تقدیم به تویی که نمی شناسمد
یک سبد گل رازقی و یک دسته پرستو و یک شاخهی بهار نارنج و یک شیشهی کوچک مربای به و یک دفتر مشقِ صد برگ پر از غزلهای عاشقانه. همهاش تقدیم به تو. تویی که هنوز نمیشناسمد و هنوز ندیدهامت و هنوز اسمت را نشنیدهام و هنوز صدایت را، آن صدای زیبای خیالانگیزت را، آن صدای پر از آرامشت را، هنوز استشمام نکردهام.
ولی به گمانم هم الآن تو مشغول صحبت هستی. تو داری با کسی یا با چیزی صحبت میکنی، اگر نه این قلب من که به تپش افتاده، به طنین و فرکانس کدام صدا در عالم پاسخ میدهد؟ آری، تو هم الآن داری صحبت میکنی، با کسی یا با چیزی؛ صحبتی نه از جنس صحبتهای سخیف این آدمهای عادی، معمولی و در پی عادت.
من یک شیشه عطرِ سیب به نشانهی دلتنگیام به تو تقدیم میکنم. به تویی که در این دنیا، هنوز نمیشناسمد و هنوز ندیدهامت و هنوز اسمت را آن اسم زیبایت را نشنیدهام ...
من یک شیشه عطرِ سیب به نشانهی دلتنگیام به تو تقدیم میکنم ...
و چشم به راه میایستم تا نسیم بیاورد نشانت را، عطرِ تنت را ...