کهف

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان
دوشنبه, ۹ فروردين ۱۳۸۹، ۱۲:۴۲ ق.ظ

عیدانه فراوان شد، تا باد چنین بادا

به نام خدا

عیدانه فراوان شد، تا باد چنین بادا

     امسال وضع عیدی خیلی خوب است. چشم شیطان کَر، هنوز هیچی نشده و هیچ‌جا نرفته و هیچ کس را ندیده، چهل پنجاه هزار تومانی کاسب شده‌ام. خدا زیاد کند برکت مال دایی‌ها و عمه‌ها و عمو‌ها و البته پدر و مادرم را. این چهل پنجاه هزار تومان را اضافه کنید به یک شیشه‌ی کوچک پر از گرد و غبار حرم اباعبدالله(ع) و چفیه‌ی معطر به عطر حرم قمر بنی‌ هاشم و یک جانمازِ made in china خریداری شده از نجف. کَفت برید؟!

     خدا برکت دهد مال دایی‌ام را تا هر سال مادربزرگم را بفرستد کربلا. پیرزن آن‌قدر صفا کرده بود که به دایی بیچاره‌ام می‌گفت "مجید! اگر می‌خوای ازت راضی باشم، باید هر سال من را بفرستی کربلا!" تازه مادربزرگم وقتی مرا دید، گفت "فلانی، زیر قبّه‌ی اباعبدالله حسابی دعایت کردم."آخر قبل از رفتنش با هم طی کرده بودیم.

     سوغاتی‌های من دل داداشم را برد و عیدی‌های او دل مرا. هر چه التماس کرد بده با چفیه‌ات یک دور بزنم، گفتم نه. حتی حاضر شد دسته‌ی پلی‌استیشنش را با چفیه‌ام طاق بزند، ولی من راضی نشدم. مادرم می‌گوید "تو هنوز بچه‌ای و عقل معاش نداری!"

     هم‌سن برادرم که بودم، کلاً وضع مالی فامیلمان خراب بود. مجبور بودم دویست تومان، پانصد تومان عیدی جمع کنم و هر جا هم که نمی‌رفتم، عیدیم را نمی‌دادند. این می‌شد که از همان لحظه‌ی تحویل سال کمر همت می‌بستم و همه جا می‌رفتم و قطره قطره پول جمع می‌کردم و به زور دوازده، سیزده هزار تومان جمع می‌شد. آخر عید هم مادرم با کمال خونسردی همه‌ی عیدی‌هایم را می‌گرفت و به حسابم در بانک واریز می‌کرد. حسابی که حتی رنگ دفترچه‌اش را هم ندیدم!

     نمی‌دانم در این هفت، هشت سال چه شد که عیدی‌های دویست تومانی و پانصد تومانیِ من، تبدیل شد به اسکناس‌های پنج هزاری. حالا که دیگر ذوق و شوقش را ندارم هر جا می‌روم یک اسکناس پنج هزاری می‌گذارند کف دستم. راستش را بخواهی از گرفتن پول خجالت هم می‌کشم. ولی داداشم چه حالی می‌کند با عیدی‌هایش. اگر اسباب‌بازی‌های پشت ویترین مغازه‌ها برای من رویا بود، برای او با عیدی‌هایش از زندگیِ من واقعی‌تر است!

     البته خوب می‌داند که نباید بگذارد آخر عید چیزی به عنوان عیدی برایش مانده باشد و اگر نه آن‌ها نیز به سرنوشت واریز به حسابی بدون شماره و دفترچه دچار می‌شوند. این است که هنوز سه روز از عید نگذشته بود با پدرم راهی شد و تا جایی که می‌توانست، خرجشان کرد. عقل معاش دارد دیگر!

     ولی من هنوز هم عقل معاش ندارم. سرنوشت عیدی‌هایم هنوز هم همان است. وقتی مهمان خانه‌یمان می‌آید، مادرم مرا کناری می‌کشد و می‌گوید "طه، پول نو ندارم، کمی از آن عیدی‌هایی که گرفته‌ای، بده تا این‌ها را راهی کنم، بعداً پول کهنه بهت می‌دم!" پول کهنه‌ای که نه مادرم یادش می‌ماند بدهد و نه من به صرافت گرفتنش می‌افتم. وقتی هم به شوخی می‌گویم پس پول من چی شد؟ جدی می‌گوید "خیال کردی آن عیدی که به تو می‌دهند، از کجا می‌آید؟ خوب همین پولی است که من به بچه‌های آن‌ها داده‌ام.یعنی اگر من به بچه‌های آن‌ها عیدی ندهم، خوب آن‌ها هم به تو عیدی نمی‌دهند!" و من مرده‌ی این استدلال مادرم هستم. هرسال!

     وقتی عیدی‌های برادرم را می‌بینم و از آن بدتر نتیجه‌ی عیدی‌هایش را، دلم به حال خودم می‌سوزد؛ دلم به حال ده سال پیش خودم می‌سوزد و هوس می‌کنم از مادرم سراغ دفترچه‌ی حساب عیدی‌هایم را بگیرم. و او اول انکار می‌کند و دنبال راه فرار می‌گردد، به بهانه‌ی آشپزی به آشپزخانه فرار می‌کند و من دنبالش می‌روم و وقتی راه فرار ندارد بی‌صدا فقط لبخندی تحویلم می‌دهد.

      و من این لبخند را به همه‌ی عیدی‌های عمه و دایی و خاله‌ی پدر و حسن آقا و حسین آقا نمی‌دهم.

 راستی سال نو مبارک!

 

 

۸۹/۰۱/۰۹
سید طه رضا نیرهدی

نظرات  (۱۲)

با سلام وتبریک سال نو بسته های نوروزی شهر فرنگ (شامل ،کلیپ ؛ عکس ؛ ؛ اس ام اس ؛ دانلود فیلم وسریال وبازی)
به صورت دعوتنامه ایی برای شما فرستاده خواهد شد.
کفم برید . .
آن چیز که دل مهدی فاطمه را به درد میآورد
قطعا گناهان عجیب وغریب ماست
آن چیز که چشمهای مهدی فاطمه را به اشک میاورد
قطعا گذر از ادمیت ماست
وگرنه این هم طولائی غیبت...هیهات


ان کس که غم فراق نداند
ان کس که دنیایش مهمتر از نگاه مهدی است
ان کس که عملش عملی مخالف شان اعتقادی است
ان کس که در زبان دعای فرج زمزمه اش
اما در باطن
هوای نفس برایش از جان مهمتر است
وابستگیهای مال ومنال وجاه ومقام وشهرت
وریاست ودروغ وکبر وخودبینی وریا و....
وهرگز از مقاصد شومش فاصله نمیگیرد...
ایا اینچنین فردی
تیر هایش به سمت امام
بعد از ظهورررررررررررررررررررررررررررررر
پرتاب نمیشود؟؟
پرتاب نمی شود
پرتاب نمیشود؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

اگر امروز نتوانیم با خود صادق باشیم
قطعا از او خواهیم گریخت
حال یک عمر بنشینیم وبگوئیم:
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام تو من را با نام(اولین وبلاگ جی تی ای) لینک کن و به من خبر بده تا تو را هم لینک کنم
عجب، پس تو هم بالاخره وبلاگ زدی!
صدات از توی غار در میاد!


"...و ارزش هر کس به اندازه حرفهاییست که برای نگفتن دارد"
سلام طه جان آ سد طه رضا شیخ اس تی آر خوبی پسر؟
راننده جماعت همینه دیگه اگه شما 50 60 تومن عیدی می گیری خرج اتینا می شه من 100 تومن 200 تومن عیدی هر سالم خرج تعمیر ماشین لکنتی بابا می شه
تقی تاکسی رو میبینی؟ این جوریاس
اون خانومه خیلی شاکیه ها امام زمان ! یا با توه یا با من احتمالا
ول کن خودت چه جوری؟ وبلاگ می زنی فردا پس فردا هم دفتر می زنی ها
می گم تو هنوز ریحانه نزده تو سرت پرتت کنه تو کوچه؟ ما رو که مثه گاو سر بریدنو مثه سوسک له کردنو انداختنمون بیرون تو رو نمی دونم
سال خوبی داشته باشی به ما سر بزن نیستی اصلا
سلام آقا طه
چطوری برادر؟
میبینم که درجهت نوشتن دل نوشته هات دست به وبلاگ شدی
تو که نویسندگیت خوبه بنویس
از همین جنس البته اگر حدیث نفس نشه یا به گوش کسانی نرسه که نباید برسه
و متن های جدی تر از حرفات
داستان که خوب می نوشتی
کلا نوشتن میتونه آدم رو سبک کنه و خوشحال سبک به خاطر زدن حرفاش و خوشحال به خاطر مضبوط شدن آنها

همیشه به دنبال وظیفه ات باشی برادر
۱۱ فروردين ۸۹ ، ۱۵:۲۴ مصطفی رضوانی
سلام اخوی
کجای جبهه ای؟
علی یارت
یک جای این فکر کنم مشکل هست! آن مواقع که هم سن برادرت بودی طبق گفته خودت حداکثر از هر کی 500 عیدی می گرفتی و در آخر عید می شد سیزده هزار تومان. یعنی باید حداقل از 26 نفر عیدی می گرفتی! اگر دو تایش مربوط به پدر و مادر گرامی باشد می ماند 24 تا! در سیزده هم که کسی میهمانی نمی رود که عیدی بگیرد. پس نتیجه این شد که شما در دوازده روز باقی مانده 24 تا میهمانی رفته اید! روزی 2تا! در راستای اینکه معمولا هر کسی به هر کسی عیدی نمی دهد پس باید بیست و شش فامیل یا دوست خودمونی عیدی بده داشته باشی! این فامیل های اینقدر خودمانی هم بدون غذا دادن کسی را راهی خانه نمی کنند که. پس چون در هر روز تنها دو وعده غذایی قابل استفاده در مهمانی وجود دارد (نهار و شام) می شود نتیجه گرفت آن موقع ها شما صبح تا شب در دورازده روز عید در میهمانی بوده اید! حالا در آن مدت آن فامیل ها کی بازدید شما را پس داده اند خدا می داند!
۰۳ ارديبهشت ۸۹ ، ۲۳:۰۷ کاپیتان هادوک
به بهزاد: خوب استدلالیه
۰۹ دی ۸۹ ، ۲۱:۱۱ mohammad hosein
vaghti enghadr khooooob minevisid...chera "kam va dir be dir" minevisid?!??


شاید برای آن که توفیق ندارم و شایدتر از آن جهت که وقت!
۲۹ اسفند ۸۹ ، ۱۹:۱۸ محمد حسین .م
یعنی بارها و بارها خواندم این مطلبتون رو.. و هر دفعه کیف کردم از خوندن تک تکِ کلمه ها و جمله ها..نظیر این پست نیست تو این وبلاگ..!
واقعا عاالیه!
واقعا!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی