این نه تکمله است!
این پست را از آن جهت میگذارم که تعهدی داده بودم به یکی از مخاطبان این وبلاگ از باب پاسخ مفصل! و برای این که نوشتهام وجاهتی پیدا کند بار دیگر مقالهی مربوطهی آقای امیرخانی را مطالعه کردم و نوشتهی خودم را هم و همهی کامنتها را دوباره و سهباره و نظرم همان است که پیشتر نوشتهام و حرف جدیدی برای افزودن ندارم؛ لذا نکاتی که در ذیل میآید نه اصلاحیهای بر آن نوشته، که خود برخواسته از معرفتی است که در پی ملاحظهی کامنتها برایم حاصل شده.
اولا امیدوارم همهی ما در ایراد سخن پیرامون موضوعات مختلف سنجهی اخلاق و انصاف را رعایت کنیم. این تذکر را اول به خودم میدهم و بعد به آنها که این نوشته را میخوانند.
"سنگی بر گوری" یک نوشتهی هرمنوتیک قرن هجدهمی است. یعنی قصد و نیت نگارنده تحلیل متن مقالهای بوده که وجود دارد، "سنگی بر گوری" یک نوشتهی ثانویه است، مقالهای بر مقاله، نقدی بر نقدی و نمیتوان برای ارزیابیاش نادیده گرفت نوشتهی آقای امیرخانی را. قصدم آن بود که نشان دهم اطلاعاتی که آقای امیرخانی پدیدهای به نام "سازمان ملی استعدادهای درخشان" را با آنها تحلیل میکنند، قدیمی شده و برای اثبات مدعا شواهدی آوردم. شواهدی که غالبا با چشم دیدهام. و سعی کردهام درآوردن این شواهد رعایت انصاف و دقت را به خرج دهم و البته اینها همه مشتی از خرواراند و دیدههایم بسیار بیشتر از اینها است.
دوما چند نفری از دوستان به لحن نوشته انتقاد داشتند و آن را مناسب ندیده بودند. به نظرم لحن یک نوشته به میزان قابل توجهی سلیقهای است و شاید برای رفع نگرانی دوستانم باید عرض کنم هنگام نوشتن تعمدی داشتم برای انتخاب چنین لحنی؛ هر چند به سلیقهی دوستانم کاملا احترام میگذارم.
سوما چند نفری از دوستان فرموده بودند که مشکلات مورد اشاره نه فقط در مدرسهی ما که در همهی مدارس با شدت بیشتر وجود دارد. بعد از مرور دوبارهی نوشتهام جایی را نیافتهام که حتی با زبان غیر مستقیم بگویم این مشکلات مخصوص مدرسهی ما است. مقصود از طرح این مسائل شاهد مثال آوردن برای آقای امیرخانی بود که بگویم در نوشتهاش به خطا رفته.
چهارما بنده در مدرسهی شهیدبهشتی شهرری درس خواندهام و دبیرستانِ علامهحلی. پس اشاراتی هم که باید داشته باشم، مربوط به آنجا است، پس نمیدانم این چه جای خرده گرفتن است که چرا مثلا مدرسهی فرزانگان را نادیده گرفتهام! خوب چه کنم نه آنجا درس خواندهام و نه رفیقی داشتهام ساکن آنجا!
نکتهی پنجم که به نظرم میرسد ان است که تفاوت فاحشی وجود دارد میان خواهران و برادران فارغالتحصیل و محصّل. ما فارغالتحصیلها با جسارت و بسیار راحت به خودمان اجازه میدهیم نقد کنیم مدرسهای را که روزگاری جزئی از زندگیمان بوده و دوستان محصّل خیالشان آن است که توهین به امروز سمپاد، توهین به شخص آنها است و شاید از این رو است که برمیآشوبند، سریع! و برای اثبات این مدعا که دل ما هم به حال سمپاد میسوزد کمتر بیّنهای نداریم. اما به خواهران و برادرانم عرض میکنم اگر انتقادی نسبت به سازمان کردهام، هر چند با لحن تند بوده باشد از آن جهت بوده که نقد را مایهی حیات هر موجود زندهای میدانم چرا که فرمود مؤمن در روز ساعاتی را اختصاص میدهد تا از برادرانش عیبهایش را بشنود و گمان میبرم زمان این مسئله را حل کند. یعنی شاید شما هم چند سال بعد با خیال راحت بنشینید و عیبهایی که به نظرتان میرسد بیان کنید. فرمود حال را دریاب و گذشتهات را محاسبه کن تا آینده را بسازی. پس چه باک از محاسبهی گذشته. عیب کار در آن است که بنشینیم فقط به ایرادگیری از این و آن، کاری که این روزها بسیار رایج شده و امیدوارم من نه از این قافله باشم.
به امید خدا داریم کارهایی انجام میدهیم با رفقا و قدری از مشغلهی این روزهایم از این جهت است؛ از جهت احیا و البته اصلاح سازمان پرورش استعدادهای درخشان و اگر خدا قابل بداند خدمتی کنیم. ولی چه کنیم که مَثلمان شده مَثل آن گنجشکی که منقارش را پر آب کرد و بر آتش نمرود ریخت، از حیث انجام تکلیف!
ششما هر کس با ذهنیت خود مطلبی مینویسد و هر کس با ذهنیت خود مطلبی را میخواند و مسلم است ذهنیت یک دانشجو و یک دانشآموز متفاوت است. پس اگر به من بود لینک این نوشته را قرار نمیدادم در سایتی که بسیار از دانشآموزان سمپادی مطالعهاش میکنند. ولی چه کنم که بدون هماهنگی من این اتفاق افتاد و دیگر برای گله و شکایت خیلی دیر شده.
هفتما دوستی جایی نوشته بود هر کس به امیرخانی انتقاد کند، محکوم است به آنکه سبّ شود از طرف سمپادیها؛ دلم نمیخواهد باور کنم حرفش را!
امروز که مینویسم این چند خط را، از امیرخانی خواندهام نفحات نفت را و دلم گرفته از غربزدگیاش، از کم دقتیاش و ... و البته هنوز کلامش کمرقیب است.
این روزها دلم میخواهد رها کنم زندگی را. رها کنم خودم را. رها کنم ...
رها کنم و بروم کربلا. بروم کنار علقمه. بروم در حرم ماه روضهی آینه بخوانم؛ آینهای که پیکرش خرد شد و پاره پاره، چرا که برای رفیق باید از رفیق روضه خواند و برای عباس چه روضهای شنیدنیتر از روضهی علیاکبر؟!
روضهی رفیق را باید برای رفیق خواند . . . رها کنم!
با این چند خط آخرت داغونم کردی بخدا...
من از تو داغون ترم!
بذار امتحانات تموم بشه،اون وقت شاید بشه یه مدت رها کرد...خودمو میگم!
التماس دعا.