امشب،
شب میلادِ آقای ماست، آقایی که کریمترینِ خاندان کرم است. امشب میکائیل بساط عیش
فرشتگان را خودش ترتیب می دهد و جبریل، محرمِ رحمت لالعالمین دور اشرف الناس می گردد
تا از محمد عیدی بگیرد. امشب اگر گوشهایت را تیز کنی، می شنوی صدای بال زدن فطرس
را. ابوالحسن شاد است و فرشتگان و اولیا می دانند امشب باید از مولا عیدی گرفت.
فقها می گویند امامت و ولایت بر عهده ی افضل خلایق زمان است و چه کسی است که نداند
تو حدود ده سالی امام بوده ای بر ارباب، بر سیدالشهدا.
اما در
این میان قضیه ی فاطمه متفاوت است. تو برای پیامبر(ص) اولین نوه ای و بسیار مبارک
هم. برای امیرالمومنین اولین فرزند و بسیار هم محبوب. اما برای بی بی تو بیشتر
رفیقی تا اولاد و گمان می کنم برای فاطمه(س) محبوبترینی. که اگر نه چرا فقط به تو
شیر داد؟! چرا فقط به تو اجازهی همراهی در کوچه را داد؟! چرا این شبهای آخر با
تو درد دل می کرد؟! و چرا ...
آقای
ما!یا ابا محمد! به حق برادرت و وصیّت و رفیقت حضرت ارباب، ما را هم در بهشت،
میهمان دارالمضیفت کن؛ که از کریم این برمی آید.
آقا!
تو که می دانی هیچ کس را اندازه ی تو دوست ندارم، حتی مادرم را حتی پدرم را! تو می دانی.
به خدا قسم تو میدانی.
امشب
می خواهم بروم مجلس سعید. شاید هم بروم حاج محمود، شاید هم بروم حاج منصور، ... ،
شاید هم سر بگذارم به بیابان و تا صبح برقصم.
امشب
مستِ مستِ مستم؛ یک فرشته ای، حوری ای چیزی بیاد زیر بغلهام رو بگیره!