تر که بودیم، سه تا لامپ پارک را با سنگ شکستیم و متواری شدیم.
5- مبتکر چهار روش بدیع و کارآمد برای فرار از دبیرستانمان بوده‌ام؛ روش‌هایی که سینه به سینه، به نسل‌های بعد منتقل شده و هم الآن شاگردانم با همان روش‌ها از مدرسه می‌گریزند.
6- رکرددار نرفتن سر کلاس در دانشگاه هستم.

و اگر بخواهم از علایقم بگویم، دوست دارم روی سنگ قبرم بنویسند:

                                                 "جمعیِ لشگر اباعبدالله. سمت: سینه زن ساده"

خیلی عجیب است، ولی شاید بخواهید با من تماس بگیرید، راه ارتباطیِ ما غیر از دل هایی که به هم راه دارد، پست الکترونیکِ زیر است:

STR_NAYYERHODA@YAHOO.COM

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی