أین تذهبون؟
عادت نویسنده بر آن است که حرفش را تا آنجا که ممکن است و عبارات دستش را باز میگذارند، صریح بیان کند و تا حد امکان خواننده را از این که در فضای خالی میان سطور دنبال معنایی بگردد معاف سازد. لذا امیدوارم همهی عزیزانی که در این نوشته مخاطب قرار میگیرند عذر بنده را بپذیرند و این نوشته را برخاسته از احساس تکلیفی کنند که داشتهام.
از سهشنبه 14/2/89 که خبر "خودکشی یکی از دانشجویان دانشکده فیزیک دانشگاه صنعتی شریف" را شنیدهام، بسیار از دوستانم شنیدهام و خواندهام که این خبر موجب شوکه شدن یا بهت کردن یا ... آنها شده است و بسیار از خودم می پرسم چرا من دچار این احساسات درونی نشده و نمیشوم؟ منظورم شوکه شدن و بهت و تعجب و ... است. و واقعا چرا باید تعجب کنم؟ چرا باید بهت زده شوم؟ و چرا باید شوکه شوم، از اتفاقی که مثل روز روشن بود در همین روزها اتفاق خواهد افتاد، اگر امروز نه سه ماه دیگر! آنچه نویسنده از فضای حاکم بر اندیشهی رفقایش خیلی وقت است میبیند و مباحثاتش با دیگران در این باره، گواه صدق مدعا استف نه تنها دور از ذهن نمینمود که شاهد چنین اتفاقاتی باشیم، بلکه نگارندهی این خطوط راستش را بخواهید متعجب است که چرا خیلی وقت زودتر چنین اتفاقی نیفتاده!
در این باره گفتنی زیاد است، آن قدر زیاد که متحیّرم از کجا شروع کنم و به کجا ختم؟ و میدانم که هر چه بگویم باز ناگفتهها بسیار است. بنده نه روانشناس هستم و نه جامعهشناس(!) نباید از یک دانشجوی سادهی فیزیک انتظار داشت تا آن کاری را بکند که وظیفه و تخصص دیگران است. اما چه کنم که بارها راجع به وقوع چنین اتفاقاتی به مسئولین و رفقایم تذکر دادم و کسی نشنید، شاید از آن جهت که گوینده زیادی بچه بود و بی سواد! امیدوارم که این نوشته دیگر محکوم به آن سرنوشت نشود.
روی سخنم اولا با مسئولین فرهنگی دانشگاه است. چند سوال اساسی دارم که ای کاش این آقایان و خانم ها به آن ها جواب دهند و حتی اگر حوصلهی پاسخ دادن ندارند، امیدوارم حداقل این پرسشها در ذهن مبارکشان طرح شود، که همین هم موجب رضایت خاطر ماست(!)
الحمدلله در دانشگاه، آن چه بسیار است بخشهایی است که مسئولیت رسیدگی به وضعیت فرهنگی دانشجویان را دارد. مقصودم از فرهنگ هنجارها و بایدها و نبایدهای حاکم بر زندگی ماست. تا آنجا که من اطلاع دارم معاونت دانشجویی دانشگاه، مدیریت امور فرهنگی و فوق برنامه، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری، مرکز معارف، مدیریت امور خوابگاه ها، انتظامات و ... همه در حوزهی فرهنگ با آن تعریف که عرض کردم دخیل هستند. پس اگر امروز شاهد چنین اتفاق تلخی هستیم باید از همهی این بخشها سوال کنیم که چرا؟
بنده از مسئول نهاد مقام معظم رهبری می پرسم، مگر یکی از وظایف تعریف شدهی شما تسری دادن فرهنگ ناب اسلامی در دانشگاه نیست؟ مگر شما نباید منِ دانشجو را متدیّنتر کنید؟ آیا واقعا سیاستهای شما که خوشبختانه یا متاسفانه به علت ثبات مدیریت فرصت بروز پیدا کرده فضای دانشگاه را به این سمت برده است؟ اگر بگویید آری، خندهام خواهد گرفت! البته این به آن معنا نیست که شما هیچ کاری نکردهاید یا خدای ناکرده تعمدا باعث همهگیر شدن چنین مشکلاتی شدهاید، خیر! اما بالاخره بد نیست کمی فکر کنید کجا اشتباه میکردهاید، که نتیجهاش امروز چنین شده است. رفیقی دارم که چند روز پیش مرا بعد مدتها دیده بود؛ از من پرسید "فلانی تو هنوز هم مسلمان هستی و معتقد؟" که انگار مسلمان ماندن و معتقد، این روزها عجیب است! این است وضعیت فعلی ما.
مسئول محترم مرکز معارف اسلامی! مگر قرار نیست شما و همکاران محترمتان، دانشجویان را از معارف ناب اسلام سیراب کنید؟ و مگر کسی که از معرفت ناب اسلام بهرهمند شده باشد، دست به خودکشی میزند؟ به من اجازه دهید امروز که شاهد چنین فضای شکنندهای در میان جهان بینی رفقایم هستم به شما عرض کنم یا معرفت اسلام ناب نیست، یا شما و همکارانتان خوب اسلام را معرفی نمیکنید. که به نظر نویسنده انتخاب مشخص است! آن چه این بندهی خدا میبیند نه فقط صرف این اتفاق تلخ است، او بسیاری دیگر نمونهی مستعد سراغ دارد. رهاکنم!
آقای مهندس، مدیریت امور فرهنگی و فوق برنامه! شما که باید برای وقتهای فراغت دانشجویان برنامه داشته باشید، این وقتهای فراغت(هرچند کم) را چگونه پر میکنید؟چه برنامههایی دارید؟ مخاطب این برنامه ها چند نفر هستند؟ چه آثاری بر این برنامهها مترتّب است؟ آیا اکثر دانشجویان ما، مخصوصا دوستان خوابگاهی، احساس رضایت و شادی میکنند؟ و اگر نه، که در اکثر موارد نه، وظیفهی شما چیست؟ رسالت شما چیست؟ شما چه برنامهای برای کتابِ خوب خوان کردن دانشجویان داردید؟ شما چه برنامهای دارید تا دانشجویان رمانهای پوچگرایانه، موسیقیهای تباه کننده، فیلمهای مبتذل اندیشهساز استفاده نکنند؟ شما اصلا چه جایگزینی برای اینها دارید؟ اصلا در دانشگاه ما راه دسترسی به رمان خوب و فیلم خوب و ... وجود دارد؟ خدمتتان عرض میکنم نه، ندارید. یا اگر دارد، ما که چیزی نه شنیدهایم و نه دیدهایم و این باز گناه شماست.
مدیریت خوابگاهها افتضاح است! وقتی یک دانشجوی 87ی کارشناسی، با دانشجویان کارشناسی ارشد هماتاق میشود، یعنی مدیریت خوابگاه افتضاح است! وقتی یک دانشجو را از رفقا و همکلاسیها و همسالانش جدا میکنند و به میل طرف برای مجالست با دوستانش وقعی نمینهند، این یعنی مدیریت خوابگاه افتضاح است! یکی از رفقای تهرانی ما برای انجام کاری به خوابگاه رفته بود، میگفت "فلانی، از درو دیوار خوابگاه غم میبارد!" این یعنی مدیریت خوابگاه افتضاح است! وسایل ترغیب کننده به ورزش(!) در خوابگاهها زیر خط فقر است و جوانی که ورزش نکند، صبح تا شب زندگیاش را در یک محیط( دانشگاه) و شب تا صبح را در یک محیط(خوابگاه) بگذراند، دیوانه نشود خیلی مرد است!
بد نیست انتظامات ما پاسخگو باشد که چرا جسد این بندهی خدا را، در محوطهی عمومی خوابگاه چندین ساعت بعد پیدا میکنند؟ یعنی خوابگاه این قدر بیدر و پیکر است و پرسنل انتظامات این قدر کم؟ بد نیست دوستان زحمتکش ما در انتظامات پاسخگو باشند این اخبار حاکی از ورود و مصرف بعضی مایعات و جامدات سرخوشیآور(!) –که کم است، ولی هست- به خوابگاهها آیا صحت دارد؟ و اگر صحت دارد که به نظر این طور میرسد، کی قرار است برخورد قاطع و جدی صورت گیرد. بنده اتفاقات تلخی مانند خودکشی را، جلوهای متظاهر از واقعیاتی چنین میبینم!
قصهی مرکز مشاوره با آن چیزهایی که شنیدهام واویلا است! چند وقت پیش یکی از دوستانم مشکل مشابهی داشت، مردد بودم به او پیشنهاد کنم برود مرکز مشاوره یا نه! امروز میگویم الحمدلله که این پیشنهاد را نکردم. از یکی از دوستان این بندهی خدا شنیدم که ایشان چند وقت قبل به خاطر همین مشکل روحی که داشته به مرکز مشاوره مراجعه کرده و بعدا خاطرهاش را برای رفیقش بازگو میکند. شرح این خاطره و پیشنهاد آقا یا خانم مشاور آن قدر مبتذل بود که بنده از نقل آن معذورم! ای کاش این روایت دروغ باشد که اگر نه بر مرکز مشاوره، فاتحه مع الصلوات!
سوال آخرم در این حوزه از معاون دانشجویی دانشگاه و همکارانشان است. آقایان دکترها! ترکیب "معاونت دانشجویی" به چه معنا است؟ با چه هدفی تشکیل شده؟ آیا شما باید با دانشجویان ارتباط بگیرید و بعضی مشکلاتشان را حل کنید؟ آیا باید مصاحب ایشان باشید؟ یا مسئولیت دیگری دارید! اگر اولی است که ما چیزی ندیدیم و اگر دومی است که ای کاش ما را هم مطلع کنید تا بدانیم باید چه چیز را مطالبه کنیم!
روی دیگر سخنم با اساتید است. آقایان و خانمهای محترم استاد! نمیدانم شما هم متوجه احساس خمودی و افسردگی در میان غالب دانشجویانتان شدهاید یا خیر، اگر شدهاید باید عرض کرد دلیلش را چه میدانید؟ و اگر خیر، باید عرض کنم خوب دقت نمیکنید یا شاید هم دانشجو برایتان اهمیتی ندارد که بخواهید ذهن محترمتان را درگیرش کنید و خدای ناکرده از کار علمی باز بمانید!
مسئلهای ذهنم را درگیر کرده، شما که از پس حل کردن مسائل سنگین و دشوار علمی راحت بر میآیید، ای کاش بشود پاسخی هم به این سوال ساده بدهید. شما دانشجو را در سن هیجده سالگی تحویل میگیرید و نهایتا تا حدود بیست و شش هفت سالگی با او همراه هستید. تا آنجا که اطلاعات حقیر اجازه میدهد، به این بازهی سنی میگویند دورهی جوانی و از ویژگیهای جوان آن است که شاد است و پرامید و سرزنده و با نشاط. کسی که هر جا میرود روحیهی نشاط را با خود میبرد و ... . حال مگر چه میشود و شما با او چه میکنید، چه گونه درس میدهید، چه گونه از او تکلیف میخواهید که نه تنها این روحیهی شادی را در او افزایش نمیدهید که آن را در اکثر موارد از بین میبرید! اصلا مگر کار علمی و پژوهشی نباید باعث لذت روحی و انبساط خاطر شود؟ آیا فضای علمی و آموزشی که شما ایجاد کردهاید، این نتیجه را میدهد؟ دانشجویان شما از حضور در کلاس احساس رضایت میکنند؟ تمرینهایی را که میدهید با میل و رغبت انجام میدهند؟ اگر این طور فکر میکنید، نظرتان را اصلاح کنید.
طبق نوشتهای که از این آقا در کنار جسدش به جا مانده، یکی از عوامل انگیزهای او برای دست زدن به چنین اقدام عجیب و بیحاصلی، فضای کسل کننده و افسردگیآور حاکم بر آموزش دانشکده بوده است. مجددا عرض میکنم که نگارنده قصدش آن است تا انذار دهد و گامی برای اصلاح وضعیت موجود برداشته شود، چرا که دیگر برای این آقا کاری از دستمان بر نمیآید ولی برای دیگران چرا! پس من اگر جای شما بودم، که الحمدلله نیستم، مینشستم و کمی احساس عذاب وجدان میکردم. بعد هم فکری میکردم برای بهبود وضعیت.
هر انسانی اندیشهای دارد که به رفتار او شکل و جهت میدهد و اندیشهای که معاد و اخلاق در آن جایگاهی نداشته باشد، دست آخر یا به پوچانگاری و خودکشی میانجامد و یا فرد را در فساد و تباهی غرق میکند، با شعار "دو روز که بیشتر زنده نیستیم، بگذار از همین دو روز لذت ببریم!" و واقعا کسی که چنین میاندیشد، چرا دزدی نکند؟ چرا جنایت مرتکب نشود؟ چرا به فساد دامن نزند؟
آن اندیشهای که از غالب اساتید سر کلاسها توسط دانشجویان مشاهده میشود، چنین اندیشهای است. یعنی اندیشهای مستقل از معاد و اخلاق. منظورم خدای ناکرده آن نیست که این بزرگواران در زندگی خود افراد غیر اخلاقی یا لزوما منکر معاد و آخرتی هستند، خیر منظورم آن است سر کلاس، درسی که تدریس میکنند مستقل از اخلاق است. و اگر برای کسی فیزیک یا دیگر علوم موضوعیت پیدا کند که متاسفانه در سن ما دور از ذهن نیست، این نحوهی تفکر به زندگی فردی و اجتماعی هم تسری پیدا میکند و امروز آن قدر شاهد تجربی برای اثبات این مدعا دارم که جای بحثی باقی نمیماند.
واقعا یک سایِنتیست یا یک تکنوکرات چرا باید به اخلاقیات پایبند باشد؟ کدام میل درونی او را به زندگی آرام و اخلاقی دعوت میکند؟ اگر قوانین اجتماعی محدود کننده نبودند که وای به حالمان میشد. طرفه آن که سکولاریسم اساتید، اثرات رفتاریی این چنین را موجب میشود و به فضل خدا اگر زنده باشم بعدتر راجع به این موضوع مفصل خواهم نوشت.
بنده عمیقا به جملهی "یک سوزن به خودت بزن یک جوالدوز به مردم" معتقدم. جوالدوزمان را که به مسئولین و اساتید زدیم، بیائید سوزنی هم به خودمان بزنیم. آقایان و خانمها واقعا چه بلایی سر ما آمده؟ ما مگر چه قدر از اخلاق و معنویت نه، از مهر و محبت دور شدهایم؟ بیاید با هم به حال خودمان گریه کنیم که چرا با هم کلاسیها و رفقایمان این قدر بیمهر و کم عاطفه هستیم؟ این کم عاطفگی که عرض میکنم به نظرم همه گیر میرسد و نگران کننده. ما در جامعهای زندگی میکنیم و در خانوادههایی تربیت شدهایم که باورهای اسلامی و دینی و معنوی جزء لاینفک ساختار اخلاقی ما است. چه طور در این زندگی چند ساله در محیطی به نام دانشگاه که از آن باورها کمی فاصله دارد و غربی شدن و فرنگی سازی را در دستور کار قرار داده، همهی آن باورها را فراموش کردیم؟ مگر ما نسبت به رفقایمان مسئول نیستیم؟ مگر ما نسبت به همسایگانمان مسئول نیستیم؟ مگر ما نسبت به کسی که در شهر ما غریبه است، مسئول نیستیم؟ همهی اینها به کنار، مگر ما نسبت به بندهی خدا مسئول نیستیم؟ اول از خودم و بعدا از شما میپرسم، أین تذهبون؟ ما داریم کجا میرویم؟ به سمت کدام آرمانشهر؟ به سوی کدام جامعه؟ جامعهای که ضعیفان در آن حق حیات طیّبه ندارند و مستضعفین فکری اجازه مییابند خودکشی کنند؟ وای بر ما اگر به این نقطه رسیده باشیم؛ چرا که فرمود اگر صبح از خانه خارج شدی و قصد رفع مشکل از جامعهی مسلمانان را نداشتی، مسلمان نیستی! دلم در این باب خیلی پر است، و دل پر زبان را بند میآورد. و این قلم زبان من است!
اما همهی این صحبتها که گفتم به هیچ وجه، تاکید میکنم به هیچ وجه توجیه کنندهی عمل زشت و قبیحی که از طرف این فرد صورت گرفته نمیشود. ما خودکشی را قتل نفس میدانیم و قاتل را به هیچ وجه و تحت هیچ شرایطی تایید نمیکنیم. همهی موارد بالا که آمد نقصهایی است که نه فقط ایشان، که همهی دانشجویان دانشگاه با آن مواجه هستند و اگر قرار باشد همهی ما دست به چنین اقدامی بزنیم، عجب وضع پر مخاطرهای خواهیم داشت!
زندگی مجموعهای است از مشکلات و سختیها و حیاتِ لذتبخش و جذاب یعنی تلاش برای حل و فصل این مشکلات و واقعا چه لحظهای در زندگی شیرینتر از لحظهی غلبه بر مشکل است و به راستی هر چه مشکل بزرگتر، احساس لذت و گوارایی بیشتر. اصلا طبع بشر و نظام خلقت بر پایهی مبارزه بنا شده و اگر مبارزه را از ما بگیرند، چرا زنده باشیم؟ زندگی، بدون مشکل یعنی زندگی بدون پیروزی و زندگی بدون پیروزی یعنی سکون، انجماد، یعنی مرگ. سادهلوحانهترین انتخاب برای رهایی از یک مشکل، فرار از آن است و "لا یمکن الفرار من حکومتک" این راه حل را منتفی میکند.
جدای از تفسیر مبتنی بر آخرت که عمل خودکشی را ضرورتا عین اشتباه و ضرر و خسران ابدی میداند، اگر بخواهیم برحسب مطلقِ این دنیا تحلیل کنیم، باید افرادی که دست به چنین اقداماتی میزنند را افرادی ضعیف در مقابل شداید زندگی بدانیم.
بنده راجع به این آقا چند ساعتی با دوستانش صحبت کردهام و چندتایی هم مطلب خواندهام. نتیجهگیریام این است که یک سیر اندیشهای اتفاق افتاده تا ایشان به چنین نقطهای برسد. مطالعهی کتابهای صادق هدایت و مارکز و ... در رسیدن او به این نقطه به صورت جدی اثرگذار بوده و همهی مشکل آن جاست که وقتی انسان در چنین راهی قرار میگیرد دیگر خود متوجه تغییر و تحول نمیشود. در باتلاق خودساخته فرو میرود و خیلی وقتها دستهایی را که برای کمک به سمتش دراز میشوند، رد میکند. غرض آن که علّت تامّهی این اقدام قطعاً خود اقدام کننده است و متاسفانه ایشان خیلی دیر، ولی اکنون متوجه شده که چند سال پیش و چند ماه پیش باید چه کتابی را نمیخوانده، چه حرفی را نمی زده، نظر چه کسی را بدون دقت کافی قبول نمی کرده و ...
او دیگر چه بخواهد و چه نخواهد مسئولیت همهی این فرآیند را پذیرفته، فرآیندی که خیلی از ما در نقطهای از آن هستیم. فرآیندی که از یک بیدقتی، از یک پذیرش بیمهابا، از یک کرشمه و فریب ادبی شروع میشود و به ناکجا آباد ختم میگردد. بیایید دعا کنیم که خدا به همهی ما رحم کند!
در آخر این که، این روزها رئیس دانشگاه مسئولین مربوطه را جمع میکند و با آنها جلسه میگذارد "که بیایید آسیب شناسی کنیم این اتفاق را!" اساتید دانشکده جمع میشوند و راجع به همین موضوع صحبت میکنند. خیلی از ما در فکر فرو میرویم و به خودمان میگوئیم کاش نسبت به او دقت بیشتری میکردیم. اینها همه خوب، اما نگرانی من از آن است که چند هفته بعد، همهی ما همه چیز از خاطرمان برود و مشکلات همچنان باقی! مشکلاتی ریشه دار که برای حل آنها چند سالی کار همه جانبه و سنگین و خستگی ناپذیر لازم است.
دقیقایک سیر انحطاط مشخص هست که با صادق هدایت شروع میشه با پوچی تموم میشه!هرکسی هم هوای خودش را نداشته باشه,چارچوب فکری اش را نساخته باشه, رفته که رفته(علی الخصوص بچه های خوابگاهی )..این همه سالها میگذرند,اما همتی نمیبینیم که گروههای فرهنگی وارد دانشگاه بشوند.کار بکنند,نقشه بچینند که هرچه زودتر از اینکه محیط بچه ها را در اون مسیر بندازه, خودشون شخصیت درستی پیدا کنند و عقل تشخیصشون رشد بکند...حالا الان هم اقدام بشه باز خوبه,ماهی را هر وقت از ...
.
تشکر, نوشته ی منسجمی بود. تلنگرهای حقیقی و دقیقی بود