در کوی ما ساقی عطشان بهانه است!
بسم الله الرحمن الرحیم
در محرم عزای ارباب که به پا می شود، داغ حسین(ع) وصل است
به داغ عباس و در شعبان آسمان که سرِ شوق می آید، باز هم وصل می کنی شادی از ارباب
را به شادی از ساقی و انگار چاره ای نیست، جز ذکر هم زمان! و مگر سایه از صاحبش
جدا می شود که عباس از حسین؟!
شب عید است و در سماوات اگر من و تو چشم داشتیم که ببینیم، می دیدیم که از خانه ی
مولا تا خود عرش ملائکه صف کشیده اند براش چشم روشنی گرفتن و میکائیل ناظم این صف
است و جبرائیل اجازه ی ویژه گرفته از خود خدا تا فقط دور پیامبر خاتم بگردد و زُل
بزند به چشم های از شادی به اشک نشسته ی احمد و التماس کند تا قنداقه ی حسین را
لمحه ای امانت بگیرد و به عرش برد و آبرویی بیاورد برای عرش ...
... و گمانم همین حسین، قتیل العبرات است ...
دوست ندارم خاطرت را در این روزها که عمیقاً مسرورم، مکدر کنم و اصلا مگر ذکر ارباب مکدِّر است؟ پیش تر این جا نوشته ام که شیر فاطمه را جز حسن ننوشید و دلیل این، ذکرِ مصیبتِ ارباب ما است، آن گاه که در رحمِ خیرالنّسا "انا الغریب" ، " انا العطشان" سر داد ... خشک می شود شیر مادری که پیش تر بداند روزگار غریبانه ی پسرش را.
قنداقه ی عباس را دست مولا که دادند، لبخند زد؛ یعنی این همان است که باید سرمایه ی حسینم باشد در کربلا.
عباس پسر ارشد فاطمه ی کلابییه است و حدود ده سال بعد از آن به دنیا آمد که همسر مولا شد- خودش که می گفت کنیز مولا شد- جماعتی از این خاله زنک های دو ریالی جمع شدند که "آره! فاطمه پسر دار شده. دیگر فرزندان فاطمه را توجه نخواهد کرد." اصلاً به گمانم برای همین بود که زنانِ آشنا را هر چند وقت یک بار جمع می کرد، حسین را می نشاند وسط و خودش قنداقه ی عباس به دست دور سر ارباب می چرخید و زیر لب می گفت "الهی قربون حسین بری، ان شا الله ..."
سال روایت خاطرم نیست، شاید عباس آن وقت ها حدود چهار، پنج ساله بوده، شاید هم کمی بیش تر. ام البنین خوشه ای انگور دست پسر می دهد که بخورد و مگر خوشه ی انگور چیست؟ پسر می دود سمت کوچه و در پاسخ مادر که " کجا می روی پسرم؟" پاسخ می دهد: "می روم با ابا عبدالله بخورم." گمانم ارباب آن موقع ها ازدواج هم کرده بوده!
خواهرم سیزده- چهارده سالی از برادرم بزرگ تر است و وجدانی اش را که نگاه کنی برایش مادری کرده؛ لذا است که می فهمم این که می گویند زینب برای عباس مادری کرده یعنی چه. زبان حالی از سیدالشهدا شنیدم خطاب به علی اکبر که:
مادرت نیست اگر مادرِ سقا هم نیست عمه ات هست به جای همه ی مادر ها ....
عمه ات هست به جای همه ی مادرها ... ، راست گفته. زینب به جای همه ی مادرها راهی می کند فرزندانش را سوی میدان و یکی یکی پس می گیرد تن های پاره پاره شده یشان را ...
و اما ارباب. و ما ادراک الارباب ... و ما ادراک الارباب...
یا سیدالشهدا! از دید تو که نگاه می کنم می بینم بهتر از من هزارها داری، از دید من که نگاه می کنی، می بینی جز تو هیچ ندارم!
حرم را ندیده ام ...
ارباب ما! ...
دعا کن برای ما ...
اول شدم