کهف

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱ مطلب در مرداد ۱۳۸۹ ثبت شده است

يكشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۸۹، ۰۷:۵۵ ق.ظ

کجا بودی، نبودی؟

(( الآن که قلم در دست دارم، می‌خواهم انشای خود را آغاز کنم ...)) رفیقی داشتم که همیشه انشاءش را این طور آغاز می‌کرد. به‌ترین رفیق دوران دبستانم بود و هر کجا هست، خدا جسمش را و روحش را و تقوایش را نگه‌دار باشد، ان شاالله.

این چند وقته زیاد نوشته‌ام و کم تایپ کرده‌ام یا شاید باید بنویسم اصلا تایپ نکرده‌ام و این می‌تواند از شلوغی سر باشد که اتفاقا بر این مدعا گواه دارم (عکس‌هایم موجود است.) و یا شاید آن که نوشته‌هایم در این مدت خیلی شخصی بوده و قابلیت در انظار قرار گرفتن نداشته، شاید هم مبتذل بوده و ممیّزی شده؛ همان سانسور خودمان. علی ایّ حال وقتی خیلی وقت باشد که به نیت خوانده شدن ننوشته باشی، دچار فوبیای نوشتن می‌شوی اساسی، و من در این حالم الآن! باشد که این نوشته فتح بابی کند.

با حسین.ش و حسن.م رفتیم تبریز آن هم با هواپیما (جای داداشم خالی) آن جا گشتی زدیم و فیلمی گرفتیم و سر خر را کج کردیم سمت خامنه. آن‌جا هم فیلم گرفتیم اساسی! برگشتیم تبریز و خانه‌ی حمید.ع صبح کردیم شب را در حالی که وسط تابستان ، مغز استخوانمان هم از سرما یخ زد.

صبح سوار هواپیما شدیم رفتیم مشهد نه به نیّت زیارت! در دو روز اقامت سه ساعت در حرم نبودیم و کم‌تر از آن در خواب. دهنمان مسواک شد اساسی. موقعش که رسید سه باره سوار هواپیما شدیم، رفتیم زاهدان؛ حدود ده روز بعد از بمب‌گذاری مسجد جامع این شهر. در فضایی کاملا امنیتی (بخوانید ترسناک). پیش خودمان بماند، آن جا خریّت کردیم در حد جام جهانی، طوری که پلیس آمد با کلاش از وسط اشرار جمعمان کرد. موقعش که رسید سوار هواپیما شدیم آمدیم تهران.

حدود ظهر رسیدیم. حسن برای شب آفیش گذاشت. انگار نه انگار که در این چند روز به قصد کشت از ما کار کشیده. اگر خدا عمر دهد خواهم نوشت از سفر چند روزه، سفری که خدا خیر ندهد باعث و بانی‌اش را. فقط پیش‌تر بدانید که در این سفر بارمان زیاد بود و داداشتان کلّاً به روی مبارکش نیاورد و همیشه حسن و حسین بارکشی کردند!

این چند وقت تدریسم زیاد شده، حدود هفته‌ای چهار روز و هر کدام درس آماده کردن می‌خواهد و خدا بیامرزد پدر ماه رمضان را که خوابم را کم کرده و اگر نه می‌ماندم چه کنم.

 یاسر هم که خیال می‌کند اگر بگذارد شبی بیش‌تر از سه-چهار ساعت بخوابم، قرآن خدا غلط می‌شود، یک دریا کار ریخته سرم اگر هم به موقع  انجام ندهی چنان فضا را احساسی می‌کند و پای رفاقتمان را وسط می‌کشد که می‌گویم گُل خوردم، دوباره خر می‌شوم و دوباره مسواک شدن دهن و این سیکل معیوب همین طور ادامه دارد! جدیدا هم هر شب، دو سه ساعتی مرا می‌نشاند و درباره‌ی دغدغه‌هایش صحبت می‌کند، این دو-سه ساعت را هم جز ساعت کاری نمی‌زند، شده‌ام مشاوره رایگان.

با یاسر و حسین.ش رفتیم همایش ایرانیان خارج از کشور، در سالن بودیم که حضرت مشایی اضافات فرمودند. همان جا گفتم دوباره شروع شد، یک ماه جنگ و دعوای رسانه‌ای.

در این دو ماه خوانده‌ام:

بادبادک‌باز (خالد حسینی)- خوب

عقاید یک دلقک (هاینریش بل)- متوسط

همنام (جومپا لاهیری)- خوب

بیلی باتگیت (دکتروف)- عالی

کتابخانه‌ی بابل (بورخس)- متوسط

سلاخ‌خانه‌ی شماره‌‌ی پنج (کورت ونه گوت)- خوب

مرد بی‌وطن (کورت ونه گوت)- خوب

کاپوچینو در رام الله (سعاد امیری)- متوسط

نفحات نفت (رضا امیرخانی)- از بعضی جهات خوب از بعضی جهات افتضاح

کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد (گارسیا مارکز)- متوسط

میعاد در سپیده دم (رومن گاری)- عالی

سیره رسیول خدا (رسول جعفریان)- خوب

جنگ در پناه صلح ( رضا سراج)- خوب

شب اول ماه رمضان (شبی که فردایش اول ماه رمضان است) اذان مغرب را که گفتند، با یاسر و حسین.ش سوار ماشین بودیم حوالی جردن، حالا آن‌جا چه کار می‌کردیم بماند. (رفته بودیم برای یاسر تلسکوپ بخریم!) نیم ساعتی گشتیم تا مسجد پیدا کردیم، فکر نکنم در اوهایو هم برای پیدا کردن مسجد مردم این قدر اذیت شوند. وقتی با تلاش بسیار زیاد و سوال از اهالیِ عموما بی‌اطلاع بالاخره مسجد را یافتیم، با تلاشی کم و بیش مشابه ستشویی را پیدا کردیم و خدا شاهد است که من فقط وضو گرفتم آن دو تا دستشویی هم رفتند! نتیجه این که وقتی رسیدیم داخل شبستان نماز تمام شده بود و حاج آقا داشت صحبت می‌کرد.

مغرب را خواندیم. صحبت‌های حاج‌آقا برایمان جذاب شد و نشستیم به گوش کردن، چهل و پنج دقیقه. حاجی روایتی از پیامبر(ص) می‌خواند راجع به ماه مبارک و اعمال این ماه و بسطش می‌داد طوری که خوشمان آمد.

از اعمالی که  یک به یک می‌شمرد، سهم من شد دوری از گناه که افضل اعمال در این ماه است. سهم یاسر شد آسان گرفتن به غلام و کنیز (که یعنی بی‌انصاف! ماه رمضان است. به این زیردست‌هایت رحم کن تا خدا به تو رحم کند، به برده‌هایت آسان بگیر تا خدا در قیامت کارت را آسان بگیرد و ...) سهم حسین هم شد خواب، چرا که فرمود خواب روزه‌دار هم در این ماه عبادت است!

بعد از تمام شدن صحبتش و اقامه‌ی عشای ما، رفتیم پیش حاج آقا که بگوییم: "بابا دمت گرم!" که حسین بعد از سلام و احوال‌پرسی گفت: "حاج آقا! صحبت‌های خوب و واقعاً تاثیرگذاری بود، راستی این دوتا هنوز روزه‌یشان را باز نکرده‌اند!" بعد هم مهمان شدیم به چای و خرما و شیر و کیک!

نتیجه‌گیری اخلاقی این که وقتی روزه هستید و تا بعد از عشا هنوز افطار نکرده‌اید و با حسین.ش رفته‌اید مسجد، حتی اگر از صحبت‌های حاج آقای مربوطه خیلی خوشتان آمد هم نروید جلو که حسین آبرویتان را می‌برد!

از اول ماه مبارک، با رفقا و حاج آقا م.ه آداب الصلوات امام (ره) را شروع کرده‌ایم و همگی محظوظیم اساسی، به همه توصیه می‌کنم جدا. از فردا روزی 25 صفحه بخوانی تا آخر ماه مبارک ان شا الله تمام می‌شود.

هفت هشت تایی از بچه‌ها تازه از عمره آمده‌اند، خرجشان را یک کاسه کردند و همگی با هم یک ولیمه دادند، ولیمه هم ولیمه‌های قدیم!

رفقا چند روز دیگر عازم‌اند کربلا، به من هم دعوتی زدند، دیدم سیصد- چهارصد تومان خرج می‌کنم، دست آخر هم خرج آب کشیدن و تطهیر حرم می‌ماند روی دست ارباب، از خیرش گذشتم. سگ عرقش هم نجس است.

خدایا! (عجل) من نزدیک است، شب قدر هم. بیا یک لوطی‌گری در حق ما بکن و زیارت حضرت عزرائیل را تا بعد از شب قدر عقب بیانداز. شب قدر هم یک قطره از غفرانت را بزن به دریای معصیت من و خیال کن شتر دیدی، ندیدی. از اول خلقتت بیست، سی میلیاردی بنده داشته‌ای؛ یکی را زیر سبیل رد کنی به جایی بر نمی‌خورد.

دوست عزیز و خواننده! آن‌ها که مرا از نزدیک می‌شناسند، می‌دانند خیلی اهل تعارف و در پرده صحبت کردن نیستم. به دعا احتیاج دارم اساسی، شوخی هم نمی کنم.

فحش گذاشتم برا کسی که دعام نکند!

 

 

۱۸ نظر ۳۱ مرداد ۸۹ ، ۰۷:۵۵
سید طه رضا نیرهدی