روزهای شلوغ برای بهبهانی و وزارت راه
آن چه در ذیل میآید، شنود مخفیانه ی اعترافات بهبهانی، وزیر راه است در جمع خانواده
بهبهانی: خانم دست شما درد نکنه، بی زحمت یک استکان چای دست ما بدهید، داریم از خستگی می میریم. اصغر! اصغر! بیا یکم من را مشت و مال بده. بدنم خیلی کوفته شده. ...
آره خانم می گفتم، این چند وقت خیلی سرم شلوغ بوده، اول که کلی آدم را با اتوبوس و قطار و هواپیما بردیم لبنان تا از احمدی نژاد استقبال کنند. بعد هم با آن جاده های خراب و پیچ در پیچ لبنان مجبور شدیم همه را ببریم بنت جبیل و قانا، چهار کیلومتری مرز اسرائیل؛ نه این که فکر کنی من باب "اسرائیل هیچ غلطی نمی تواند بکند"ها، نه فقط از این جهت رفتیم آن جا که آب و هوایش بهتر است.
بعد هم آن همه جمعیت را از لبنان دوباره سوار هواپیما و قطار و اتوبوس کردیم بردیم اردبیل تا از احمدی نژاد استقبال کنند در سفر استانی. خانم می دانی که اردبیلی ها ترک هستند و فرزند خود را نگذاشته اند بروند به دیگری رای بدهند، برای همین باید برای استقبال از احمدی نژاد آماده می بودیم.
دوباره مجبور شدیم همان جمعیت را با اتوبوس ببریم قم تا امروز از آقا استقبال کنند. صبح اخبار را دیدی؟ پیش خودمان بماند دیدی همه ی مردها ریش داشتند و همه ی زن ها چادر؟ خوب برای این که ما آن ها را برده بودیم دیگر ... چی؟ در لبنان بعضی از خانم ها سر لخت بودند؟ خانم! از شما دیگر توقع نداشتم. بابا ما که چشم و دلمان سیر است!
خلاصه، می گفتم. همین سه روز پیش یک عده را با هواپیما فرستادیم وین تا در اجلاس opec شرکت کنند و رای بدهند تا ایران بعد از 36 سال دوباره رئیس opec شود. از آن جا هم یک هواپیمای دربست برایشان گرفتیم، فرستادیمشان رم تا در اجلاس گروه تماس بین المللی افغانستان شرکت کنند و حاضران را وادار کنند در حضور ریچارد هالبروگ نماینده ی امریکا در افغانستان و پاکستان اعتراف کنند که نقش ایران در افغانستان انکار ناپذیر است.
پری شب هم S300های روسی را در هواپیماهای چاوز و همراهانش بار زدیم و آوردیم ایران تا اولا به امریکا بگوییم هیچ غلطی نمی توانی بکنی و ثانیا دهن آن هایی که می گفتند دوستی با کشورهایی چون ونزوئلا چه فایده دارد را دوباره ببندیم.
البته این که نوری المالکی ایران را به عنوان اولین کشور انتخاب کرد و قبل از هر جا آمد ایران، هیچ ربطی به من ندارد.
خانم! حال کردی با این شوهرت؟ دیدی چه روزها و شب های سختی را پشت سر گذاشته ام؟ حال می کنی با چند تا هواپیما و اتوبوس قراضه، چه عزتی برای نظام می آورم؟ نه، جان من حال می کنی؟
اصغر! اصغر! مگر نگفتم بیا پشت من را ماساژ بده؟!