دوشنبه, ۵ مهر ۱۳۸۹، ۱۱:۵۱ ب.ظ
ریحانه
هفته ی دفاع مقدس است، تقدیم به همه ی آن هایی که رفقایشان را در هور جا گذاشتند،و تقدیم به مادرانشان!
سلام ریحانه !
((اینها علائم جنون است.)) دکتر این طور می گفت.
بیچاره مادرم تا خانه فقط گریه کرد. آنقدر گریه کرد تا آخر مجبور شدم
به او قول بدهم. به او قول بدهم که دیگر شب تا صبح در اتاقم راه نروم.
نزدیک سحر با صدای فریاد و گریه ام از خواب بیدارش نکنم. صبحها صبحانه
بخورم، ظهرها ناهار و شبها شام. دو ساعت به بوته ی یاس ِ گوشه ی حیاط
زل نزنم و نوازشش نکنم. نزدیک غروب لبه ی پنجره ننشینم و بیصدا گریه نکنم.
بی اجازه و پابرهنه در صف نان نایستم و . . .
اما همین که وارد حیاط شدیم و بوی یاس در مشامم پیچید، رفتم گوشه ی حیاط
و زل زدم به بوته ی یاس و شروع کردم نوازش کردنش.
بیچاره مادرم،
. . . از غصه دق کرد و مرد !
۸۹/۰۷/۰۵