کهف

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان
يكشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۸۸، ۰۲:۴۵ ق.ظ

خدا حافظ ماه غم

به نام خدا

     ساعت پانزده دقیقه‌ی بامداد است. پشت میزم نشسته‌ام. دست چپم را ستون کرده‌ام تا نگه دارد سرم را در آن موضعی که باید باشد. ذهنم پریشان است. ذهنم از غم پایان ماه غم حسین(ع) پریشان است. من در سوگ پایان سوگواری اهل بیت نشسته‌ام. من عزادار عزای حسین شده‌ام.

     دو ماه گذشت. دو ماه گذشت که می‌توانست سرنوشتم را تغییر دهد. دو ماهی که می‌توانست دست‌مایه‌ی مغفرتم شود. دو ماهی که می‌توانست هرگز تمام نشود. من به گِل نشسته‌ام.

     امروز آخرین مجلس روضه را رفتم. الحمد لالله صبح به موقع از خواب بیدار شدم. لباس مشکی‌ام را پوشیدم . سوار موتورم شدم و رفتم. رفتم برای وداع با محرم و صفر. رفتم به مجلس عزای سلطانِ غریبِ مردمِ غریبِ مملکتِ غریبِ ایران. رفتم و زمان گذشت، زمان متوقف نشد، حتی یک لحظه هم مراعات حالم را نکرد، حتی یک لحظه قدم کند نکرد. رفت، گذشت، تمام شد .

     موقع بیرون آمدن جمعیت زیاد بود، از خیالم گذشت"به این همه جمعیت که نمی‌شود ناهار داد!" اما امام رضا کریم است. می‌دانستم دل نازنینش راضی نمی‌شود من بدون غذای او ماه عزا را ترک کنم. غذا را گرفتم و آمدم خانه. مهمان داشتیم، انگار نه انگار  که من عزادار عزا هستم. کُفرم در آمد. سلام و علیک کردم و رفتم به اتاقم، در را به روی خودم بستم . با همان لباس سیاه دراز کشیدم. لباس سیاهی که انتظار شفاعتش را دارم. دلم نمی‌آمد در این ساعات آخر ازش جدا شوم. پیراهنی که لباس پروازم بود، حال به گِل نشستنم را تماشا می‌کرد. من در سوگِ عزا نشسته‌ام.

     من رفیقی دارم که از شب هشتم محرم به بعد بوی خون می‌دهد، از شب هشتم به بعد از سینه‌اش خون راه می‌افتد. موقع سینه‌زنی تاریک است، نمی‌شود دید، ولی بویش را می‌شود استشمام کرد. وقتی چراغ را روشن می‌کنیم، با هیچ کس روبوسی نمی‌کند، با هیچ کس دست نمی‌دهد، یک گوشه کز می‌کند، اگر دست‌هایش را ببینی فکر می‌کنی آن‌ها را حنا بسته، ولی وقتی آن‌ها را بو می‌کنی، می‌فهمی که این خون است که بر کف دستش خشک شده.

     رفیقی دارم که محرم‌ها بینی‌اش زخم می‌شود و صورتش خشکی می‌زند و اگر هوا سرد باشد که دیگر نور علی نور است. خودش با خنده می‌گوید" اثرات محرم است دیگر!" و من به این فکر می‌کنم که مگر چه قدر می‌شود گریه کرد.

     داییِ من در هئیت‌شان میان‌دار است. پای راستش را در خرمشهر جا گذاشته. شب تاسوعا صورتش کبود می‌شود.

     هنوز چند دقیقه‌ای نیست که با محرم و صفر خداحافظی کرده‌ام ولی دلم برای غذای امام حسین(ع) تنگ شده. دلم برای پیراهن مشکی‌ام تنگ شده، دلم برای سینه‌ی خونی و صورت خشکی زده تنگ شده. خداحافظ بهار من.

     ای کاش می‌شد هر کس به اختیار خود، بهار را انتخاب کند. هر کس برای خود بهاری داشت و تابستانی و پائیزی . آن وقت من محرم را به بهاری بر می‌گزیدم. کسی که منتهای آرزویش در خون غلتیدن است، بهار و نو شدنش هم باید ماه خون باشد. نوشدنی که ای کاش اتفاق می‌افتاد.

     بگذار پدرم بخندد و مسخره‌ام کند که "ماه خوشی شما خشکه مقدس‌ها تمام شد." بگذار مادرم خرده بگیرد که "چرا شما از اسلام فقط عزاداری‌اش را آموخته‌اید!؟" بگذار مادربزرگم ما را از اهالی فرقه‌ی منحرفه‌ی حجتیه بداند و بگوید "البته حجتیه‌ای‌ها می‌گویند تا فرج امام زمان(ارواحنا فداه) شیعه نباید عید داشته باشد." بگذار رفیقم دلم را خون کند و پیامک بفرستد "حلول ماه ربیع بر شما مبارک!" بگذار خوانندگان این خطوط استهزائم کنند که "این دیگر عجب ابلهی است!" بگذار، بگذار بگذرم.

     خدایا تو ما را در سختی آفریدی و در این دو ماه به ما نشان می‌دهی که سختی ما پیش سختی آل الله، هیچ است. خدایا تقصیر من چیست که پرچم گنبد حسین(ع) هنوز سرخ است؟ خدایا گناه من چیست که بعد از این دو ماه به غفران تو بیم‌ناکم؟ خدایا گناه من چیست که در عزای عزا نشسته‌ام؟

     خدایا این دو ماه تمام شد و من آدم نشدم، عمرم به انتها نزدیک شد و حاصلی حاصل نشد. توشه‌ام از عمل خالی است ولی از محبت امیرالمؤمنین و فرزندانش لبریز است. خدایا تو بسیار نعمت داده‌ای که انصافاً در حساب نمی‌آید و در میان همه‌ی نعمت‌ها نعمت محبت و ولایت اهل بیت انصافاً آن قدر عظیم است، که دیگر نعمت‌ها در مقابلش هیچ است. خدایا می‌نویسم که بدانی شاکرم و اگر الان غمگینم، در غم فقدان شکرگزاری نشسته‌ام.

ای ساربان آهسته ران کارام جانم می‌رود                             آن دل که با خود داشتم، با دل ستانم می‌رود

من مانده‌ام مهجور از او، بیگانه و رنجور از او                         گویی که نیشی دور از او، بر استخوانم می‌رود

       گفتم بگریم تا ابل، چون خر فرو ماند به گل                           این نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رود

۸۸/۱۲/۱۶
سید طه رضا نیرهدی

نظرات  (۱)

۱۷ دی ۸۹ ، ۱۷:۵۸ محمد حسین . م
‫یا الله یا شهید

اعظم الله اجورنا

بمصابنا بالحسین علیه السلام

و جعلنا و ایاکم

من الطالبین بثاره

مع ولیه الإمام المهدی

من آل محمد علیهم السلام

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی