کهف

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان
يكشنبه, ۵ دی ۱۳۸۹، ۰۹:۴۳ ق.ظ

تقدیم به تویی که نمی شناسمد

یک سبد گل رازقی و یک دسته پرستو و یک شاخه‌ی بهار نارنج و یک شیشه‌ی کوچک مربای به و یک دفتر مشقِ صد برگ پر از غزل‌های عاشقانه. همه‌اش تقدیم به تو. تویی که هنوز نمی‌شناسمد و هنوز ندیده‌امت و هنوز اسمت را نشنیده‌ام و هنوز صدایت را، آن صدای زیبای خیال‌انگیزت را، آن صدای پر از آرامشت را، هنوز استشمام نکرده‌ام.

ولی به گمانم هم الآن تو مشغول صحبت هستی. تو داری با کسی یا با چیزی صحبت می‌کنی، اگر نه این قلب من که به تپش افتاده، به طنین و فرکانس کدام صدا در عالم پاسخ می‌دهد؟ آری، تو هم الآن داری صحبت می‌کنی، با کسی یا با چیزی؛ صحبتی نه از جنس صحبت‌های سخیف این آدم‌های عادی، معمولی و در پی عادت.

من یک شیشه عطرِ سیب به نشانه‌ی دلتنگی‌ام به تو تقدیم می‌کنم. به تویی که در این دنیا، هنوز نمی‌شناسمد و هنوز ندیده‌امت و هنوز اسمت را آن اسم زیبایت را نشنیده‌ام ...

 من یک شیشه عطرِ سیب به نشانه‌ی دل‌تنگی‌ام به تو تقدیم می‌کنم ...

و چشم به راه می‌ایستم تا نسیم بیاورد نشانت را، عطرِ تنت را ...

۸۹/۱۰/۰۵
سید طه رضا نیرهدی

نظرات  (۴۰)

نشناخته چه می نویسید ... بشناسیدش چه می کنید ؟
در روز های ابری گلهای آفتابگردان بلاتکلیفند،
مثل روزهای عمر من بی او...
آقا این پست خطاب به کیست ؟
سلام

با این جناب محمد موافقم !

پست مخاطب می خواد .



بااحترام


به کسی که هنوز نمی شناسمش، شاید هم به کسی که هنوز درست نمیشناسمش!
چرا جواب من را ندادید جواب کاربر بانو را دادید ؟ و البته بنده هنوز جوابم را دریافت نکردم
آقا اینجا خانواده تردد میکند متن عاشقانه ننویسید چه وضعش است ؟
من جواب صریح میخواستم نه کنایه دار و استعاره دار
۰۶ دی ۸۹ ، ۲۱:۱۴ چه فرقی می کند؟
قال رسول الله (صلى الله علیه و آله)

الشتاء ربیع المومن یطول فیه لیله فیستعین به على قیامه و یقصر فیه نهاره فیستعین به على صیامه.

زمستان بهار مومن است. از شبهاى طولانى‏اش براى شب زنده‏دارى واز روزهاى کوتاهش براى روزه دارى بهره مى‏گیرد.

وسائل الشیعه، ج 7 ص 302، ح 3
جالب بود وسوال برانگیز ادم مسائل شخصیشو که تو وبلاگ نمیگه مبارکه .
بله مبارک است ولس آقا جان برای کسی متن عاشقانه میخواهی بنویسی جایش توی بلاگ نیست اینجا خانواده تردد میکند زشت است بیاید کسی غیر از شخص مورد نظر شما اینجا از این طور چیز ها ببیند خوب نیست
من این آقای بالایی نیستم ها
ای آقا ما نفهمیدیم باید تبریک بگوییم دعوا کنیم
شب هم از فوضولی خوابمان نخواهد برد
متن عاشقانه هم از خودتان صادر میکنید در ملا عام حواستان باشد دامن از کف ندهید و غلط نداشته باشید خط سوم نمیشناسمت درست است نه نمیشناسمد
فکر خواب شب ما را هم بکنید
شاید !
۰۷ دی ۸۹ ، ۲۰:۲۷ یه بنده خدا!
دوباره صبح، ظهر، نه، غروب شد، نیامدی

یا مهدی زهرا...
مهم نیست مخاطب متن شما چه کسی است.مهم این است که متن شدیدا حس دلتنگی می دهد.و این حس آشنایی است ....
۰۸ دی ۸۹ ، ۰۱:۱۲ چه فرقی میکنه؟
میگن حرفی که از دل برآید به دل نشیند
آره واقعا!
نه ما اونارو میشناسیم، نه اینجوری خواهیم شناخت
که اگه هر کدوممون یه ذره هم از رنگ و بوی اونا میگرفتیم تو دنیامون این همه نامردی و ... نبود.
نمیدونم!
شایدم فکر میکنیم که خیلی چیزا میدونیم،که اونوقت یا واقعا میدونیم،یا فقط فکر میکینیم که میدونیم،یااون چیزایی که میدونیم همش اشتباهه.
اینو فقط خدا میدونه که ما جزء کدومشونیم.
۰۸ دی ۸۹ ، ۱۹:۱۷ محمدمهدی جودوی
سلام داداش
به به رفیقمونم که عاشق شده
خیره ایشالا....


چیزی که نصیب ما نشده، اما ان شا الله نصیب شما بشود!
ما که بخیل نیستیم!
۰۸ دی ۸۹ ، ۲۰:۴۸ محمد رامین
به نظر میرسد وقت کمی برای نوشتن این نامه ی عشقولانه گذاشتی...

حیف نیست؟! حالا که داری مینویسی یه خوبش رو بنویس!

میگویم یکمی هم از قیافه اش بگو. از خال همچون دانه مشکی در صورت سفیدش. از ابروان پیوسته و موهای سیاهش. و در نهایت:

«بار الها! بار خدایا ! آن جمال بارشادت و پیشانى نورانى ستایش شده را، به من بنمایان، و چشمم را به نگاهى به او، سرمه کن»


ما که ندیده ایم، شما اگر دیده اید توصیف کنید، چهره ی مولای ما را!
۰۸ دی ۸۹ ، ۲۱:۳۳ محمد رامین
چه کنم که از دیدنت سیر نمیشوم...
گیرم که زیر بیرق امام حسینی

هنوز زینب ،خیالش از تو راحت نیست

کاری کن...





..........

شب عاشورا به برادرش می گفت

اصحابت را امتحان کرده ای؟

به آنها اطمینان داری؟
۰۸ دی ۸۹ ، ۲۲:۰۰ الراوی ( سلام الله علیه )
برای همه ی خواهران و برادران بسیجی :


http://farsi.khamenei.ir/audio-content?id=10773
شما را به جدتون دعام کنید
بدجوری دل گرفتم
هر کی که این کامنت رو می خونه به امام حسین دعام کنین!
آقا سید چه خوب میشد یکشنبه شب با آقای شمقدری میومدید دانشگاه تهران(پردیس قم) و امتحان فیزیک رو دستاویزی واسه نیومدن نمیکردید.دوست داشتیم حرفای شمارم بشنویم.التماس دعا

شرمنده که امتحان، امتحان است و لایمکن الفرار من امتحان!
خیلی بدی که نیومدی دانشگامون.فیلسوف راست میگفت.
چون که جواب مرا ندادید شب خوابم نمیبرد
اصلا دلم هم شکست
دوستان معلومه متن در مورد امام زمان ( ارواحنا فداه ) است دگر !
۱۹ دی ۸۹ ، ۱۸:۰۲ یکی از اینایی که هی میپرسید این متن مخاط
بله دیگر ما اینقدر فی فلوبهم مرض هستیم که فقط از این طور فکر ها طوی سرمان یافت میشود نمیفهمیم نامه ی عاشقانه اصلش مال آقاست .
۱۹ دی ۸۹ ، ۱۸:۰۵ یکی از اینایی که هی میپرسید این ....
نام نویسنده ی بالایی این است : یکی از اینایی که میپرسید این متن مخاطبش کیه
۲۳ دی ۸۹ ، ۱۶:۲۹ دانش آموز پیش داتشگاهی
سلام.این چیزی که مینویسم ربطی به این مطلب نه چندان جالب(البته با عرض شرمندگی) نداره.درباره یزدان تفنگ ندارد است.توی گروه شما خانومی حضور نداشت؟اگه نداشت چرا؟چرا نباید در چنین کارهای دانشجویی فاخری دانشجوی خانوم نقشی نداشته باشه؟یعنی توی دانشگاه شما یه دختر با عرضه وجود نداره؟یعنی یه خانوم پیدا نمی شده که مثل مرد کار کنه؟یعنی یه دختر با جنم نیست که فعالیت کنه و مثل شما هم دستگیر بشه؟یه خانوم نبوده که بتونه دوشادوش شما کار کنه؟یعنی فکر یک خانوم نمی تونسته توی کار وارد بشه؟یعنی دخترای دانشجو اینقدر بی عرضه اند؟یکی شون نمی تونسته با شما همراهی کنه؟چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شما نمی خواستید یا واقعا همچین کسی وجود نداشت؟
البته میشه کمی به شما حق داد....فقط کمی...خب کجا بوده دختری که بتونه مثل یه مرد کار کنه؟شب رو بی بالشت و پتو بگذرونه؟مقداری فمنیست باشه و در کنار همکاراش،پابه پای اونها کار کنه؟متاسفانه از میلیونها دختر یکی اینجوریه(آمار دقیق نمی باشد)دخترای دانشجو(اکثرا)به جای اینکه به پیشرفت،شهرت و از مردا جلو زدن باشند در فکر شاهزاده ای (به تعبیر خودم لندهور)با اسپ سپید هستند!
چه خوب بود اگر دانشجوی دختری هم تیپ خودتان(مذهبی،با آگاهی های سیاسی,...)با شما حتی در دیدن دست و پاهای قطع شده همراه بود و دانشجویان دختر بیشتری را جذب این اثر میکرد!
سرخپوستان و متجددین حال حاضر از فکر خانوم ها استفاده میکنند زیرا نگرش متفاوتی دارند.
وبلاگ جالبی دارید.به دوستام معرفی میکنم.
یا علی....
چه طوری میتونی به کسی چیزی تقدیم کنی درحالی که نمیشناسیش...
نمیشناسمت درست است. کسی که سخنش سخیف مثل دیگران نیست قطعا فقط "او" میتواند باشد
۲۹ دی ۸۹ ، ۱۳:۲۰ سید یوسف
سلام!
شاید بتونم چند ساعت راجع به کامنت " دانش اموز.. " صحبت کنم و طومارها بنویسم...که بگم دختر خانوم مذهبی ای و اقای مذهبی ای که لزومی در همکاریشون نیست ...که کار و فعالیت مورد نظر در شرایط کاملا زنانه و یا مردانه انجام می شود و با هم همکاری می کنند...شاید ,شاید و البته از دید شخصی بنده بهتر و منطقی تر باشه که لقب و مارک مذهبی رو بهشون نچسبونیم!!

امیدوارم شدیدا که اقای نیرهدی هم جواب این کامنت را بدهند..که بنده هم به اندازه ی صاحب کامنت منتظر خواندن نظر ایشان هستم!!
الان من دقیقا دوازده هزارمین بازدید کننده این وبلاگ هستم!!
سلام
خیلی ساده
ولی
خیلی زیبا بود.
برا خودم ذخیره اش کردم تا زمزمه کنم!
۰۴ بهمن ۸۹ ، ۱۸:۱۸ یک دانش آموز پیش دانشگاهی
سلام آقای سید یوسف
اینجانب از شما برادر بسیجی تقاضا دارم از به کار بردن آرایه های ادبی و کنایه خطاب به اینجانب واقعا بپرهیزید
خودمانی و زیر دیپلمی صحبت کنید تا بلکه به فضل الله,عنایت الله شود و ما هم از سخنان شما بهره ای ببریم
قسمت بالاتر برای شما برادرم سوالی را مطرح کرده ام
بسیار سپاسگزارم
یادیک مفقودالاثر افتادم. کسی که ندیده ام...ولی بوییدمش در خواب...
۱۶ بهمن ۸۹ ، ۲۳:۳۷ محمد حسین .م
http://farsnews.com/newstext.php?nn=8911120408

حتما که خبر داشتین :)
برای امثال خودم گذاشتمش اینجا!!
۲۰ بهمن ۸۹ ، ۲۲:۳۴ سدره المنتهی
درد دارد...درد دارد جدایی!!!!!بغض دارد جدایی!!!
همیشه به اینجا که میرسم مهر میخوره دهانم!!!!
کجاست؟؟؟دل ... کجاست؟؟؟
۲۴ بهمن ۸۹ ، ۱۸:۳۶ یک دانش آموز پیش دانشگاهی
اون کامنت بالایی رو من نگذاشتم
داشتم بیچاره میشدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
امروز در حال تبادل جنس شناسایی و دستگیر شدم!!!!!!
ما را همچون گوسپند میکشاندند تهدید میکردند
حکم اعدامم در حال صادر شدن بود که.........
که یک انسان باسواد از راه رسید و این ندید پدید ها را ارشاد کرد و من را از چوبه ی دار رهایی داد
((از تو بعید است .تو که سنگ اسلام را به سینه میزنی چرا؟؟؟))
سلام امروز توی مدرسه در حال قاچاق سی دی دیده و به دفتر احضار شدم.ملک سلیمان و یزدان تفنگ ندارد.در حال نوشتن تعهد بودم که یکی از دبیرهای آقا از راه رسید و ماجرا را تعریف کرد.تعهد نامه را گرفت و خواست پاره کند که با دیدن چیزی خندید.نوشته بودم ((اینجانب رئیس مکتب ت...ئیسم.......))به آخر فامیلم ئیسم داده بودم. گفت تا حالا که طرفدار فمنیسم بودی حالا حزب و مکتب راه می اندازی؟؟؟؟
چشم در چشم دلبرش دوخت وآرام گفت:دوستت دارم ولی زیبای من آیا عشق دیوی را باور میکنی؟
با لبخند گفت:عشق از دیو صورتان بعید نیست عزیزم از دیو سیرتان محال است !و دیو عاشق دیگر دیو نبود!
سلام.به عنوان یک خواننده ی مونث یه حرف کوچولو با دانش آموز پیش دانشگاهی داشتم. نمی دونم چقدر از فمنیسم می دونی که طرفدارشی البته من هم خیلی نمی دونم اما اون قدر می دونم که فمنیست ها معتقدند زن وقتی ارزش پیدا می کنه که کاملا زن بودنش رو زیر پا بذاره و رفتار وخلقی کاملا مردانه بگیره! وهمین نقطه ی اختلاف ما خانم های مذهبی(البته امیدوارم من هم در این زمره باشم) با فمنیسمه. ما ارزش انسانی مون رو در زیر پا گذاشتن روحیات وتوانمندی هایی که خالقمون با حکمت بی نقصش در ما گذاشته نمی بینیم. ما ارزشمون رو در ادا درآوردن نمی بینیم.ادای چیزی که نیستیم. اما در مورد عرضه ی بانوان باید بگم که هیچ شکی در اون ندارم. اون قدر که به نظرم برای ساخت اثری به قوت یزدان تفنگ ندارد یک خانم بی کمک یک آقا هم میتونه. در ضمن دوستم یادت نره همه ی آدم ها چه زن چه مرد یک هدف رو دنبال می کنن.تو این مسیر همون طور که خودت گفتی باید همکاری باشه نه مسابقه برای جلو زدن یکی از دیگری.امیدوارم نظرم رو بخونی ونظرت رو بهم بگی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی