خودِ ابی عبدالله هم می دونه!
نمی دانم کِی بود و کجا ولی خوب یادم هست پای مجلس اهل دلی نشسته بودم، تنهای تنها. این که می گویم تنها تو خیال نکن کسی نبود در آن مجلس؛ که بود. منظورم آن است از رفقا کسی را همراه نداشتم و در آن مجلس غریبه بودم، یعنی خیال می کردم که غریبه بودم.
آن صاحب نفس شعری می خواند آن وسط های جلسه. یادم نیست چه شد که خواند و چند بیتی اش خاطرم مانده:
هر چه داریم ز توست به درگاهِ حسین، ای علمدار حسین
خواهم از فاطمه ما را نکند از تو جدا، پسر ام بنین
کاشف الکرب تویی، آب تویی، بابِ حسین، مهر و مهتابِ حسین
همه کاره تویی در میکده ی کرب و بلا، پسر ام بنین
افتخار همه ی ما است، غلام تو شدیم، که به نام تو شدیم ....
این جا که رسید حاج آقا، مکثی کرد، نگاهی چرخاند و گفت: " دیدی یک ملکی را می گویند که به نام زده ایم؟! شماها را به نام ابوالفضل زدن!"
از ذهنم می گذرد:" خدا کند این طور باشد!"
حاجی آقا می گوید:" می گی نه؟! قیامت معلوم میشه!"
دوست دارم این طور باشد اما یک لحظه خجالت می کشم. به خودم می گویم:" پس ارباب چه؟ سیدالشهدا؟ بی ادبی نیست؟"
حاج آقا آرام سر برمی گرداند به سمت من. لحظه ای نگاه مان در هم گیر می کند. آرام و خفیف لبخند می زند و می گوید: " خودِ ابی عبدالله هم می دونه!"
و بعد ادامه می دهد شعر را:
... مادرت هست گواه دلِ بشکسته ی ما، پسر ام بنین
وبلاگ شما برنده ی یک دامین رایگان شده.
برای ثبت دامین به سایت مراجعه کنید.
http://s2a.ir
با تشکر
پشتیبانی: 09383636149