کهف

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۷۲ مطلب توسط «سید طه رضا نیرهدی» ثبت شده است

سه شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۰، ۰۱:۵۲ ب.ظ

الشیطان الاکبر

بسم الله الرحمن الرحیم

چرا امریکا الشیطان الاکبر است؟ و اگر الشیطان الاکبر است ما باید چه کار کنیم؟ این هدف نوشته­ی پیش رو است.

امام خمینی رحمةالله علیه یک سیاستمدار است در عرصه­ی بین المللی و همه می­دانند که سیاستمداران عالم به اقتضای شرایط، سخنانی ایراد می­کنند که لزوماً موافق واقع نیست. مثلاً وقتی کشور در حال جنگ است با خلاف واقع نشان دادن شرایط، روحیه­ی مردم و سربازان را بالا نگه می­دارند، در حالی که انبارها از مهمات و تسلیهات خالی است پشت تریبون رسانه­ها اعلام می­کنند که انبارها پر است از اسلحه! وقتی کشور از لحاظ اقتصادی شرایط بدی دارد به مصلحت حکومت شرایط را خوب نشان می­دهند. یا بعضاً برای ایجاد وفاق و همدلی ­در میان آحاد ملّت دشمن را به نحوی برای ایشان تصویر می­کنند که با واقع تناسبی ندارد. در عالم سیاست و رسانه از این اتفاقات زیاد می­افتد و این سخن حضرت امام که فرمود : "امریکا ، شیطان بزرگ است!" را می­شود در این چهارچوب تفسیر کرد. یعنی امام برای آن که خباثت و دشمنی امریکا را به مردم نشان دهد و ذهن مردم را نسبت به امریکا بدبین کند از این لفظ استفاده کرده و اگر امام فقط سیاستمدار بود، این تفسیر دور از ذهن نمی­نمود.

سیّد روح­الله موسوی خمینی پیش از آن که به عنوان یک سیاستمدار در عالم سیاست شهره شود، در عالم فلسفه و عرفانِ نظری در میان هم­عصران خود هم همتایی نداشته و به سخن عرفای بنام و فلاسفه­ی شهیر هم­عصرش در حوزه، یک سروگردن از همه­ی آن­ها بالاتر بود و البته در وادی تفسیر قرآن کریم هر چند مشغله اجازه نداد تا امروز اثری مکتوب از ایشان در دست ما باشد امّا پر واضح است که بی غرق شدن در کتاب الاعظم و بی تدبّر عمیق در آن نمی­شود نَمی از دریای عرفان اسلامی چشید، همان که خمینی کبیر جرعه، جرعه از آن می­نوشیده است.

فلاسفه قدر کلمات را می­دانند و در گزینش آنها بسیار دقّت می­کنند پس اگر امام عزیزمان را از این وجه مورد نظاره قرار دهیم باید انتظار داشته باشیم با ظرافت فیلسوفانه "الشیطان الاکبر" بودن را به امریکا نسبت داده باشند و این غیر از تعبیر رسانه­ای است که پیش­تر عرض کردم.

می­شود یک شخصی را از زوایای مختلف مورد ارزیابی قرار داد. مثلاً بر اساس ظاهر یا قومیّت و نژاد و ... در این جا من می­خواهم شیطان را از زوایای رفتار و نحوه­ی عملکرد مورد بررسی قرار دهم ، یعنی می­خواهم نشان دهم که شیطان چگونه رفتار می­کند و هدفش از این عملکرد چیست.

خداوند متعال در سوره­ی الحجر آن جا که قضیه­ی سجده­ی بر آدم و سرپیچی ابلیس را نقل می­کند ، در آیه­ی 39 می­فرماید "قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیتَنِی لَأُزَینَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَلَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ" علّامه­ی کبیر در تفسیر المیزان در معنای "اغوا" چنین می­فرماید : "... اینجاست که معناى سببیت اغواى شیطان براى غوایت مردم درست در مى آید، یعنى بخاطر اینکه او خودش دور از رحمت خدا و دور از سعادت شده و این دورى بخاطر لزوم و همیشگى لعنت خدا لازمه او گشته ، لذا هر وقت که با وسوسه ها و تسویلات خود به درون دلى رخنه کند، و نزدیک شود همین نزدیکى او باعث دور شدن آن دل است از خدا و رحمت او. و اینکه مى گوییم : او مردم را اغواء مى کند، معنایش این است که اثر غوایت خود را در آن دل مى اندازد...." یعنی منظور از اغوا دور کردن انسان از رحمت خداوند متعال است و همه­ی صحبت من در " لازیّنن لهم فی الارض" است.

ابلیس چون از رحمت خداوند متعال محروم شده " بما اغویتنی ..." می­خواهد همه­ی بشر را از رحمت خدا محروم کند " لأغوینهم أجمعین " و این کار را به واسطه­ی " لازیّنن لهم فی الارض" انجام می­دهد.

یعنی هدف شیطان اغوای مردم است و ابزارش زینت دادن دنیا در چشم مردم و این دقیقاً همان کاری است که امریکا دارد انجام می­دهد با ابزارهایی بسیار قوی و پیچیده!

زینت دادن چیزی یعنی جذّاب کردن آن، یعنی موجودی را که ارزش کمی دارد طوری آراستن که ارزشش فزونی یابد. یعنی اهمّیّیت و جذّابیّت غیرحقیقی ایجاد کردن برای شیئی و در نگاه کلان یعنی جابه­جا کردن ضرایب حقیقت در عالم واقع و این همان کاری است که این روزها رسانه­های امریکا و صهیونیزم بین­الملل انجام می­دهند یعنی اوّلاً جذّاب کردن دنیا و ثانیاً خلاف واقع نشان دادن جریانات عالم و رسانه­ها را باید کلان نگریست. در نظر من شبکه­ی Fox news رسانه است و فیلمِ "فهرستِ شینلِر" هم و facebook هم و ...

مثلاً در آیه­ی "یا بنى آدم لا یفتننکم الشیطان کما اخرج ابویکم من الجنة ینزع عنهما لباسهما لیریهما سوآتهما" خداوند مقصد ابلیس را اغوای آدم و همسرش و برهنه شدن و متوجه شهوت گشتن قرار می­دهد و این همان کاری است که در فیلم­های هالیوودی انجام می­دهند. اسلام­هراسی و خشن نشان دادن اسلام یکی دیگر از اقدامات علنی است که همان عملکرد شیطان است و اصلاً چه می­گویم؟!  هر کاری که رسانه­های غربی انجام می­دهند برای آن است که بشر این زمان را از یاد خدا غافل کنند و مگر این طور پرحجم و همه­جانبه مردم عالم را سرگرم کردن غیر از برای غفلت از یاد خداوند متعال است؟ بشر این زمان به واسطه­ی اشتغالات و سرگرمی­های متنوعی که دارد دیگر فرصت نمی­کند به خداوند فکر کند، اصلاً فکر این که به خداوند فکر کند را هم نمی­کند!

امروز ابزارهای در دست تمدن غرب به سکّان­داری امریکا بسیار بسیار زیاد است و لذا است که امام فرمود : "الشیطان الاکبر" . قدرت اغوا و زینت دادن دنیا امروز خیلی بیش­تر است از هزار سال قبل و چند هزار سال قبل و این قدرت بیش­تر از هر جای دیگر در اختیار امریکاست.

مقام معظم رهبری (حفظه­الله) در دیدار با دانشجویان و جوانان قم در این سفر اخیرشان فرمودند : "...  امروز قدرت ابرقدرتها بیش از آنچه که در بمب هسته‌اى‌شان باشد، در ثروتهاى انباشته‌ى در بانکهاشان باشد، در قدرت تبلیغاتى آنهاست، در صداى بلند آنهاست که به همه جا میرسد. شیوه‌هاى تبلیغاتى را هم خوب بلدند. در کار تبلیغات انصافاً پیشرفت هم کرده‌اند. امروز غربى‌ها - چه در اروپا، چه در آمریکا - در کار تبلیغات، شیوه‌هاى مدرن و بسیار پیشرفته‌اى را یاد گرفته‌اند و بلد شده‌اند؛ ما در این جهت عقبیم. یکى از اساسى‌ترین کارهاى آنها این است که تبلیغ کردن را بلدند. با این شیوه‌هاى تبلیغى، با جنجال، با فرستادن انبوه حرفهاى خلاف واقع، سعى میکنند فضاى جوامع را دگرگون کنند و تأثیر بگذارند؛ باید به این نکته توجه داشت، باید این را مراقب بود. امروز وظیفه‌ى جوانهاى ما از این جهت سنگین است. نه فقط خودتان باید حقیقت را تشخیص دهید، بلکه باید فضا و محیط پیرامونى خودتان را هم بابصیرت کنید و براى آنها هم قضایا را روشن کنید."

پس تا این جا امریکا الشیطان الاکبر شد! امّا با این شیطان بزرگ چه باید بکنیم؟ در گام اوّل همه­ی آن عمل­کردی را که نسبت به ابلیس و دیگر شیاطین داریم باید نسبت به امریکا هم با وسواس بیش­تر انجام دهیم و این­ها هم در قرآن و هدر فرامین ائمه­ی اطهار آمده است. باید از شیطان به خدا پناه برد که "... َلَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ، إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ" یعنی جز آن بنده­هایی را که تو خود خالص کنی، همه را من از رحمتت دور می­کنم. پس باید از شرّ امریکا و رسانه­هایش به خدا پناه برد و تقوا آن دژ مستحکمی است که پناهگاه بندگان خداست آن طور که حضرت امیر (ع) می­فرمایند. راه مبارزه با امریکا رعایت تقوا و ترویج تقوا است و آن چه که ما را در این حدود سی سال حفظ کرده فقط و فقط توجهات الهی بوده و راه جذب توجّهات الهی رعایت تقوا است.

امّا کلام آخر. خداوند متعال نسبت به بندگان رحیم و مهربان است پس چه طور می­شود که دست شیطان را باز بگذارد تا به گمراه کردن بندگانش رو بیاورد؟ پاسخ آن است که مسیر الی الله مسیری است که جز با اختیار نمی­شود پیمود و اگر نه خدا دریغ نمی­کرد. مسیر کمال انسان لاجرم از ابتلائات و گزینش حق آن جا که حق و باطل بسیار نزدیک هم­اند عبور می­کند و اگر خدا دست شیطان را باز قرار داد تا بتواند باطل و کفر و فسق را در نظر بشر جلوه دهد ، انسان را هم با هدایت به سوى حق تایید نمود و ایمان را در قلبش زینت داد و محبوبش ساخت و به او فطرت توحیدى ارزانى داشت و به فجور و تقوایش ملهم نمود و نورى پیش ‍ پایش نهاد تا اگر ایمان آورد با آن نور در میان مردم آمد و شد کند، و همچنین تاییدات دیگر، و در این معانى فرموده : (قل الله یهدى للحق )، (و لکن الله حبب الیکم الایمان و زینه فى قلوبکم ) و (فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التى فطر الناس علیها) و (و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها) و (او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشى به فى الناس ) و (انا لننصر رسلنا و الذین آمنوا فى الحیوة الدنیا و یوم یقوم الاشهاد) این آیه را بدان جهت شاهد آوردم که به صیغه متکلم با غیر مى فرماید: ما یارى مى کنیم و این تعبیر اشاره به وساطت ملائکه دارد و عرضم آن است امروز که به واسطه­ی شیطان بزرگ و رسانه­هایش جبهه­ی باطل این طور قدرتمند به عرصه آمده، عدالت و حکمت خدای متعال حکم می­کند تأییدات الهی هم فزونی یابد که حتماً همین طور است، چرا که در این سی سال بسیار دیده­ایم تنزیل ملائکه را!

جنگ در حوزه­ی رسانه، مبارزه­ی علنی با شیطان است، مبارزه با اغواگری و زینت بخشی دنیا، جهادی که اصغر و اکبر آن ممزوج شده و به قول آن شعار: " هر که دارد هوس کربلا بسم الله " ....

۲۵ نظر ۱۶ فروردين ۹۰ ، ۱۳:۵۲
سید طه رضا نیرهدی
شنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۰، ۱۲:۳۰ ق.ظ

Title-less

گفته بودی که برایت غزلی من بسرایم،

تو ندانی که غزل‌دانی من خشک شد آن‌گه که تو رفتی؟

۱۳ نظر ۱۳ فروردين ۹۰ ، ۰۰:۳۰
سید طه رضا نیرهدی
شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۸۹، ۰۱:۳۶ ق.ظ

تقدیم به جین وبستر و بابای لنگ درازش!

به نام خدا

رفیقی دارم که پدرش یک ریاست جزئی دارد در یکی از مجموعه­های فرهنگی کشور و به عادت مألوف مدیران فرهنگی خیلی اهل مطالعه نیست. از قضا روزی به این مدیر فرهنگی دویست- سیصد هزار تومانی بنِ خرید کتاب از فلان نمایشگاه کتاب را می­دهند و ایشان که وقتش پر است و حوصله­ی رفتن ندارد، بن­ها را می­دهد به پسرش که پسرم برو با این بن­ها کتاب بخر تا با مطالعه­ی آن­ها فرد مفیدی برای جامعه­ شوی! و "پسر که او ندارد نشان از پدر" هم نه اهل مطالعه. این می­شود که بنده را صدا می­زند که "طه! بیا فلان تاریخ برویم برای مجموعه کتاب بخریم." و ما را هم تو انگار کن "یابو را دعوت کنی به چمن­زار!" با آغوش باز پذیرفتیم و رفتیم آن­جا که حظّش را می­برم.

کمی که از این غرفه به آن غرفه شدیم طاقتم تمام شد و به دوست عزیزم عرض کردم:"حسین! می­شود جدای از مجموعه چندتایی هم کتاب برای خودم بردارم؟" و او گفت:"آره بابا، این همه بن داریم چند تا هم تو برداری طوری نمی­شود."

بن­هایمان که تمام شد من هنوز دلم کتاب می­خواست، اما صد افسوس که آه در بساط نداشتیم. انتهای نمایشگاه کتاب­ها را در جعبه­های بزرگ بسته­بندی می­کردند. به حسین گفتم بیا همین­جا کتاب­های من و مجموعه را جدا کنیم که بعدا کارمان راحت شود. سهم مجموعه یک پلاستیک شد و سهم من یک کارتون!

حسین گفت: "خوب شد آمده بودیم برای مجموعه کتاب بخریم!"

چند روز بعد به حسین گفتم:"حسین! پدرت دیگر بنِ کتاب ندارد برویم کتاب بخریم؟"جواب داد:"تو فعلا آن همه کتابی را که خریده­ای بخوان، تمام که شد بعد حرف بزن." و امروز حدودا سه ماه از آن زمان می­گذرد و جز یکی- دو تا همه­ی محتویات آن کارتون را خورده معذرت می­خواهم، خوانده­ام.

القصه. جعبه­ی کتاب را که بردم خانه تازه اول دردسر بود. در اتاق را که باز کردم دیدم هر گوشه­ی اتاق کتاب ریخته، کتاب­هایی که پیش­تر خریده­ام، همان­ها که مادرم گفته بود:"آخر تو این همه کتاب را می­خواهی برای چه؟" همان­ها که مادرم تهدید کرده بود می­ریزدشان دور "نمی­شود داخل اتاقت راه رفت!" این شد که قضیه را مسکوت گذاشتم و جعبه را اصلا باز نکردم.

چند روز بعد دامادمان برای اولین بار پس از آن که خواهر دسته گلِ ما را به زوجیّت خود درآورده، خیرش به ما رسید و گفت:" خانه­ای که خریده­ام دو تا کتاب­خانه هم داخلش هست که یکی­اش زیاد است، می­خواهم بیاندازمش دور." همان جا کتاب­خانه­ی کذا را روی هوا زدم و خیالم راحت شد که حداقل برای چند ماه دغدغه­ی کتاب­های روی زمین را ندارم و تا پر شدن این یکی وقت زیاد است، هر چند این روزهای بی­دغدغه هم به پایان رسیده.

از مسافرت که می­آیم اول کاری که می­کنم پیش از آن که لباس عوض کنم، سری به کتاب­ها می­زنم تا ببینم حالشان چه طور است و هر بار متوجه می­شوم که مثلا "خداحافظ گاری کوپر" نیست یا جای "صد سال تنهایی" با "عشق سال­های وبا" عوض شده یا "غرب­زدگی" را روی کابینت آشپزخانه پیدا می­کنم. هم­شیره را نهی کرده­ام که بی­اجازه به کتاب­هایم دست بزند و از هنگام وضع این قانون در راستای "الانسان حریص به ما منع" بیش­تر کتاب­هایم را کِش می­رود و خیلی ناشیانه سر جای اول می­گذارد به طوری که هر بار مثلا می­گویم:" مامان! باز دوباره کی به این "میعاد در سپیده دم" دست زده؟"

برادرم هم چند وقتی است پول تو جیبی­اش کفاف امورش را نمی­دهد، این است که دست به کاسبی جدیدی زده و ما را تلکه می­کند. با من قرارداد بسته هر کتابِ زیر دویست و پنجاه صفحه که بخواند دو هزار تومان و هر کتاب بالای دویست و پنجاه صفحه پنج هزار تومان از من بگیرد و دست آخر هم خلاصه­ای از کتاب خوانده را برایم تعریف کند.

چند وقت پیش که چند شبی به علت مشغله کاری فرصت نشده بود بروم خانه، دیدم مادرم زنگ زده و می­گوید:" عطا سراغت را می­گیرد، دلش برایت تنگ شدن." و من هم بعد از شنیدن این خبر مثل شما تعجب کردم:" دلش برای من تنگ شده؟!" و قصه از آن قرار بود که اخوی ما برای خرید قهوه­ی تلخ پول لازم بوده، لذا نشسته "دیوید کاپرفیلد" را خوانده و به مادرم اصرار کرده که بگو طه بیاد، تا به پولش برسد! دو ماهی هست که قرارداد بسته­ایم و در این مدت خوانده "الیور توئیست" را و "داستان راستان" را و "دیود کاپرفیلد" را و ...

و ای کاش قضیه به همین جا ختم می­شد. عادتی دارم که بر پایه­ی آن صفحه­ی اول کتابی که می­خوانم نامم را می­نویسم  تا اگر دست کسی افتاد، فراموش نکند که این شئی صاحبی دارد و دوم تاریخ و ساعت به پایان رسیدن کتاب که برایم خاطره­انگیز است. جدیدا اخوی هم اول کتاب­های من اسمش را می­نوسد و تاریخ می­زند برای خودش!

این اواخر والده متعرض ما شد که بچه­ها را از درس و مشق انداخته­ای و برایم هوو آورده­ای و داماد بنده خدا چه گناهی کرده که اول زندگی زنش این همه هوس کتاب خواندن کرده و ...

و این یعنی فرهنگ­سازی ...

این روزها در خانه­ی ما کتاب خواندن عادت شده و این همان چیزی است که رهبر حکیم انقلاب پیش­ترها فرموده است. آقا می­فرمایند کتاب خواندن در جامعه باید به یک عادت تبدیل شود و نظر حقیر هم بعد از چند وقتی مشاهده­ی خود و دیگران همین است. خیلی وقت­ها ما گرسنه نیستیم اما عادت بر شام خوردن وادارمان می­کند که پای سفره بنشینیم، عادت به تلویزین دیدن اجبارمان می­کند تا روزی سه-چهار ساعت وقتمان را تلف کنیم و بی­تعارف عادت به نماز باعث می­شود نمازهایمان را ادا کنیم.

پیروی اعتیاد به مطالعه چند شب پیش "بابا لنگ درازِ" جین وبستر را خواندم و بسیار لذّت بردم. مطالعه­اش را به همه­ی دوستان توصیه می­کنم. هم نوستالوژیک است، هم با روزگار دانشجویی جور در می­آید هم بحث­های عمیقی راجع به فلسفه­ی زندگی می­کند. جدّا مطالعه­اش را به همه توصیه می­کنم.

خیلی وقت بود نمی­توانستم از فرم کتاب­ها و فیلم­ها عبور کنم، اما "بابا لنگ دراز" آن قدر صمیمی است که اصلا نمی­توانستم به گیر و گرفت­های قالبش فکر کنم. کتاب را فقط  یک بار رها کردم آن هم برای ادای عشا. پیش خودمان بماند که مهمان  آمد و رفت و من حتی برای عرض خوش آمد هم نتوانستم از بابای لنگ درازِ جین وبستر جدا شوم.

...

چند وقتی است که والده متعرض بنده می­شود که به خانواده بی­توجهی و این برنامه­های تلویزیون هم گوشش را پر کرده­اند که این­ها علائم اعتیاد است و می­خواهد ما را ببرد آزمایش خون بدهیم و ...

پینوشت: همه بخوانند "من و کتابِ" آیت الله سید علی خامنه­ای را تا بلکه اعتیاد پیدا کنند و ثانیا جامعه را معتاد کنند و ثالثا حظّ کنند از این مدل زندگی و رابعا  ...

 

۵۲ نظر ۲۱ اسفند ۸۹ ، ۰۱:۳۶
سید طه رضا نیرهدی
دوشنبه, ۹ اسفند ۱۳۸۹، ۰۲:۰۱ ق.ظ

پاسخ مسئله

پیش­نویس: دوستِ عزیزی در پاسخِ مسئله­ی چند پست قبل­تر، متن زیر را برایم فرستاد و گفت اگر صلاح می­دانم در این جا منتشر کنم، که صلاح دانستم و منتشر می­کنم!

بسم الله الرحمن الرحیم

اگر بدانی چقدر این صحنه برایم آشناست سید عزیز. می‌شناسم مردی را و همسرش، دختری نوزاد و شیرخواره داشتند (و البته امروز فقط آن دختر مانده از آن خانواده و امیدوارم نه امروز و نه هیچ زمانی دیگر این متن را نخواند)؛ و پسری هفت ساله، یاد ابراهیم بخیر، فکر می‌کنم از من بزرگ‌تر بود یعنی که این داستان، داستان امروز نیست، داستان زمانی است که من هنوز هفت سالم نشده بود، شاید هم شده بود و من کمی از ابراهیم بزرگ‌تر بودم، چه فرقی می‌کند؟ بقول تو سید عزیز، رها کنم...

خانه‌ای نمی‌دانم چندمتری داشتند، نه نداشتند، اجاره کرده بودند. می‌دانی چرا؟ چون مرد طلبه ساده‌ای بیش نبود، تازه فکر کنم جانباز جنگ تحمیلی هم بود (این یکی را مطمئن نیستم)، پول نداشت خانه مناسب اجاره کند، می‌توانی خانه‌ای را تصور کنی که آشپزخانه نداشته باشد؟ من دیدم این خانه را. خیلی هم کوچک بود. یادم هست که با این که ابراهیم هم‌بازی ام بود ولی آن‌جا رفتن را دوست نداشتم؛ خب خانه شان کوچک بود، هیچی نداشت، خب ما هم آن زمان اجاره‌نشین بودیم ولی این دیگر چه جورش است؟ بالکن خانه را (یک محوطه یک متر در 5 یا فوقش 6 متر که دو سه متر از طولش هم مسیر ورود به خانه بود) آشپزخانه کرده بودند. می‌توانی تصور کنی آشپزخانه‌ای را که بانوی خانه در آن با چادر کار کند؟ چون بالکن که حفاظی نداشت؛ من نمی‌توانم. آن مرحوم هم احتمالا نتوانست که رفت تا برای این موضوع چاره‌ای کند. چه چاره‌ای؟ ایرانیت و فایبرگلاس و غیره که پولش... . راستی چرا راه دور برویم؟ همین چادر خودمان مگر چه اشکالی دارد؟ چادر ضخیمی انتخاب می‌کنیم و بر نرده بالکن وصل می‌کنیم تا دید نداشته باشد. راستی خوب شد صاحب‌خانه عقل کرده بود و برای بالکن نرده گذاشته بود وگرنه چطور می‌شد؟ آن وقت مجبور می‌شدی تصور کنی آشپزخانه‌ای را که بانوی خانه در آن با چادر کار کند و مجبور می‌شد پدر خانه ببیند این صحنه را در آشپزخانه. شاید هم اگر نرده نداشت بهتر بود. سختی می‌کشید مادر خانه ولی حداقل خانه آتش نمی‌گرفت. ربطش می‌دانی چیست؟

سال هفتاد و نمی‌دانم چند که این اتفاق افتاد هنوز آن محله قم گاز نیامده بود. شاید هم آمده بود ولی آن‌ها گاز نداشتند. نفت داشتند. نفت در آشپزخانه بود. چون نفت تنها سوخت موجود بود. در آن گرمای تابستان چهل درجه قم سوخت به چه درد می‌خورد جز پخت و پز؟ پس جای سوخت یعنی همان نفت در آشپزخانه است. دارد آشپزی می‌کند بانوی خانه. نمی‌دانم چه می‌شود. آتش به چادر می‌گیرد. چادر آتش می‌گیرد. آتش چادر به نفت می‌گیرد. بعدش را دیگر می‌دانی نه؟ همه می‌سوزند. اما نه. مادر نوزادش را از پنجره‌ای که انتهای خانه بود و به پشت‌بام یا بالکن یا نمی‌دانم کجای خانه همسایه باز می‌شد به همسایه می‌رساند و نوزاد سالم می‌ماند. هنوز هم به لطف خدا در کنار اقوامش سالم است. پدر و ابراهیم را بر اثر شدت جراحات به بیمارستان می‌برند.

بیمارستان‌های قم در آن ظهر تابستان سال هفتاد و نمی‌دانم چند هیچ نداشتند. پس هر دو بیمار به تهران منتقل می‌شوند. با آمبولانس بردندشان. امروز زیاد از قدرت تصورهای‌تان سوال کردم. اما این یکی را حتی اگر قدرتش را دارید تو را به جان هرکه دوست دارید تصور نکنید. بعید می‌دانم طاقت بیاورید. آمبولانسی که می‌خواهد دو نفری که در آتش سوخته‌اند را در ظهر یا بعدازظهر تابستان داغ در اتوبان کویری قم-تهران به بیمارستان سوانح و سوختگی تهران برساند کولر ندارد. نه تصور نکن. بخوان و رد شو. ابراهیم در اتوبان داغ و سوزان قم-تهران به ملکوت رفت. روی پای پدرم بود وقتی فوت کرد. پدرم تا مدت‌ها زود عصبانی می‌شد. فکر کنم بار اول و آخری بود که پدرم مجبور شد غسل مس میت کند.

پدر خانواده در تهران در بیمارستان به علت کم‌توجهی دکترها و پرستارها و... فوت کرد. البته من فکر می‌کنم پدر خانواده به دلیل دیگری فوت کرد. می دانی دلیلش چه بود؟ دلیلش این بود که ... راستی! صبر کن ببینم! گفتم برای مادر خانواده چه اتفاقی افتاد؟ مدتی در ابتدای امر که داشت سعی می‌کرد آتش را خاموش کند. بعد هم تلاش برای این که نوزادش را به همسایه برساند. می‌دانی چه شد؟ لباس‌هایش سوخته بود. از شرم و حیایش بیرون نیامد از آتش. سوخت. مرد. همان‌جا. من چقدر بی‌رحمم که این‌گونه می‌نویسم. پدر نظاره‌گر بود این صحنه را. که مادر فرزندانش می‌سوزد و او نمی‌تواند چاره‌ای کند این آتش را بخاطر شرم و حیای مادر. حالا علت فوت پدر را فهمیدی؟ حالا جواب سوال «ح» را گرفتی سید عزیز؟ فهمیدی چقدر طول می‌کشد تا یک نفر از پا در بیاید؟ 

۲۵ نظر ۰۹ اسفند ۸۹ ، ۰۲:۰۱
سید طه رضا نیرهدی
چهارشنبه, ۴ اسفند ۱۳۸۹، ۱۱:۱۳ ب.ظ

سینما در یک نما

بسم الله الرحمن الرحیم

رضا میرکریمی 23 خرداد 88 بیانیه می­دهد و نتیجه­ی انتخابات را مخدوش می­داند. چند ماه بعد رئیس سازمان تبلیغات اسلامی یک و نیم میلیارد تومان به میرکریمی پول می­دهد تا فیلم بسازد. یک سال بعد میرکریمی هیئت داوران جشنواره را دارای صلاحیت برای داوری فیلم­ها نمی­داند. هیئت داوران فیلم او را بایکوت می­کند!

نظام خود درگیری دارد؟!

ابراهیم حاتمی­کیا در جلسه­ی هنرمندان با رهبر انقلاب، از ایشان طلب سردوشی می­کند به عنوان افسر در جبهه­ی دفاع از نظام جمهوری اسلامی. چند ماه بعد میرعلائی رئیس بنیاد سینمایی فارابی به حاتمی­کیا پول می­دهد تا فیلم بسازد، بذرپاشِ سازمان جوانان هم، سازمان فرهنگی هنری شهرداری هم؛ و حاتمی­کیا گزارش یک جشن را می­سازد و هیئت داورانِ منصوب از طرف میرعلائی فیلم را بایکوت می­کند، فیلمی که حقا مرگ حاج کاظم آژانس است!

نظام خود درگیری دارد؟!

اصغر فرهادی روی سن می­رود و تقاضا می­کند مخملباف برگردد، پیگیر وضعیت جعفرپناهی می­شود، دلش برای گلشیفته تنگ شده! بلافاصله پروانه­ی فیلمش باطل می­شود و چند ماه بعد جایزه­ی بهترین کارگردانی را دریافت می­کند برای همان فیلم! و میرعلائی دومین فرد سینمای ایران مثل مجری روی سنِ سالن برج میلاد با فرهادی تماس می­گیرد که بزرگترین جشنواره­ی فرهنگی کشور را رها کرده و رفته برلین دنبال خرس!

نظام در حوزه­ی فرهنگ، خود درگیری دارد!

در تعارض با تفکر جمهوری اسلامی فیلم ­می­سازند، به جمهوری اسلامی پشت تریبون فحش می­دهند و جمهوری اسلامی به آن­ها جایزه می­دهد! نظام همه­ی این کارها را هم که می­کند، معاون سینمایی جمهوری اسلامی را "هو" می­کنند! "هو" می­کنند کسی را که به مسعود کیمیایی جایزه می­دهد و به اصغر فرهادی و به مهناز افشار و ...

و ما می­خواهیم جذب کنیم، این می­شود که باز به آن­ها جایزه می­دهیم سالِ دیگر و سال­های دیگر!

و بچه حزب­اللهی­ها به جرم حزب­اللهی بودن محکومند به ندیده شدن؛

آوینی به جرم حزب­اللهی بودن در صدا و سیما کشته می­شود!

و وحید جلیلی به جرم مشابه از حوزه هنری، همان جا که به میرکریمی پول می­دهد اخراج می­شود!

و سید ناصر هاشم­زاده نویسنده­ی باران و بید مجنون و زیر نور ماه و ... به همین جرم ...  

و ...

رها کنم ...

بریم کنار علقمه ...

آن­جا که پسر علی به نظر ارباب لوطی­ها را تحویل می­گیرد ...

آن­جا که بچه حزب­اللهی­ها را تحویل می­گیرند ...

آن­جا که حاج کاظم را می­شود دید و آوینی را و خمینی را ...

و خمینی نوازش می­کند بسیجی­هایش را ...

و سید علی لبخند می­زند ...

رها کنم ...

دلم تنگ شده برای لبخند سید علی روی عکس روی دیوار ...

تمام کنم که دیگر می­خواهم زل بزنم به نایب امام زمانم، زل بزنم به عکسی که اگر هیچ کس حزب­اللهی­ها را تحویل نگیرد، او می­گیرد ...

من می­دانم که او دعا می­کند ما را ...

یعنی خدا کند که دعا کند ما را ...

عرضم تمام؛ بریم کنار علقمه ...

 

۶۱ نظر ۰۴ اسفند ۸۹ ، ۲۳:۱۳
سید طه رضا نیرهدی
شنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۸۹، ۱۰:۲۷ ب.ظ

بوی پیرهنت

 

دارم به بوی پیرهنت فکر می­کنم

          دارم به سمّ ستوران فکر می­کنم

امشب خدا چه آمده بر سر که این چنین،

          دارم به دست و پا زدنت فکر می­کنم؟

 

۲۶ نظر ۳۰ بهمن ۸۹ ، ۲۲:۲۷
سید طه رضا نیرهدی
يكشنبه, ۲۶ دی ۱۳۸۹، ۰۳:۱۷ ق.ظ

مسئله

بسم الله الرحمن الرحیم

خانه­ای را به زیربنای 68 متر مربع فرض کنید. زن و شوهری با فرزند خود در این خانه زندگی می­کنند.( در واقع زندگی می­کردند.) سن این زن و شوهر را بیست و چهار سال در نظر بگیرید و از اختلاف سنی آن­ها صرف نظر کنید. بعد از ظهری آقای خانه از سر کار به خانه باز می­گردد و سر راه، دختر خود را از مهد کودک برداشته و چهل و پنج دقیقه بعد به خانه می­رسد. سر کوچه متوجه آتش­سوزی شده و کمی نگران می­شود. با ملاحظه­ی این که خانه­ی در آتش، خانه­ی اوست و با علم به این که همسرش در خانه در حال سوختن است به سوالات زیر پاسخ دهید:

أ‌)         این مرد در آن هنگام چه می­کند؟ (پاسختان را در یک بند نهایتاً پنج سطری جمع­بندی کنید.)

ب‌)     اگر فرآیند جان دادن زن، پانزده دقیقه طول بکشد، محاسبه کنید این خانم چند واحد زجر می­کشد؟

ت‌)     اگر مرد هفت دقیقه از فرآیند سوختن و جان دادن همسرش را با چشم­های خود ببیند، چند واحد زجر می­کشد؟

ث‌)     با مقایسه­­ی پاسخ­های بدست آمده در قسمت ب و ت به نظرتان این حادثه برای زن دردناک­تر است یا برای مرد مرگ­بارتر؟

ج‌)       با داده­های فوق به دست آورید خاطره­ی این روز تا چند سال در ذهن مرد می­ماند؟( در محاسبات خود از این که مرد دخترش را در سن هفت سالگی بر اثر تصادف از دست می­دهد، صرف نظر کنید.)

ح‌)       محاسبه کنید این اتفاق (مشاهده­ی سوختن و جان دادن همسر و این که هیچ کار از دست مرد بر نیاید.) یک مرد سالم و سرزنده را طی چه مدتی از پا درمی­آورد؟ جواب خود را با یک رقم با معنی گزارش کنید.

خ‌)       با فرض آن که پاسخ قسمت ج از پاسخ قسمت ح بزرگ­تر است، به نظرتان مرد، شب­های عمر خود را از آن پس چه طور سپری می­کند؟

1) با صدای بلند گریه می­کند.       2) با صدای آرام گریه می­کند.            3) به یک نقطه خیره می­شود .

4)  در حالی که دختر خود را در آغوش گرفته و مواظب است تا از خواب بیدار نشود، آرام گریه می­کند و به یک نقطه خیره می­شود.

دلیل انتخاب خود را توضیح دهید.

د‌)        حال فرض کنید وقتی این مرد در روز حادثه با صحنه­ی جان دادن تدریجی و دیوانه کننده­ی همسرش مواجه می­شود، مردمی که برای تماشا آمده­اند وی را شماتت کرده، او را استهزا کنند و بخندند و کف بزنند و ... .

همه­ی قسمت­های قبل را با این فرض جدید دوباره حل کنید و پاسخ­هایتان را در کادرهای مشخص قرار دهید.

(راهنمایی: در محاسباتتان از این نکته که مرد مصیبت­های اهل بیت(س) را بارها شنیده و در میان همه­ی روضه­ها، برای روضه­ی حضرت زهرا (س) از همه بیش­تر گریه می­کند، غافل نباشید.)

 

زمان تحویل: پیش از اربعین حضرت ارباب

۱۰۰ نظر ۲۶ دی ۸۹ ، ۰۳:۱۷
سید طه رضا نیرهدی
چهارشنبه, ۸ دی ۱۳۸۹، ۰۱:۱۶ ق.ظ

چند منظوره!

1) چون قالب جدید خیلی اذیت می کرد، مرتجع شدیم به حالت قبل!

2) ولادت حضرت مسیح مبارک. باشد که ایشان هر چه سریع تر همراه صاحبشان (ارواحنا فداه) بیایند و برهانند و راحتمان کنند که سخت حوصله یمان سر رفته!

3) ارباب، هم چنان به منِ بی مقدار، بی توجه اند و شاهد مثالش ننوشتن من از ماه غم، در ماه غم!

4) به قول اهالی فرنگ، body این پست هم باشد فایل صوتی که روی وبلاگ گذاشته ام!

5) ارباب! ارباب! ارباب!  دلم اسیر پایین پا ...

6) فقتله عطشانا ...

7) فقتله عریانا ...

8) فقتله ...

9) می کشی مرا حسین ...

10) می کشی مرا حسین ...

11) می کشی مرا حسین ...

12) ...

13) می کشی مرا حسین؟!

۶۲ نظر ۰۸ دی ۸۹ ، ۰۱:۱۶
سید طه رضا نیرهدی
يكشنبه, ۵ دی ۱۳۸۹، ۰۹:۴۳ ق.ظ

تقدیم به تویی که نمی شناسمد

یک سبد گل رازقی و یک دسته پرستو و یک شاخه‌ی بهار نارنج و یک شیشه‌ی کوچک مربای به و یک دفتر مشقِ صد برگ پر از غزل‌های عاشقانه. همه‌اش تقدیم به تو. تویی که هنوز نمی‌شناسمد و هنوز ندیده‌امت و هنوز اسمت را نشنیده‌ام و هنوز صدایت را، آن صدای زیبای خیال‌انگیزت را، آن صدای پر از آرامشت را، هنوز استشمام نکرده‌ام.

ولی به گمانم هم الآن تو مشغول صحبت هستی. تو داری با کسی یا با چیزی صحبت می‌کنی، اگر نه این قلب من که به تپش افتاده، به طنین و فرکانس کدام صدا در عالم پاسخ می‌دهد؟ آری، تو هم الآن داری صحبت می‌کنی، با کسی یا با چیزی؛ صحبتی نه از جنس صحبت‌های سخیف این آدم‌های عادی، معمولی و در پی عادت.

من یک شیشه عطرِ سیب به نشانه‌ی دلتنگی‌ام به تو تقدیم می‌کنم. به تویی که در این دنیا، هنوز نمی‌شناسمد و هنوز ندیده‌امت و هنوز اسمت را آن اسم زیبایت را نشنیده‌ام ...

 من یک شیشه عطرِ سیب به نشانه‌ی دل‌تنگی‌ام به تو تقدیم می‌کنم ...

و چشم به راه می‌ایستم تا نسیم بیاورد نشانت را، عطرِ تنت را ...

۴۰ نظر ۰۵ دی ۸۹ ، ۰۹:۴۳
سید طه رضا نیرهدی
شنبه, ۶ آذر ۱۳۸۹، ۰۲:۰۹ ب.ظ

ما از آنجلینا جولی محق تریم!

پیش نویس: این مطلب را حدود سه ماه پیش برای نشریه ای نوشتم که نامش خاطرم نیست! امروز با کمی تغییر این جا می آورمش، چرا که قصه هنوز همان غصه است!


از زاهدان بیست دقیقه‌ای که حرکت کنی به سمت شرق، می‌رسی به نقطه‌ی صفر مرزی؛ به جایی که از آن به بعد را می‌گویند پاکستان. بیست دقیقه زیاد نیست، شاید فاصله‌ی زمانی دو محله‌ی تهران است اگر ترافیک روان باشد. پاکستان خیلی نزدیک است. خیلی نزدیک!

در اطلس‌های جغرافیایی درباره‌ی پاکستان چیزی نزدیک به این عبارات را می‌نویسند:

پاکستان کشوری است در قاره‌‌ی آسیا که از غرب به ایران، از شرق به هند، از شمال به افغانستان و از جنوب به دریای عمان و اقیانوس هند محدود می‌شود. آب و هوای آن گرم و مرطوب است و باران در آن زیاد می‌بارد. زبان مردم‌اش فارسی اردو و دین مردم پاکستان اسلام است.

کم‌تر کسی از ما پاکستان رفته. پاکستان را می‌شناسیم شاید به برنجش؛ برنجی که ارزان است ببخشید ارزان بود و با کیفیت. پاکستان را می‌شناسیم شاید به چایش و انبه‌اش و موزش و ... شاید هم به بمب اتمی‌اش. اما من پاکستان را می‌شناسم به مردمش به مردمی که دوستشان دارم و ... این روز‌ها زیاد گریه می‌کنم ...

کربلا، بین‌‌الحرمین که سینه می‌زنی، مردم جمع می‌شوند به تماشا. بعضی‌ها فقط نگاه می‌کنند، بعضی‌ها گریه می‌کنند و بعضی‌ها هم شروع می‌کنند به همراهی و سینه‌زنی. همیشه سه چهار نفری هستند که دیوانه‌وار سینه‌می‌زنند، آن‌ها پاکستانی‌اند.

چند تایی فیلم از آنجلینا جولی دیده‌ام و خیلی هم عکس در اینترنت! یکی از آن‌ها عکسی بود محجبه از سرکار علیه‌اش با روسری آبی، کنار کودکی گرسنه، تشنه، بی‌خانمان و پاکستانی. حالا چرا آن‌جا بود و چه هدفی را دنبال می‌کرد، بماند.

در ماجرای بم و زلزله‌اش، از اولین گروه‌های امداد خارجیِ حاضر در صحنه، پاکستانی‌ها بودند. چند روز پیش شنیدم بمی‌ها ده تن از محصول خرمایشان را هدیه کرده‌اند به مردم پاکستان.

گفتم پاکستان را به مردمش می‌شناسم؛ راست گفتم. و مردمی که می‌شناختم این روزها به کمکم احتیاج دارند، به کمک تو هم احتیاج دارند نه فقط به پولت و به لباست و به ... نه. آن‌ها به چشم‌های نگرانت بیش‌تر محتاج‌اند و به دعای شبت و به حضور رسانه‌ای‌ات و ...

نوشتم پاکستان همسایه است و بسیار نزدیک، مسلمان است و بسیار شبیه و دوست است و دوست است و رفیق. به خدا برای دوستی با مردم پاکستان ما محق‌تریم از آنجلینا جولی!

از ارباب این چند وقت بخواه برای مردم پاکستان، مردمی که مثل من و تو سی روز روزه گرفته‌اند و خیلی‌هایشان تا چند روز دیگر بسیار سینه می‌زنند، البته اگر حسینیه ای مانده باشد!

۳۷ نظر ۰۶ آذر ۸۹ ، ۱۴:۰۹
سید طه رضا نیرهدی