محبّت
بسم الله الرحمن الرحیم
تا حالا به ذات محبّت و به فرآیندش فکر کردی؟ به این که چرا خیلیها را دوست داریم؟ اصلا چرا دوست داریم؟ چه قدر دوست داریم؟ دختر دائیم، دختری دارد حدود سه ساله، بسیار دوستش دارم. دختری که خیلی بداخلاق است و اخمو. خانهیمان که میآید اصلا اجازه نمیدهد بغلش کنم، با من حرف نمیزند، از من فرار میکند و من دوستش دارم!
چگونگی شکلگیری محبت و چراییاش هم مسئلهای است واقعاً. مثلا زنی را تصور کن که نه ماه یک وزنهی چند کیلوگرمی را به او آویزان کردهاند و به خاطر همین وزنهی چند کیلویی، زن که مظهر زیبایی است و به زیبایی خود بسیار اهمیت میدهد به قول خودمان از شکل و قیافه میافتد و همراهی با این وزنه ختم میشود به یک درد جانکاه، آن قدر جانکاه که شاید مانندی برای آن نتوان تصوّر کرد. حال اگر من و تو باشیم تنفّر پیدا میکنیم از آن وزنه؛ اگر قصد نابود کردنش را نداشته باشیم! اما زن میشود مادر و آن وزنه میشود کودک و محبت مادر به کودک انتها ندارد.
خانمی را میشناسی و برایت با عابر پیاده تفاوتی ندارد! پُرِ پُرش دو سه باری هم دیدهایاش و گیرم صحبتی هم کردهاید! اما وقتی عاقد آمد و چند جملهی سادهی عربی گفت یا اصلا خودش گفت و لغتی جواب دادی، به یک باره انقلابی در خودت احساس میکنی. در وجودت، موجودی نازل میشود که به آن میگویند محبّت. و به این نزول میگویم نزول دفعی و به محبت مادرانه میگویم نزول تدریجی.
به نظرم یک پدر هم به بچهاش باید به چشم مزاحم نگاه کند؛ مزاحمی که محبوبش را به خود مشغول میکند. کسی را که تا دیروز فقط برای او بود، و تمام وقتش را و ذهنش را و روحش را وقف او میکرده، حالا کمتر وقت میکند حتی به رویش لبخند بزند. خوابشان راحرام کرده، خوراکشان را بینظم کرده و بسیار آزار دیگر داشته برایشان. اما این پدر هم فرزندش را دوست دارد و این عجیب است.
محبّت مجاری دخول دارد به قلب و معابر خروجی. یعنی از جاهایی وارد آن میشود و از جاهایی خارج. بعضی وقتها هم از درون میجوشد. روح غیر از جسم است و هر کدام احتیاجاتی دارند خاصِ خود. هر چند ارتباطی هست میان جسم و روح اما این دو، دو نوعاند، دو جنس متفاوت لذا احتیاجاتشان هم متفاوت است. مثلا کسی که گرسنه است را باید غذا داد و کسی را که عصبانی است باید آرام کرد. همان طور که به یک گرسنه نمیتوان گفت "خوب عزیزم! حالت چه طور است؟ بیا با هم صحبت کنیم. مشکلی پیش نیامده که!" به یک آدم عصبانی هم نباید غذا تعارف کرد! هر چند منکر آن نیستم که گرسنگی میتواند منجر به عصبانیت شود و به حد بلغت الحلقوم خوردن هم! این همه را نوشتم که بگویم شهوت غیر از محبّت است که نیاز به سکس، نیاز جسم است و محبّت نیاز روح. پس آن جذبه و کششی که به تن دیگری داریم هر چند میتواند مقدمهی نوعی محبّت شود ولی در کل غیر از آن است.
البته مثل منی که نه سکس را تجربه کرده و نه محبّت شدید به یک خانوم را نباید مقایسه کند جذبهی تن را با جذبهی روح اما به هر حال به واسطهی بدحجابی و مصادیق دیگر تحریک شهوت، رقیقهاش را در خود احساس کردهام و به اقتضای اقدام برای ازدواج هم رقیقهای از محبت به یک خانم را تجربه کردهام و حال بر این باورم که آن چه حد ندارد جنبهی روحانی کشش به دیگری است و نه جذبهی جسمانی آن.
انسان به موجب ماهیتش تنوعطلب است و این ویژگی از کمالجویی او ناشی شده؛ یعنی انسان در یک وضعیت قرار دارد و چون از آن شرایط راضی نیست، در واقع شرایط موجود در آن با کمالی که او در عمیقترین نقاط وجود خود احساس میکند سازگار نیست دست به تغییر شرایط میزند و این میشود تنوعطلبی. پیراهنش را عوض میکند، مدل مویش را و خانهاش را و ... و بیچاره خیال میکند با ایجاد این تغییرات به کمال میرسد و چون نمیرسد دوباره و سهباره و هزارباره کارش را تکرار میکند و دریغ که به هیچ نمیرسد.
حال اگر این قوّهی عمیق و قوی را در ساحت واقعی خود به کار اندازد و در مسیر کمال واقعی که قرابت به ذات اقدس باری تعالی است، به آرامشی دست مییابد که منجرِّ از محبّت خداست و محبّت به خدا با محبّت به غیر جمع نمیشود که هیچ محبّت عمیقی با محبّت دیگری جمع نمیشود. یعنی وقتی وجودی یا موجودی عواطف شما را به خود معطوف کرد به همان اندازه عواطف شما را از ما بقی خلقت پرت کرده و عقل حکم میکند هر چه بیشتر علاقه وجود داشته باشد، از ما بقی جهان بیشتر دل کنده میشود. و این که حضرت فرمود "حب الدنیا رأس کل خطیئه" شاید یعنی وقتی حبّ دنیا نباشد فقط و فقط حواس معطوف به خدا میشود و حظّش را میبری!
این نسخه را در مورد تعاملات انسانی هم میشود به کار برد. کمالجویی انسان اگر در مسیر محبّت که نیازمندی روح است قرار نگیرد به تنوع طلبی جنسی منجر میشود و مصادیق تنوعطلبی جنسی مراجعه به سایتهای مستهجن، مشاهدهی فیلمهای porno، لذتجویی به واسطهی نگاههای شهوتآلود در کوچه و خیابان و البته زنا به کرّات و افراد مختلف میشود و ای کاش ماجرا به این جا ختم میشد که نمیشود. وقتی طرف با دهها بلکه صدها نفر تجربهی سکس پیدا کند، دیگر زنا هم تنوعطلبیاش را ارضا نمیکند، این میشود که چنین جامعهای رو میآورد به همجنسگرایی و سکس با محارم و سکس با حیوانات و نمیدانم انتهای این جاده کجا میرود!
حال اگر اقدام به نحوی صورت گیرد که انسان با قوّهی محرکهی کمالجویی و مرکب کشش روحانی که همان حبّ است حرکت کند به جای تفرّق خاطر به انسجام روح میرسد و ذرّهای از آرامش و فراغ بالی را که عرفای بنام کسب کردهاند تجربه میکند و در این حال است که عاشقان راستین –اگر عشق را مرتبهی شدیدهی محبّت تعریف کنیم- را میشود در فقر جست که از زندگی راضی هستند چرا که اصلاً متوجه دنیا نیستند و آنچه در آن اتفاق میافتد. لذا است که فرامین شارع مقدس در این چهارچوب محقق میشود.
تنوعطلبی در سکس به مانند حرکتی عرضی است و عمیق شدن در چالهی محبّت به مانستهی حرکت در طول مسیر. برای به حرکت در آوردن فرد در مسیر صحیح و جلوگیری از حرکات زاید در عروض، چاره آن است که اولّا لذّت پیشروی در مسیر را به او چشاند و دوم آن که حواسش را از حواشی جاده منصرف کرد و سوم آن که بنیهی حرکت به او داد و ...
و اگر امروز بخواهیم از آفتی به نام بیبندوباری که یک مصداقش بدحجابی است و یک مصداقش اختلاط میان نامحرم است و یک مصداقش سکس است و .... خلاص شویم، چاره همان است که پیغمبر اکرم (ص) هزار و چهار صد سال پیش فرمود و آن ازدواج است؛ ازدواجی دائم یا موقت، در سن پائین که هر چه سن پائینتر باشد حواس به دیگران کمتر معطوف شده و رسیدن به توحید راحتتر است.
و شاید بعدتر نوشتم چرا به نظرم در این روزگار توحید جز با ازدواج محقق نخواهد شد!
جات خالی دیروز بودم توی بیت محقر ولی سراسر نور مرحوم آیت الله العظمی کوستانی. گویند مرحوم ایشان در آن اتاق محقر گلی بارها به محضر حضرت صاحب الامر مشرف شدند. بماند...
آقازاده ایشان که امروز پیرمردی است و انگار از "دنیای ما" هیچ نمی فهمید حرفهای دلنشینی داشتند... ازجمله اینکه فرمود: بروید و به دوستان و آشنایان بگویید کوهستانی گفته ریشه همه بدبختی ها و کناهان ما در تجمل گرایی و حرص است. بماند...
امسال همانند سالهای گذشته مجموعه قصد داره دوره تربیتی آموزشی ویژه دانشجویان و طلاب فعال فرهنگی شمال رو برگزار کنه. اگه مایلی تشریف بیاری حتما خبرمون کن. حضورت برامون مایه توفیقه.