خاطره ی ضیافتی در ضیافت الله
به نام خدا
اول هر کار نیت است و طلبه شدن و اگر نیت کردی و واقعا طلبه شدی، جور میشود ... ملاقات میکنی آقا را!
ساعت 14:30 روز یکشنبه دانشگاه قرار داشتم با حسن و مهدی و یاسر. قرار بود مفصل باشد که به خاطر تأهل دوستان ده دقیقهای جمع شد تا بعضی به همسرانشان برسند و بعضی به نامزدهایشان!
قرار بود ساعت 16 تا حدود 19 آفیش داشته باشیم که چون حسین نتوانست بیاید Cancel شد!
از ساعت 19 تا اذان هم قرار بود با محمد حسین صحبت کنم مفصل! از شانس خوب(بخوانید تقدیر الهی) همان موقعها دیدمش و صحبت کردیم تا 15:45. همین موقعها بود که فهمیدم امروز افطاری آقا است با دانشجوها، من هم کارت دعوت ندارم! یاسر کارت داشت و باید 16:15 آنجا میبود تا کارتش را از یکی از بچهها بگیرد و داخل شود. گفتم میبرمش، اگر کارت گیر ما هم آمد که ما هم داخل میشویم، اگر نه خوب، غصه میخوریم!
***
داخل خیابان پر بود از دانشجو و وجه مشترک غالب آنها این بود که کارت نداشتند، مثل من! خیلی آشنا دیدم؛ سجاد را از امیرکبیر که کارت اضافه نداشت! جلولی را از انجمن مستقل که کارت اضافه نداشت! مهدی را از بسیج دانشجویی تهران که کارت نداشت! مهدوی از دانشگاه آزاد که ... ! امیر حسام پیشم آمد که فلانی از هر جا کارت گیر آوردی، دو تایش کن. رامین هم همین را گفت. سعید سرافراز کارتی که از بنیاد گرفته بود را انفاق کرده و خودش مانده بود معطل! و ... خلاصه به هر که رو انداختیم کارت جور نشد و من هنوز امیدوار!
خیلی دیر شده بود، نمیدانم کی بود که یاسر صدایم زد و کارتی در جیبم گذاشت و گفت "بریم!" بالاخره باید فرقی باشد میان رئیس و مرئوس!
محتویات جیبمان راکلا خالی کردیم و ریختیم داخل کیف و کیف را تحویل دادیم و با یک تسبیح برای ور رفتن و داشتن اسباب بازی هنگام صحبت بچهها، داخل شدیم. آن قدر جیبهایم خالی بود که کار گشتنم از همه کمتر طول میکشید (تجربه است دیگر!) بین من و یاسر فاصله افتاد در گیتها و احتمالا دستشویی بعد از گیت یاسر. وارد حسینیه که شدم، آقا وارد شده بودند و بچهها شعر میخواندند.
اول مقامفر صحبت کرد از دانشگاه تهران و بعد یکی در میان نخبه، نمایندهی تشکل و مثل همیشه نخبهها مایهی آبروریزی! هر چند این بار به برکت سید علی روحانی و نقشهی جامعاش کمتر. قرار بود سید ما هم صحبت کند که مجری پیچاندش، پیچاندنی! گمانم این سومین بار بود که رفتم پیش آقا. کیفیت صحبت بچهها این بار Order ی بالاتر بود، تا آنجا که آقا هم بعدتر در صحبتهایشان فرمودند.
آقا که شروع کردند به صحبت، حظ کردم در حدّ بندسلیگا. ده دقیقه، یک ربعی آقا در نقش یک استاد اخلاق ظاهر شد، صفا کردیم به مولا! از جوانی گفت و تلاش برای حضور قلب در نماز که اگر نشود، خیلی سخت است در میان سالی و پیری. از نماز گفت و این که کلاً نماز عبادت باحالی است. گفت اول نماز بعد قرآن، نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه. یک جورهایی فرمود نماز را بچسب که کمبزه آب است! حالا شما این صحبت را انضمام کن به مطالعهی آداب الصلوه امام و جلسات هفتگی حاج آقا جاودان که آن هم نماز محور است که چه میشود این ترکیب و چه ارادتی میآورد برای انسان.
آقا فرمود بیخیال چپ و راست رئیس جمهور شوید (رحیمی و مشایی). اینها اگر بد هم باشند (که نمیدانیم) مسئلهی اساسی کشور نیستند. فرمود تلویزیون جای بحثهای کارشناسی نیست، چرا که عوام را رسالت فهم بحث کارشناسی نیست. بحث کارشناسی جایش دانشگاه است. فرمود راجع به مسائل مهم تحلیل داشته باشید و اعلام موضع کنید. یعنی حتی اگر نظرتان چرت هم هست، بیان کنید.
یکی از بچهها انتقادی داشت راجع به عدالت در صداوسیما و این که مستضعفین سهم کمی دارند در اخبار و برنامههای هنری رسانهی ملی. آقا هم فرمودند راست میگوئید، انتقاد وارد است. (میشنوی آقای ضرغامی؟) چند وقت پیش ضرغامی را دیدم و پیشنهاد کردم بیا و اتاق فکر دانشجویی تشکیل بده! بیا در دانشگاهها پای صحبت دانشجوها بشین! که نیامد و ننشست!
آقا یک صحبتهایی هم راجع به کند پیش رفتن رسیدگی به پروندهی کوی کردند. صحبتهای دیگری هم شد که برای اطلاع بیشتر به سایت آقا مراجعه کنید!
نماز مغرب و عشا را خواندیم در فشردگی طاقتفرسا! با حمد و سوره و رکوع و قنوت سریع و سجدهای نسبتا طولانی!
بعد از نماز، هنوز پاراوانهای وسط را کامل برنداشته بودند که جمعیت هجوم برد سمت پاراوانها تا شانس بیاورد و سر سفرهی آقا بنشیند. محافظها صف بستند برای جلوگیری و اقلّی عبور کردند و سر سفرهها نشستند. ما هم آن عقب ایستاده بودیم و با سعید جباری و دیگران میخندیدیم. عدهای از محافظها از پشت سر آمدند و شروع کردند به انداختن سفره همان وسط حسینیه تا شاید جمعیت اقا را به افطار بفروشد و بیخیال شود، که همین شد! من و سعید جمعیت را به آرامش دعوت میکردیم و برای حل مشکل، مدام فریاد میزدیم "دوستان، هر کی زودتر بشینه، زودتر بهش افطار میدن!" این ایدهی ما کار خودش را کرد و بچهها برای نشستن از هم سبقت میگرفتند! تا الحمد لله مشکل حل شد و همه نشستند و در این مدت چه قدر خندیدیم!
سفرهها را که پهن کردند، اول آب دادند و بعد پنیر و بعد نان. یکی از سر سفره حرکت میکرد و با دست راست آب یا دیگر چیزها را پخش میکرد، انگار نه انگار سفره طرف دیگری هم دارد. این شد که به ما همه چیز (نان و پنیر و آب) رسید و طرف دیگر سفره هیچ. سعید میگفت این طرف سفره منطقه چهار است و آن طرف منطقه سه! بعد از چند لحظه سفره چنان شد که "کأن لم یکن شئی مذکورا" کمی بعد هم ماستی و زرشک پلو با مرغی و الحمد لله و حرکت به سمت دفتر و ...
در مجموع جلسه با نشاط بود و پر از خنده؛ مبیَّن بود و پر از حکمت؛ اخلاقی بود و پر از تقوا. حالی کردیم در این ضیافت افطار که به قیمت پیچاندن افطار مادربزرگ تمام شد.
این خاطره را نوشتم چرا که در این چند روز اخیر دوباره مسائل فرعی، اصلی شده و خیلیها بیتوجه به فرمایش رهبر انقلاب دوباره یقهی چپ و راست رئیس جمهور را گرفتهاند و انتخابات را از هم الآن کلید زدهاند و با این کار بعید نیست سال جهاد اقتصادی هم مثل سال اصلاح الگوی مصرف به فنا برود، این بار توسط جمعی که آنها را در جبههی خودی تلقی میکنیم!
خاطره تون End صفا بود.ولی به قول فراستی مطلبات با این فونت خوب در نمییاد.
یا علی.