کهف

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان
دوشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۰، ۰۲:۳۸ ب.ظ

یک روز، سه برش

بسم الله الرحمن الرحیم

برش اول

صبح بیدار شدم با دلخوری! اولا بابت کمبود خواب و اجبار کلاس اول صبح، دوما از جهت زنگِ نیمه شبِ دیشبِ یکی از دوستان و انتظار بی جایی که از بنده داشت و سوم از جهت اوقات تلخی که در محل کار حادث شده بود.

لباس کارگاه در دستم بود و همین طور زیر لب به این و آن بد و بیراه می گفتم و پیاده سمت دانشگاه می رفتم که چشمم افتاد به کودکی در کالسکه که با مادرش می رفت مهد کودک. این را از آن جهت فهم کردم که ورودشان را دیدم به مهد کودک. دخترک دو سال نداشت و بر خلاف مادرش که خیلی اول صبح سر حال نبود با عروسکش بازی می کرد و می خندید. نگاهم که با نگاهش تلاقی کرد، آن خنده ی دلنشینِ روی لبش اصلا انگار غم را از دلم برداشت. ناخودآگاه من هم لبخند زدم. همین طور نگاهم می کرد و می خندید. استمرار خنده اش، لبخندم را خنده کرد و خنده ام، خنده اش را به ریسه رفتن مبدل ساخت.

آن قدر ذوق کرده بود و آن قدر کیف کرده بودم از این تلاقی اتفاقی نگاه ها که مدتی را قدم آهسته کردم و با فاصله دنبالشان کردم و در آن خیابان و آن اول صبحی شکلک در می آوردم برای دخترک مو بورِ مو فرفری!

بچه مدرسه ای هایی که از روبه رو می آمدند چه در دلشان می گفتند به منِ شکلک درآرِ در آن اول صبح، خدا عالم است اما برایم اصلا مهم نبود. دخترک رو به مادرش کرد و پرسید: " مامان این عمواِ کیه؟" ... " میگم این عمواِ کیه؟" و مادر که خیلی حوصله ی جواب دادن نداشت. سوال دختر را بی پاسخ گذاشت.

و در آن میان من آن دخترِ زیبا را نعمتی الهی یافتم که حالم را دگرگون ساخت و همه ی غصه ها را فقط با یک خنده ی شیرین اول صبحی از دلم برداشت.

برش دوم

خیلی از صلاه ظهر نگذشته بود که صدای "دنگ، دنگ" دوباره بلند شد. خانه ی کناریمان را خراب می کردند تا حکما به جایش بسازند و بفروشند. من و حاج حسن نشسته بودیم در اتاق جلسات و درس می خواندیم گمانم؛ که احساس کردیم "دنگ، دنگ" زیادی نزدیک است. من رو به دیوار نشسته بودم و حاج حسن با کمی فاطله پشت به آن.

"دنگ، دنگ" ...  یک ترک کوچک روی دیوار تازه نقاشی شده ظاهر شد. هر چه به حاج حسن گفتم:" بابا! این ترک نبود، الآن درست شده!" قبول نکرد و گفت: " نه این ترک ازقبل بود." چند لحظه بعد و ترک دیگر و دوباره حاج حسن زیر بار نرفت. مجابش کردم چشم بدوزیم به دیوار تا اگر ترک جدید بوجود آمد، او هم ببیند.

"دنگ، دنگ" ... الحمد لله دیوار دیگر ترک بر نداشت، چشم که بر هم زدیم دیدیم سرو گردن افغانی زحمت کشد داخل اتاق ما است و " یا الله" می گوید!

به حاج حسن می گویم: " ترک دیوار را که ندیدی، افغانی کذا را که می بینی؟!"

عزا گرفته ایم چه طور به صاحب خانه خبر دهیم!

برش سوم

بعد نماز مغرب و عشا با سعید سوار موتور شدیم که برویم خانه. دویست سیصد متری که رفتیم چشمم افتاد به صندوق صدقه. زدم کنار و به سعید گفتم "بپر یک صدق بنداز." دویست و پنجاه تومان او پول خرد داشت و دویست تومان هم من. وقتی می خواست پول بیاندازد داخل صندوق با خنده گفت:" چهارصد و پنجاه تومان کافیه؟!"

به ستار خان که رسیدیم، سر یک چهارراه نزدیک بود بین یک مزدا3 و یک وانت له بشویم! البته برای من که موتور سوار هستم عادی بود ولی برای سعید ... ! سعید حالش که جا آمد خیلی جدّی پرسید:" مطمئنی چهارصد و پنجاه تومان تا سید خندان کافیه؟!"

کنار خیابان ایستادم و در حالی که دست می کردم داخل کیف پولم، گفتم:" مثل این که بعد از هدف مندی یارانه ها نرخ صدقه ها تغییر کرده!"

 

۹۰/۰۴/۰۶
سید طه رضا نیرهدی

نظرات  (۲۳)

۰۶ تیر ۹۰ ، ۱۴:۴۶ vpn با کیفیت بالا
سلام دوست من.ما اعتقاد داریم کاربر ایرانی شایسته احترام است. سرویس های vpn ما برای رفع محرومیت کاربر ایرانی از سایت های مالی و منابع تحقیقاتی و خبری راه اندازی شده است. سرویس های vpn ما با کیفیت مطلوب و دارای پنل کاربری بوده و به پایین ترین قیمت ممکن 2000 تومان برای حفظ کیفیت عرضه میگردد. خریدهای ده عددی به قیما 1500 ت ارائه میگردد. ادرس سایت های ما. در صورت آن لاین بودن پشتبانی سفارش و تحویل در عرض چند دقیقه انجام میگیرد.در صورتی که از فروشگاههای ما خرید کردید به ازای هر 20000 تومان خرید یک اکانت رایگان هدیه میگیرید توضیحات بیشتر در سایت موجود است. در فروشگاههای ما انواع محصولات مدرن و فانتزی برای هدیه و کادو و نرم افزارهای کاربردی ، پوشاک و زیور آلات، محصولات ارایشی و بهداشتی و غیره عرضه میگردد. فروشگاههای ما شامل فروشگاه شماره 1 و 2 بوده که در سایت قابل دسترسی است.www.vpnok.tkwww.vpn90.vastblog.comلطفا برای پشتبانی بهتر ای دی ما را اد بفرماییدvpnok@yahoo.comموفق باشید
سلام
چقدر خوبه که از کنار هر اتفاق کوچیک ساده رد نمیشید
عالی....
حالا که چی؟!!! :دی
خیلی قشنگ بود.
۰۷ تیر ۹۰ ، ۱۰:۰۳ برداشت اولیه
سلام
به یادتان هستیم
واقعا همه ی اینایی که گفتید اتفاق افتاد؟


بله!
مستند زندگی پیامبر اعظم رو نمیسازید؟ میگن بقیه دارن میسازن ها!!! مراقب باشید!

آن که دارند می سازند، مستند نیست، یک فیلم داستانی است علی الظاهر.
بسم الله
سلام
1 روح الله جونمم سلام
دانشگا که نمیای اونجا ببینیمت کادو تولدتو بدیم، از همینجا یه ماچ آبدار!!!
2 آقا طه خودت کی این طرفا آفتابی میشین برای ما نقش همون دختر بلوند فرفری رو بازی کنین؟ بخدا دلم برا اون موهای فرت انقده() شده!
3 کربلا هم تشریف نمیارین؟
4 الا غریب خراسان رضا مشو که بمیرد، اگر که مرغک زاری ز آشیانه بیفتد!
ان شائ الله مبعث به لطف دوستان دارن میبرنمون زیارت اگه توفیقی باشه. دوستانی که التماس دعا دارن از همین جا التماس کنن

خیلی وقت است زده ایم از ته موهای کذا را!
بیچاره آقای سلمانی با تعجب می پرسید: مطمئنی نمی خواهی موهایت را با خودت ببری؟
جواب دادم: ما چیزی را که بدهیم، پس نمی گیریم!
از همین جا التماس می کنم . بگید ما رو هم بطلبه .

جالب بودااااااااااااااااااااااااااا !آخرش چقدر صدقه دادید ؟

فکر کنم از ترس نفری 3-4 تومان دادیم!
مطالبتون خنده رو بعد مدتی دلگیری هدیه داد به لبام. انشالله همیشه بخندین.
من همیشه به وبلاگت سر می زنم نوشته هات خیلی خوبه ادم احساس میکنه توجمعتون بوده وتو از نزدیک ترین دوستاش بودی.موفق باشی برادر
۰۸ تیر ۹۰ ، ۱۹:۴۸ فاطمه هادی
فوق العاده بود.این اتفاقات تو یک روز؟ چه خبر از صاحب خانه ؟! دفتر جدید خواستید در خدمتیم!

صاحب خانه همان روز آمد و البته با درایت دوستان همان داخل کوچه سر و ته قضیه را هم آوردیم و بنده خدا را روانه کردیم خانه اش!
۰۸ تیر ۹۰ ، ۲۰:۳۰ اشرفی نسب
فونت مطالبتو درست کن.

فیلم اون جلستو تو دانشگاه اذربایجان دیدم. خیلی باحال بود. ایول
یه کامنت خصوصی گذاشتم. لطفا ببینش

برادر من این حرف ها چیست، آخر؟!
انسان تعجب می کند!!!
۰۹ تیر ۹۰ ، ۰۵:۱۴ یک فنجان فکر
به نام خدا
به روزم با " من از آن روز که در بند توام آزادم "
سلام آقا سید



سوالمو رک جواب بده خاهشا

چرا اینقدر جذابی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

فکر می کنم شما اولین نفری هستید و قطعا به خطا که فکر می کنید جذاب هستم!
چه حرف ها! فکرش را بکن که کسی فکر کند من دو هزار می ارزم!!!
انسان تعجب می کند!
۱۲ تیر ۹۰ ، ۱۴:۴۴ فاطمه هادی
خدارو شکر...
و من دومین نفری هستم که فکر می کنم شما جذابید . چرا ؟
سلام
برش 3 م خیلی جالب بود
...
شاد گشتم
نمیشد صدق کمتر میدادید تا ما امسال راحت باشیم؟
۱۲ تیر ۹۲ ، ۲۳:۴۷ شاگرد حلی 5
سلام ای معلم کهف نشین شما که اینقدر به خدا اعتقاد دارین  چرا تو صحیح و امتحان کردن جوری رفتار می کنید .از انداختن دانش اموزان لذت می برید؟خوش حال می شم جوابتون رو بشنوم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی