کهف

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۰ مطلب با موضوع «تحلیلی» ثبت شده است

چهارشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۱، ۱۰:۲۷ ب.ظ

کاری که تفریحی هست ولی فرهنگی نیست!

     به نام خدا

     به نظرم این روزها مفهوم فرهنگ در دانشگاه به تفریح تقلیل یافته است. یعنی هر جا حرف از کار فرهنگی و برنامه‌های معاونت مربوطه به میان می‌آید، ذهن سراغ برنامه‌های تفریحی می‌رود. اصلاً فوق برنامه با آن معنای قریب به شادی و تفریحش کل عرض و طول معاونت فرهنگی را گرفته است، یا حد اقل من این طور فهم می‌کنم.

     البته برای این نظر قرینه‌هایی بسیار دارم و این قراین همه‌ی فعالیت‌هایی است که تحت نام فوق برنامه و گروه‌های غیر علمی دانشگاه می‌بینیم! گروه‌ها را از موسیقی و تئاتر و ادبیات بگیر تا هر آن چه در اتاق‌های فوق برنامه‌ی دانشکده‌ها اتفاق می‌افتد. البته بعید می‌دانم این بیماری فقط مختص دانشگاه ما باشد. گفتم بیماری و ننوشتم مشکل و در این انتخاب واژه دقت به خرج داده‌ام. مشکل آن مسئله‌ای است که با یک تغییر جزئی برطرف می‌شود. مثلاً شیر آب که چکه می‌کند، یک مشکل است. با عوض کردن واشر درست می‌شود. اما بیماری اولاً طی یک فرآیند ایجاد می‌شود ثانیاً طی یک فرآیند هم درمان می‌گردد. یعنی وضعیت تفریح محور این روزهای دست‌اندرکاران فرهنگ دانشگاه، نه یک روزه ایجاد شده و نه یک روزه درمان خواهد شد.

     اصلاً همه‌ی مسائل فرهنگی از جنس بیماری هستند که این خود از ماهیت فرهنگ به عنوان عمیق‌ترین سطح خودآگاه جامعه ناشی می‌شود. پس بنای نگارنده آن نیست که به سیاق نوشته‌های ژورنالیستی متداول متهم کند مسئولین را با آوردن چند کد و بعد هم نسخه‌ی آقایان را بپیچد که چرا هیچ کار نمی‌کنید!

     بنده به واسطه‌ی حضور چند ساله‌ی خود در دانشگاه معظم شریف و رصد مدام گوشه و کنار فرهنگی آن در مقایسه ای که امروز را با چند سال پیش می‌کنم می‌بینم مسیر خوبی طی نشده است. البته وضعیت امروز ما خیلی بدتر از چهار پنج سال پیش که من آمده‌ام نیست؛ هر چند آن روزها دانشجویان دغدغه‌های بزرگ‌تری داشتند و نقطه اثر مهم‌تری برای خود قائل بودند. در مجموع قصه همان است که بود جز در جزئیات قابل صرف نظر. یعنی روزمرگی در طراحی و اجرای فعالیت‌های به اصطلاح فرهنگی!

     خوب است بپرسیم آیا ذیل مقوله‌ی فرهنگ در دانشگاه، در منظر دست‌اندرکاران این بخش «فرهنگ عمومی» جایی دارد؟ اصلاً چنین سرفصل‌هایی گوشه‌ی ذهن آن‌ها می‌چرخد تا چه رسد به برنامه‌ریزی و اجرا؟ منظورم آن است آیا تا به حال بزرگواران ما نشسته‌اند فکر کنند که چه طور می‌شود روحیه‌ی پرکاری و تلاش را به بدنه‌ی دانشگاه تزریق کرد؟ چه طور می‌شود تقویت کرد حیا را در دانشگاه؟ چه طور می‌شود انسان‌هایی تربیت کرد که غصه‌ی این خاک را بخورند؟ که اگر این انسان تربیت شود قصه‌ی مهاجرت حل شدنی است و ...

     که البته این مورد آخر حرف زیاد دارد و این جا نه مجال پرداختن به آن، جز مختصری که آن مختصر:

     چند وقتی پیش در محضر ریاست محترم و دلسوز دانشگاه این سؤال را طرح کردم که آقای رئیس! شما برای جلوگیری از پدیده‌ی فرار مغزها چه طرح‌هایی دارید؟ تا آن جا که خاطرم هست چند مورد زیر را فرمودند که همگی قابل تأمل هستند:

1-     تسهیل در امر ثبت نام ارشد برای دانشجویان خوب

2-     تاسیس شرکت‌های دانش‌بنیان و کمک به دانشجویان برای ورود به فضای کسب و کار

3-     شرکت دادن دانشجویان در فعالیت‌های تحقیقاتی جنبی دانشگاه-اساتید برای آن که آنان راحت‌تر کسب درآمد کنند.

4-     فراهم کردن شرایط ازدواج برای دانشجویان

     در یک نظر می‌شود دید همه‌ی موارد فوق راه‌حل‌هایی محترم و البته توانمند در حل بخشی از مشکل هستند. اما آن چه نظر حقیر را در آن صحبت و هم الآن به خود درگیر کرده این است که تنها مورد آخر از موارد فوق یک راه حل فرهنگی، برای یک بیماری عمیقاً فرهنگی است.

     البته «فرهنگ عمومی» تنها بار بر زمین مانده نیست که از این دست بسیار است. به عنوان مسئله‌ای دیگر می‌توانم به «پر کردن اوقات فراغت از تحصیل» و نه به «تفریح» اشاره کنم. حداقل بنده کم‌تر دیده‌ام گروه‌هایی را با برنامه‌هایی که در آن یک سیر مطالعاتی هدفمند برای پر کردن این همه وقت باطله وجود داشته باشد. یک صفحه در وب سایت دانشگاه که به معرفی عالمانه و هنرمندانه‌ی محصولات فرهنگی از جمله فیلم، کتاب و ... بپردازد. مطالعات بیرون از درس بچه‌ها بدون برنامه رها شده و کم‌تر کسی است که نداند انحرافات فکری از همین مطالعات یله رها شده بیرون می‌آید.

     وقت بچه‌ها با بازی پر می‌شود! که البته به جای خود لازم که نه واجب است. آن چه خاطر حقیر را می‌آزارد آن است که این ولنگاری و تفریح و لذتِ محض، ناخودآگاه تبعیت کردن از الگوهای لیبرالی است و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ...

در این یکی-دو ساله‌ی اخیر تشکیل گروه های دانشجویی مانند «آرمان شریف» نشان می‌دهد که سطح انتظارات از دانش جو را می‌شود خیلی بالاتر از این که هست، دانست. تجربه های این چنینی به ما آموخت که می‌شود گروهی عمیقاً دانش جویی بود و پربیننده‌ترین مستند سال را ساخت. می‌شود دانشجو بود و در کم‌تر از دو سال، پنج شش جایزه‌ی جشنواره‌ای برد. می‌شود مستندی با آن کیفیت ساخت که وارد شبکه‌ی پخش خانگی شود و ...

     و اما راه‌کار پیشنهادی بنده برای برون رفت از وضعیت فعلی فرهنگ و فعالیت‌های به اصطلاح فرهنگی دانشگاه:

پیشنهاد حقیر آن است که بیایید عمیقاً راجع به این تحول فکر کنیم! این همه‌ی حرفی است که در این باره دارم. مشخصاً افق‌های نامعلومی در این فضا وجود دارد که در ابتدا باید کشف شود و سپس درباره‌ی آن‌ها تحقیق شود و فکر شود و برنامه ریزی شود. باشد که این سیاهه طرح دغدغه ای باشد برای آن که به این بیماری‌ها فکر کنیم و کمر همت ببندیم به حل این دست مسائل؛ که اگر همت کنیم حکما مسائل حل خواهد شد. که اگر این طور نشود خدا خلف وعده کرده است ...

     سبحان الله

     که خدا منزه است از این گمانه‌ها!

۳۸ نظر ۰۳ خرداد ۹۱ ، ۲۲:۲۷
سید طه رضا نیرهدی
دوشنبه, ۵ دی ۱۳۹۰، ۱۱:۱۷ ب.ظ

دوباره ...

بسم الله الرحمن الرحیم

در دنیا جنجال می کنند که ایران می خواسته سفیر عربستان را ترور کند. رسانه های عربی می دمند در آتش این دروغ. BBC و CNN دروغ خودشان را باور می کنند و هر روز برنامه می گذارند راجع به این اتفاق و شورای امنیت خودش را آماده می کند برای محکومیت ایران.

چندتایی جوان دانش جو، بد موقع و به نظرم اشتباه وارد سفارت انگلیس می شوند. انگلیس اتفاق را دست می گیرد، خبیث ترین دولتِ تاریخ معاصر، می شود برّه ای که به ناحق کتکش زده اند، مظلوم نمایی می کند. مسئولین سیاست خارجی غافل گیر شده اند و مثل همیشه منفعل اند، منفعل تر از هر بار. چندتایی سفیر از ممالک فرنگیه مثل عزیز گم کرده ها نشسته اند پشت در سفارت که "زود باشید، کارکنان سفارت را صحیح و سالم نشانمان دهید." رسانه های دنیا مثل بمب صوتی خبرها را مخابره می کنند، تحلیل می کنند. دستگاه دیپلماسی منزوی است، سرشان دور برداشته، نمی دانند چه کار کنند.

"آمانو" گزارش داده تخلفات ایران را، هرچند به ناحق. با شرایط پیش آمده برای ایران جواب سلام "سلطانیه" را هم کسی نمی دهد. ترکیه پشت چشم نازک می کند. ایران روی کره ی زمین منزوی است، خیلی منزوی است.

فرانسه طرح تشدید تحریم های نفتی و مالی را به اتحادیه اروپا برده... نفس ها در سینه حبس شده ... ایران کنج رینگ گیر کرده... رسانه ها هر ساعت خبر و تحلیل از ایران مخابره می کنند... تشدید تحریم ها... وخامت اوضاع در سوریه برخی را به طمع دوباره انداخته؛ اول سوریه، بعد ایران...

دل های مستضعفین عالم نگران ایران است ...

اما دوباره ...

دوباره دست خدا پیدا می شود. دوباره صدیقه ی طاهره مزد عزاداری می دهد به گریه کن های پسرش. دوباره علی بن ابی طالب دعا می کند پسرش را. دوباره بقیه الله دست مشکل گشا باز می کند برای این ملت و هواپیمای جاسوسی با اقتدار به زمین می نشیند...

پهباد که می نشیند، ورق بر می گردد. و به خدا قسم پهباد را خدا نشاند.

کبائر نظامی دول دنیا، انگشت به دهان می نشینند که "چه شد؟"

همان شبکه ها برنامه ی ویژه می گذارند که "ایران در کجای قدرت نظام بین الملل ایستاده؟" ترکیه "چاکرم"ی می گوید و قطر "ادارتمندیم" عربستان ماستش را کیسه می کند. فرانسه در اتحادیه اروپا با انگلیس به اختلاف جدی می خورد و موضوع هسته ای ایران فراموش می شود.

دیپلمات های وا رفته در صندلی ها، جان می گیدند و مصاحبه ی خبری می کنند و در وین هر کس از کنار "سلطانیه" رد می شود، دستی به سینه می گذارد و ...

هنوز دنیا مبهوت است که خبر "کور کردن ماهواره جاسوسی امریکا" هم به دنیا مخابره می شود. دیگر ایران موضعش انفعال نیست، موضعش اقتدار سابق هم نیست، این روزها ایران به دولت های منطقه فقط "سلام کوچولو!" می گوید.

این تحلیل من است از اتفاقات این چند وقته.

دست خدا بالای همه ی دست ها است و خدا ارحم الراحمین است. این انقلاب با خون شهدا ایجاد شد و با خون شهدا حفظ شد و قربانی دفع بلا می کند و تا خون بر زمین بریزد، این انقلاب زنده و پویا خواهد ماند...

با اربابت خوش باش "شهید طهرانی مقدم"

۵۲ نظر ۰۵ دی ۹۰ ، ۲۳:۱۷
سید طه رضا نیرهدی
سه شنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۰، ۰۹:۰۴ ق.ظ

سیاسی است!

بسم الله الرحمن الرحیم

پیش تر باید عرض کنم که این نوشته شدیدا سیاسی است!

رفیقی دارم که دو-سه هفته پیش مثال جالبی می زد. چون نظر من هم عینا همان است این جا نقلش می کنم:

خانه ای را تصور کن که پنج-شش بچه دارد و کوچک ترین آن ها که از همه پسر خوب تر و حرف گوش کن تری است. وقتی پدر خانه می گوید پسرم برو نان بخر، بی هیچ معطلی می رود و نان می خرد. وقتی خواهر بزرگش صدایش می زند که برو برای من خودکار بخر می رود و صدایش در نمی آید. مادرش به برادرش می گوید که اصغر! برو دو کیلو گوشت بخر و اصغر این پسر را مجبور می کند که برود و او می رود. سر سفره دو-سه باری بلندش می کنند که نمکدان را بیاور یا قاشق برای داخل ظرف خورش و آخر شب هم خودش مجبور می شود آشغال ها را بگذارد دم در.

حال این شرایط را اضافه کن به این که پسرک ما در کوچه از همسایه ها فحش می خورد چون مثل برادرها و خواهرها بی غیرت نیست و از پدرش دفاع می کند. در خانه هم جز پدر همه با او که پسر کوچک است اوقات تلخی می کنند، فحش می دهندش، کتکش می زنند و وسایلش را بی اجازه بر می دارند و ... و در این میان فقط پدر است که گاه گداری در دعوای خواهر برادرها طرفِ او را می گیرد و فقط اوست که دست محبت سرش می کشد؛ حال اگر روزگاری بنا به مصلحتی همین یک پدر که او دارد به روی پسرک ما اخم کند، چه بر سرش می آید؟ نمی شکند؟ خرد نمی شود؟ دِپ نمی زند؟ من و شما باشیم انصافا دِپ نمی زنیم؟

آن قدر جرأت دارم که بگویم اگر من جای این پسرک بودم نه امروز و بعد از این اخمِ اخیر که خیلی زودترها در دعواهای خواهر برادری رها می کردم، هر چند بارها و بارها و شاید تا آخر عمر استغفار می کردم!

و اما مثال دیگری که این روزها مصداقش را زیاد می بینم در این طرف و آن طرف.

پارچ آبی را تصور کنید که روی یکی میز به نحوی قرار گرفته که احتمال افتادن و شکستنش زیاد است. این میز و آن پارچ در اتاقی هستند که چند نفری درش نشسته اند و یکی از آن ها بر دیگران ولایت دارد و همه ی آن دیگران هم سخت مدعی به این ادعا که هر چه آن یک نفر بگوید گوش می دهند و دل سوز او هستند و حرف گوش کن او و ...

اینان یک به یک برای آن که عرض ارادتی کرده باشند به شیخ، دست بوسش می روند و تذکر می دهند که پارچ در شرف افتادن و شکستن است. شیخ که خود دستش مشغول به کار واجب تری است هر بار که کسی می آید و این تذکر را می دهد به آن یک نفر می گوید که پارچ را طوری جا به جا کند تا دیگر در خطر افتادن نباشد و این ها اصلا انگار نه انگار! و هر چند صباحی دوباره خدمت شیخ می رسند و خطر افتادن پارچ را تذکر می دهند به آن طمع که وقتی پارچ افتاد و شکست جز کسانی باشند که پیش تر افتادنش را پیش بینی کرده بودند و چه قدر باهوش جلوه می کنند آن موقع!

مدتی که می گذرد حوصله یشان سر می رود و خودشان یواشکی تنه ای به میز کذا می زنند تا پارچ بی افتد و بشکند و اول نفر پیش شیخ روند که "دیدی ما گفتیم دارد می افتد! دیدی ما خیرخواه بودیم و جلوی ولایت حرکت می کردیم و ..."

و آن وقت که پارچ می افتد و می شکند همه آن قدر از صدای شکستن شکّه شده ایم و همه آن قدر به جمع کردن شیشه خرده ها مشغول که اصلا یادمان نمی آید اگر یکی از این حضرات مدعی همان موقع دست می کرد و پارچ را بر می داشت، اگر یکی از این حضرات مدعی تنه نمی زد و میز تکان نمی خورد و پارچ از شیخ فاصله نمی گرفت و نمی افتاد و نمی شکست، اصلا حالا مجبور نبودیم این همه هزینه را تحمل کنیم.

و البته اگرکسی دست کند و پارچ را بردارد و از خطر شکستن نجات دهد، چون از وقوع یک بحران جلوگیری کرده بحرانی که اتفاق نیفتاده- هیچ کس قدر کارش را نمی داند و هیچ مادحی برایش احسنت نمی گوید.

و امروز خیال می کنم عده ای مانند لاش خور نشسته اند تا بشود آن چه نباید بشود و آن ها آن روز فریاد "دیدی از یک سال پیش من این را می دیدم!" برآورند و جماعتی از عوام بر ایشان کف بزنند و سوت بکشند!

هنر این نیست که چینی ترک برداشته را بشکنیم، هنر آن کس دارد که این چینی ترک برداشته را با ظرافت بند بزند، حتی اگر دستش خراش بردارد و زخم بشود و درد بکشد!

و سوم آن که چند روز پیش در یکی از سایت های خبری دیدم یکی از وزرای برکنار شده در جمع دانش جویان نمی دانم کجا گفته "این چند وقت تمرین سکوت کرده ام ..." بعد هم ماجرای چگونگی برکناری اش را نقل کرده بود! پیش خودم گفتم ای کاش به تمرین سکوتت ادامه می دادی مومن!

سال هشتاد و هشت دلم می خواست خیلی ها حرف بزنند که نمی زدنند، این روزها دلم می خواهد خیلی ها سکوت کنند که نمی کنند!

بعد النوشت:

   امروز اتفاقی برایم افتاد که بر خودم تکلیف دانستم این نوشته را با سردرد هم که شده بنویسم و تا طلوع هم که شده تایپش کنم. نمی دانم تویی که این ها را می خوانی چه طور فکر می کنی و اصلا مرا چه قدر قبول داری؟! اما اگر دلت برای امام و انقلاب و حضرت آقا می سوزد، اگر دلت مثل من نگران همه ی دل هایی است که در سراسر جهان به این انقلاب بسته اند، بخوان! تو را به خدا همه ی صحبت های آقا را بخوان! بخوان تا ببینی راه برمان چه می گوید و اگر نه راه به خطا می رویم!

و توفنا مع الصالحین ، همان ها که ابا صالح امامشان است ...

 

 

۳۷ نظر ۱۷ خرداد ۹۰ ، ۰۹:۰۴
سید طه رضا نیرهدی
شنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۱۲:۳۲ ب.ظ

محبّت

بسم الله الرحمن الرحیم

     تا حالا به ذات محبّت و به فرآیندش فکر کردی؟ به این که چرا خیلی­ها را دوست داریم؟ اصلا چرا دوست داریم؟ چه قدر دوست داریم؟ دختر دائیم، دختری دارد حدود سه ساله، بسیار دوستش دارم. دختری که خیلی بداخلاق است و اخمو. خانه­یمان که می­آید اصلا اجازه نمی­دهد بغلش کنم، با من حرف نمی­زند، از من فرار می­کند و من دوستش دارم!

     چگونگی شکل­گیری محبت و چرایی­اش هم مسئله­ای است واقعاً. مثلا زنی را تصور کن که نه ماه یک وزنه­ی چند کیلوگرمی را به او آویزان کرده­اند و به خاطر همین وزنه­ی چند کیلویی، زن که مظهر زیبایی است و به زیبایی خود بسیار اهمیت می­دهد به قول خودمان از شکل و قیافه می­افتد و همراهی با این وزنه ختم می­شود به یک درد جان­کاه، آن قدر جان­کاه که شاید مانندی برای آن نتوان تصوّر کرد. حال اگر من و تو باشیم تنفّر پیدا می­کنیم از آن وزنه؛ اگر قصد نابود کردنش را نداشته باشیم! اما زن می­شود مادر و آن وزنه می­شود کودک و محبت مادر به کودک انتها ندارد.

     خانمی را می­شناسی و برایت با عابر پیاده تفاوتی ندارد! پُرِ پُرش دو سه باری هم دیده­ای­اش و گیرم صحبتی هم کرده­اید! اما وقتی عاقد آمد و چند جمله­ی ساده­ی عربی گفت یا اصلا خودش گفت و لغتی جواب دادی، به یک باره انقلابی در خودت احساس می­کنی. در وجودت، موجودی نازل می­شود که به آن می­گویند محبّت. و به این نزول می­گویم نزول دفعی و به محبت مادرانه می­گویم نزول تدریجی.

     به نظرم یک پدر هم به بچه­اش باید به چشم مزاحم نگاه کند؛ مزاحمی که محبوبش را به خود مشغول می­کند. کسی را که تا دیروز فقط برای او بود، و تمام وقتش را و ذهنش را و روحش را وقف او می­کرده، حالا کم­تر وقت می­کند حتی به رویش لبخند بزند. خوابشان راحرام کرده، خوراکشان را بی­نظم کرده و بسیار آزار دیگر داشته برایشان. اما این پدر هم فرزندش را دوست دارد و این عجیب است.

     محبّت مجاری دخول دارد به قلب و معابر خروجی. یعنی از جاهایی وارد آن می­شود و از جاهایی خارج. بعضی وقت­ها هم از درون می­جوشد. روح غیر از جسم است و هر کدام احتیاجاتی دارند خاصِ خود. هر چند ارتباطی هست میان جسم و روح اما این دو، دو نوع­اند، دو جنس متفاوت لذا احتیاجاتشان هم متفاوت است. مثلا کسی که گرسنه است را باید غذا داد و کسی را که عصبانی است باید آرام کرد. همان طور که به یک گرسنه نمی­توان گفت "خوب عزیزم! حالت چه طور است؟ بیا با هم صحبت کنیم. مشکلی پیش نیامده که!" به یک آدم عصبانی هم نباید غذا تعارف کرد! هر چند منکر آن نیستم که گرسنگی می­تواند منجر به عصبانیت شود و به حد بلغت الحلقوم خوردن هم! این همه را نوشتم که بگویم شهوت غیر از محبّت است که نیاز به سکس، نیاز جسم است و محبّت نیاز روح. پس آن جذبه و کششی که به تن دیگری داریم هر چند می­تواند مقدمه­ی نوعی محبّت شود ولی در کل غیر از آن است.

     البته مثل منی که نه سکس را تجربه کرده و نه محبّت شدید به یک خانوم را نباید مقایسه کند جذبه­ی تن را با جذبه­ی روح اما به هر حال به واسطه­ی بدحجابی و مصادیق دیگر تحریک شهوت، رقیقه­اش را در خود احساس کرده­ام و به اقتضای اقدام برای ازدواج هم رقیقه­ای از محبت به یک خانم را تجربه کرده­ام و حال بر این باورم که آن چه حد ندارد جنبه­ی روحانی کشش به دیگری است و نه جذبه­ی جسمانی آن.

     انسان به موجب ماهیتش تنوع­طلب است و این ویژگی از کمال­جویی او ناشی شده؛ یعنی انسان در یک وضعیت قرار دارد و چون از آن شرایط راضی نیست، در واقع شرایط موجود در آن  با کمالی که او در عمیق­ترین نقاط وجود خود احساس می­کند سازگار نیست دست به تغییر شرایط می­زند و این می­شود تنوع­طلبی. پیراهنش را عوض می­کند، مدل مویش را و خانه­اش را و ... و بی­چاره خیال می­کند با ایجاد این تغییرات به کمال می­رسد و چون نمی­رسد دوباره و سه­باره و هزارباره کارش را تکرار می­کند و دریغ که به هیچ نمی­رسد.

     حال اگر این قوّه­ی عمیق و قوی را در ساحت واقعی خود به کار اندازد و در مسیر کمال واقعی که قرابت به ذات اقدس باری تعالی است، به آرامشی دست می­یابد که منجرِّ از محبّت خداست و محبّت به خدا با محبّت به غیر جمع نمی­شود که هیچ محبّت عمیقی با محبّت دیگری جمع نمی­شود. یعنی وقتی وجودی یا موجودی عواطف شما را به خود معطوف کرد به همان اندازه عواطف شما را از ما بقی خلقت پرت کرده و عقل حکم می­کند هر چه بیش­تر علاقه وجود داشته باشد، از ما بقی جهان بیش­تر دل کنده می­شود. و این که حضرت فرمود "حب الدنیا رأس کل خطیئه" شاید یعنی وقتی حبّ دنیا نباشد فقط و فقط حواس معطوف به خدا می­شود و حظّش را می­بری!

این نسخه را در مورد تعاملات انسانی هم می­شود به  کار برد. کمال­جویی انسان اگر در مسیر محبّت که نیازمندی روح است قرار نگیرد به تنوع طلبی جنسی منجر می­شود و مصادیق تنوع­طلبی جنسی مراجعه به سایت­های مستهجن، مشاهده­­ی فیلم­های porno، لذت­جویی به واسطه­ی نگاه­های شهوت­آلود در کوچه و خیابان و البته زنا به کرّات و افراد مختلف می­شود و ای کاش ماجرا به این جا ختم می­شد که نمی­شود. وقتی طرف با ده­ها بلکه صدها نفر تجربه­ی سکس پیدا کند، دیگر زنا هم تنوع­طلبی­اش را ارضا نمی­کند، این می­شود که چنین جامعه­ای رو می­آورد به هم­جنس­گرایی و سکس با محارم و سکس با حیوانات و نمی­دانم انتهای این جاده کجا می­رود!

     حال اگر اقدام به نحوی صورت گیرد که انسان با قوّه­ی محرکه­ی کمال­جویی و مرکب کشش روحانی که همان حبّ است حرکت کند به جای تفرّق خاطر به انسجام روح می­رسد و ذرّه­ای از آرامش و فراغ بالی را که عرفای بنام کسب کرده­اند تجربه می­کند و در این حال است که عاشقان راستین اگر عشق را مرتبه­ی شدیده­ی محبّت تعریف کنیم- را می­شود در فقر جست که از زندگی راضی هستند چرا که اصلاً متوجه دنیا نیستند و آن­چه در آن اتفاق می­افتد. لذا است که فرامین شارع مقدس در این چهارچوب محقق می­شود.

تنوع­طلبی  در سکس به مانند حرکتی عرضی است و عمیق شدن در چاله­­ی محبّت به مانسته­ی حرکت در طول مسیر. برای به حرکت در آوردن فرد در مسیر صحیح و جلوگیری از حرکات زاید در عروض، چاره آن است که اولّا لذّت پیش­روی در مسیر را به او چشاند و دوم آن که حواسش را از حواشی جاده منصرف کرد و سوم آن که بنیه­ی حرکت به او داد و ...

و اگر امروز بخواهیم از آفتی به نام بی­بندوباری که یک مصداقش بدحجابی است و یک مصداقش اختلاط میان نامحرم است و یک مصداقش سکس است و .... خلاص شویم، چاره همان است که پیغمبر اکرم (ص) هزار و چهار صد سال پیش فرمود و آن ازدواج است؛ ازدواجی دائم یا موقت، در سن پائین که هر چه سن پائین­تر باشد حواس به دیگران کم­تر معطوف شده و رسیدن به توحید راحت­تر است.

و شاید بعدتر نوشتم چرا به نظرم در این روزگار توحید جز با ازدواج محقق نخواهد شد!   

 

۵۴ نظر ۲۴ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۲:۳۲
سید طه رضا نیرهدی
سه شنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۳:۵۲ ق.ظ

در باب یهود مدرن.

بسم الله الرحمن الرحیم

در اواخر قرن نوزدهم در تاریخ 20 اوت 1897 اولین کنگره­ی جهانی قوم یهود در شهر بازل سوئیس برگزار شد و برزل در آن جا اعلام کرد : " خط مستقیمی میان بازل و اورشلیم وجود دارد که باعث بازگشت قوم یهود و ایجاد دولت صهیونیزم می­شود. " و در سال 1948 تنها سه سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم رژیم صهیونیستی تشکیل و کشور اسرائیل ایجاد می­شود و به عضویت سازمان ملل در می آید در حالی که این سازمان کمتر از پنجاه عضو دارد.

در آن کنگره­ی آغازین مشکلات قوم یهود از گذشته تا آن روز بررسی می­شود و در نهایت به انتشار رساله­ای می­انجامد که پاسخ مشکلات یهود است و آن پاسخ چیزی نیست جز " تشکیل نظام یهود " جمع بندی این کنگره آن می­شود که یهود برای حل مشکلات خود باید یک حکومت قومی-نژادی تشکیل دهد و جز این چاره­ای نیست. لذا به ضمیمه­ی رساله، نامه­ای ارسال می­شود به رئیس دولت وقت آلمان و مسئله­ی تشکیل حکومت یهود در آن مطرح می­شود.

سران قوم یهود شروع می­کنند به جمع کردن یهودیان از سراسر عالم و تشویق آنها به مهاجرت به اورشلیم. البته چند نقطه­ی دیگر برای استقرار یهودیان عالم پیشنهاد می­شود مثل آرژانتین و افریقای جنوبی و جزیره­ی برمودا و ... که در نهایت وادی مقدس انتخاب می­گردد.

در این جا باید چهار سؤال را پاسخ دهیم :

1-      بنی اسرائیل چه کسانی هستند؟

2-      یهودیان چه کسانی هستند؟

3-      صهیونیست­ها چه کسانی هستند؟

4-      آن­هایی که مردم اسرائیل خوانده می­شوند چه کسانی هستند؟

حضرت یعقوب (اسرائیل) ده فرزند داشت که یکی از آن­ها به نام جناب یوسف (علیه و علی نبیّنا صلوات المصلین) بعد از سپری شدن ماجراهایی به سلطنت در مصر رسید. بعدا برادرانش به مصر مهاجرت کردند و هشت فرزند یعقوب با خاندانشان گم شدند و دو فرزند دیگر یعقوب که یکی از آن­ها یهودا بوده در مصر سکونت می­کنند و خاندانی به هم می­زند. پس بنی اسرائیل یک قوم است.

یهودیان اصطلاحاً به پیروان حضرت موسی (ع) گفته می­شود و در نظر خود ایشان به آن دسته از قوم بنی اسرائیل اطلاق می­شود که همراه حضرت موسی (ع) از مصر فرار کردند و در منطقه­ی فلسطین امروزی سکونت کردند. هر چند در نظر اوّل یهود یک دین به نظر می­رسد و البته نگاه و نظر قرآن هم همین است، خود ایشان جنبه­ای قومی و نژادی به یهود می­دهند و نظرشان آن است که هیچ غیر بنی­الیهودی حق ندارد و اصلاً نمی­تواند یهودی شود. لذا است که بر خلاف همه­ی ادیان که تلاش دارند تعداد پیروان خود را افزایش دهند، یهود هیچ این هدف را ندارد و از این رو است که تعداد یهودیان عالم بسیار اندک است. اصلاً شرط یهودی بودن آن است که مادر یهودی باشد. البته یهود را اگر به منزله­ی یک دین تلقّی کنیم، مانند هر دین دیگری فرقه­ها دارد و تفکّرهای متفاوتی میان آنها است، آن چه بنده عرض کردم تفکّر غالب میان ایشان در سراسر عالم است.

البته مطالعات مردم شناسی و ژنتیک نشان داده که ادعای قومیّت همه­ی یهودیان عالم چندان صحیح به نظر نمی­رسد چرا که ژن یهودی ساکن مسکو و یهودی ساکن عراق مثلاً، خیلی شباهت ندارد. رها کنم!

صهیونیزم یک تفکّر مدرن است برای یهود. یک نگرش آخرالزمانی و آن این که برای ظهورِ منجی در عالم، مردم یهود باید از سراسر عالم در اورشلیم جمع شوند. این تفکّر فقط میان یهودیان هم نیست، یعنی مسیحیانی هستند که این باور را دارند و حتی مسلمانانی. لذا صهیونیزم مسیحی داریم و صهیونیزم مسلمان. مثلاً همه­ی تلاش­های صادقانه­ی دولت نئو محافظه­کار در امریکا برای استقرار یهودیان در اسرائیل ناشی از اعتقاد شدید آنها به تحقق وعده­ی الهی بعد از استقرار یهودیان عالم در بیت المقدس است!

و مردم اسرائیل را اصطلاحاً آن یهودیان می­دانیم که از کشورهای خود مهاجرت کرده و ساکن سرزمین­های اشغالی شدند. واضح است که وجود دارد اسرائیلی که صهیونیست نباشد. مثلاً یک یهودی بدبخت را با خانواده­اش در اکراین تصوّر کنید که به خاطر شرایط خوب و تسهیلاتی که در اختیارش قرار می­دهند مهاجرت می­کند اسرائیل و همچنین وجود دارد صهیونیستی که به خاطر مصالحی هم­چنان ساکن مثلاً سوئیس باقی مانده یا امریکا.

حال با این توضیحاتی که عرض شد فکر می­کنم قضایا روشن شده باشد. وقتی در کنگره­ی یهود تصمیم بر آن می­شود که دولت نژادی یهود تشکیل شود، احتیاج پیدا می­شود به تفکّری با ساختار مدرن تا یهودیان عالم را تشویق کند به مهاجرت به وادی مقدس. برای آن که یهود ساکن نروژ که اتفاقاً بسیارهم از زندگی­اش راضی است را وادار به مهاجرت کنند، شروع می­کنند به تبلیغ تفکّر صهیونیزم و با این کار یهودیان عالم با مهاجرت به فلسطین انگار که تکلیف شرعی خود را انجام می­دهند. آن دیگران را هم که نمی­آیند به نحوی دیگر وادار می­کنند. مثلاً گلدمن می­گوید در عراق بسیار بمب گذاری کردیم تا یهودیانش حاضر شدند عراق را ترک کنند و به فلسطین بروند. در اروپا لولوی سرخرمنی به نام هیتلر را علم می­کنند و بعد هم آن قدر داد و بیداد می­کنند تا یهودیان اروپا از ترس فرار کنند و در آرژانتین بحران اقتصادی و ...

با تفکّر صهیونیزم مشکل بحران هویّت مردم اسرائیل هم حل می­شود. دیگر پسری از پدرش نمی­پرسد که " پدر جان! ما تا دیروز آلمانی بودیم. چه طور شد که یک دفعه شدیم اسرائیلی؟!" یا مثلا دیگری: "تا دیروز روسی صحبت می­کردیم و از امروز باید عبری حرف بزنیم! و ... " چرا که همه­ی این سؤال­ها پاسخی در گفتمان دینی یهود مدرن پیدا می­کند.

البته امروز با بالا رفتن سطح توقع مردم اسرائیل بحران هویّت به اصلی­ترین چالش پیش روی دولت­مردان این رژیم مبدّل شده است و دلیل آن که هر چند وقت یک بار اقدام به درگیری با لبنان یا فلسطین یا کشتی آزادی و ... می­کنند از آن جهت است تا به مردمشان بگویند : " ببینید همه­ی دنیا علیه شما هستند؟ ببینید این­ها از یهود کینه دارند. ببینید این­ها می­خواهند شما را بکشند. و ببینید که ما از شما دفاع می­کنیم. و ... " هر چند حمله به کشتی آزادی از نگاه ما بسیار کار احمقانه­ای است و حمله به غزه فقط منجر به منفور شدن آنها در جهان می­شود امّا در دستگاه مختصات آنها این اقدامات اجتناب ناپذیر است برای پر کردن بحران هویّت.

خلاصه آن که پس از سال­ها تبلیغات و مهاجرت مدام و خرید زمین­های فلسطین در سال 1948 دولت اسرائیل اعلام موجودیّت می­کند و جز در کشورهای اسلامی در دنیا آب از آب تکان نمی­خورد. بعد در طول سال­ها به همین حد زمین­های خود هم اکتفا نمی­کنند و دیگر زمین­های فلسطین را هم به زور اسلحه و کشتار فتح می­کنند و آب از آب تکان نمی­خورد. در اردوگاه صبرا و شتیلا مرد و زن و بچّه و گاو و گوسفند را می­کشند و آب از آب تکان نمی­خورد. و آن قدر جنایت­هایشان را تکرار می­کنند که جنایت اسرائیل برای مردم دنیا عادی می­شود. وحشی­گری­های آنها جزئی از زندگی بشر امروز است و اصلاً هیچ کس عین خیالش هم نیست.

نکته­ی آخر آن که می­گویند در جریان جنگ دوم جهانی شش میلیون یهودی کشته شدند که قطعاً دروغ می­گویند و اصلاً یک دهم چنین عددی محال است که تحقق یافته باشد، به غرامت این کشته­ها اسرائیل را جایزه گرفتند و پرداخت سالانه­ی آلمان را و این همه مظلوم­نمایی در عرصه­ی بین المللی را. هر چند آمارها متفاوت است ولی تقریب قضیه آن است که حدود نیمی از کشته­های چهل میلیونیِ جنگ جهانی دوم اهل شوروی سابق بوده­اند و این در حالی است که در نیمی از جنگ، شوروی اصلاً حضور نداشته! فقط سه میلیون آلمانی در شوروی سابق کشته شده­اند و ...

چه سهمی به ملّت­های این­ها رسید؟

هزینه­ی جنگ دوم را چه ملت­هایی پرداختند؟ و به کام چه نژادی تمام شد؟

و اولمرت در سال 2006 گفت: اورشلیم قلب تپنده­ی صهیونیزم و مرکز آرزوها و دعاهای قوم یهود در طول سال­ها بوده است.

... و به خدا قسم ما این آرزوهای سالیان دراز را بر آن­ها حرام خواهیم کرد ...

۷ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۳:۵۲
سید طه رضا نیرهدی
سه شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۰، ۰۱:۵۲ ب.ظ

الشیطان الاکبر

بسم الله الرحمن الرحیم

چرا امریکا الشیطان الاکبر است؟ و اگر الشیطان الاکبر است ما باید چه کار کنیم؟ این هدف نوشته­ی پیش رو است.

امام خمینی رحمةالله علیه یک سیاستمدار است در عرصه­ی بین المللی و همه می­دانند که سیاستمداران عالم به اقتضای شرایط، سخنانی ایراد می­کنند که لزوماً موافق واقع نیست. مثلاً وقتی کشور در حال جنگ است با خلاف واقع نشان دادن شرایط، روحیه­ی مردم و سربازان را بالا نگه می­دارند، در حالی که انبارها از مهمات و تسلیهات خالی است پشت تریبون رسانه­ها اعلام می­کنند که انبارها پر است از اسلحه! وقتی کشور از لحاظ اقتصادی شرایط بدی دارد به مصلحت حکومت شرایط را خوب نشان می­دهند. یا بعضاً برای ایجاد وفاق و همدلی ­در میان آحاد ملّت دشمن را به نحوی برای ایشان تصویر می­کنند که با واقع تناسبی ندارد. در عالم سیاست و رسانه از این اتفاقات زیاد می­افتد و این سخن حضرت امام که فرمود : "امریکا ، شیطان بزرگ است!" را می­شود در این چهارچوب تفسیر کرد. یعنی امام برای آن که خباثت و دشمنی امریکا را به مردم نشان دهد و ذهن مردم را نسبت به امریکا بدبین کند از این لفظ استفاده کرده و اگر امام فقط سیاستمدار بود، این تفسیر دور از ذهن نمی­نمود.

سیّد روح­الله موسوی خمینی پیش از آن که به عنوان یک سیاستمدار در عالم سیاست شهره شود، در عالم فلسفه و عرفانِ نظری در میان هم­عصران خود هم همتایی نداشته و به سخن عرفای بنام و فلاسفه­ی شهیر هم­عصرش در حوزه، یک سروگردن از همه­ی آن­ها بالاتر بود و البته در وادی تفسیر قرآن کریم هر چند مشغله اجازه نداد تا امروز اثری مکتوب از ایشان در دست ما باشد امّا پر واضح است که بی غرق شدن در کتاب الاعظم و بی تدبّر عمیق در آن نمی­شود نَمی از دریای عرفان اسلامی چشید، همان که خمینی کبیر جرعه، جرعه از آن می­نوشیده است.

فلاسفه قدر کلمات را می­دانند و در گزینش آنها بسیار دقّت می­کنند پس اگر امام عزیزمان را از این وجه مورد نظاره قرار دهیم باید انتظار داشته باشیم با ظرافت فیلسوفانه "الشیطان الاکبر" بودن را به امریکا نسبت داده باشند و این غیر از تعبیر رسانه­ای است که پیش­تر عرض کردم.

می­شود یک شخصی را از زوایای مختلف مورد ارزیابی قرار داد. مثلاً بر اساس ظاهر یا قومیّت و نژاد و ... در این جا من می­خواهم شیطان را از زوایای رفتار و نحوه­ی عملکرد مورد بررسی قرار دهم ، یعنی می­خواهم نشان دهم که شیطان چگونه رفتار می­کند و هدفش از این عملکرد چیست.

خداوند متعال در سوره­ی الحجر آن جا که قضیه­ی سجده­ی بر آدم و سرپیچی ابلیس را نقل می­کند ، در آیه­ی 39 می­فرماید "قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیتَنِی لَأُزَینَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَلَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ" علّامه­ی کبیر در تفسیر المیزان در معنای "اغوا" چنین می­فرماید : "... اینجاست که معناى سببیت اغواى شیطان براى غوایت مردم درست در مى آید، یعنى بخاطر اینکه او خودش دور از رحمت خدا و دور از سعادت شده و این دورى بخاطر لزوم و همیشگى لعنت خدا لازمه او گشته ، لذا هر وقت که با وسوسه ها و تسویلات خود به درون دلى رخنه کند، و نزدیک شود همین نزدیکى او باعث دور شدن آن دل است از خدا و رحمت او. و اینکه مى گوییم : او مردم را اغواء مى کند، معنایش این است که اثر غوایت خود را در آن دل مى اندازد...." یعنی منظور از اغوا دور کردن انسان از رحمت خداوند متعال است و همه­ی صحبت من در " لازیّنن لهم فی الارض" است.

ابلیس چون از رحمت خداوند متعال محروم شده " بما اغویتنی ..." می­خواهد همه­ی بشر را از رحمت خدا محروم کند " لأغوینهم أجمعین " و این کار را به واسطه­ی " لازیّنن لهم فی الارض" انجام می­دهد.

یعنی هدف شیطان اغوای مردم است و ابزارش زینت دادن دنیا در چشم مردم و این دقیقاً همان کاری است که امریکا دارد انجام می­دهد با ابزارهایی بسیار قوی و پیچیده!

زینت دادن چیزی یعنی جذّاب کردن آن، یعنی موجودی را که ارزش کمی دارد طوری آراستن که ارزشش فزونی یابد. یعنی اهمّیّیت و جذّابیّت غیرحقیقی ایجاد کردن برای شیئی و در نگاه کلان یعنی جابه­جا کردن ضرایب حقیقت در عالم واقع و این همان کاری است که این روزها رسانه­های امریکا و صهیونیزم بین­الملل انجام می­دهند یعنی اوّلاً جذّاب کردن دنیا و ثانیاً خلاف واقع نشان دادن جریانات عالم و رسانه­ها را باید کلان نگریست. در نظر من شبکه­ی Fox news رسانه است و فیلمِ "فهرستِ شینلِر" هم و facebook هم و ...

مثلاً در آیه­ی "یا بنى آدم لا یفتننکم الشیطان کما اخرج ابویکم من الجنة ینزع عنهما لباسهما لیریهما سوآتهما" خداوند مقصد ابلیس را اغوای آدم و همسرش و برهنه شدن و متوجه شهوت گشتن قرار می­دهد و این همان کاری است که در فیلم­های هالیوودی انجام می­دهند. اسلام­هراسی و خشن نشان دادن اسلام یکی دیگر از اقدامات علنی است که همان عملکرد شیطان است و اصلاً چه می­گویم؟!  هر کاری که رسانه­های غربی انجام می­دهند برای آن است که بشر این زمان را از یاد خدا غافل کنند و مگر این طور پرحجم و همه­جانبه مردم عالم را سرگرم کردن غیر از برای غفلت از یاد خداوند متعال است؟ بشر این زمان به واسطه­ی اشتغالات و سرگرمی­های متنوعی که دارد دیگر فرصت نمی­کند به خداوند فکر کند، اصلاً فکر این که به خداوند فکر کند را هم نمی­کند!

امروز ابزارهای در دست تمدن غرب به سکّان­داری امریکا بسیار بسیار زیاد است و لذا است که امام فرمود : "الشیطان الاکبر" . قدرت اغوا و زینت دادن دنیا امروز خیلی بیش­تر است از هزار سال قبل و چند هزار سال قبل و این قدرت بیش­تر از هر جای دیگر در اختیار امریکاست.

مقام معظم رهبری (حفظه­الله) در دیدار با دانشجویان و جوانان قم در این سفر اخیرشان فرمودند : "...  امروز قدرت ابرقدرتها بیش از آنچه که در بمب هسته‌اى‌شان باشد، در ثروتهاى انباشته‌ى در بانکهاشان باشد، در قدرت تبلیغاتى آنهاست، در صداى بلند آنهاست که به همه جا میرسد. شیوه‌هاى تبلیغاتى را هم خوب بلدند. در کار تبلیغات انصافاً پیشرفت هم کرده‌اند. امروز غربى‌ها - چه در اروپا، چه در آمریکا - در کار تبلیغات، شیوه‌هاى مدرن و بسیار پیشرفته‌اى را یاد گرفته‌اند و بلد شده‌اند؛ ما در این جهت عقبیم. یکى از اساسى‌ترین کارهاى آنها این است که تبلیغ کردن را بلدند. با این شیوه‌هاى تبلیغى، با جنجال، با فرستادن انبوه حرفهاى خلاف واقع، سعى میکنند فضاى جوامع را دگرگون کنند و تأثیر بگذارند؛ باید به این نکته توجه داشت، باید این را مراقب بود. امروز وظیفه‌ى جوانهاى ما از این جهت سنگین است. نه فقط خودتان باید حقیقت را تشخیص دهید، بلکه باید فضا و محیط پیرامونى خودتان را هم بابصیرت کنید و براى آنها هم قضایا را روشن کنید."

پس تا این جا امریکا الشیطان الاکبر شد! امّا با این شیطان بزرگ چه باید بکنیم؟ در گام اوّل همه­ی آن عمل­کردی را که نسبت به ابلیس و دیگر شیاطین داریم باید نسبت به امریکا هم با وسواس بیش­تر انجام دهیم و این­ها هم در قرآن و هدر فرامین ائمه­ی اطهار آمده است. باید از شیطان به خدا پناه برد که "... َلَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ، إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ" یعنی جز آن بنده­هایی را که تو خود خالص کنی، همه را من از رحمتت دور می­کنم. پس باید از شرّ امریکا و رسانه­هایش به خدا پناه برد و تقوا آن دژ مستحکمی است که پناهگاه بندگان خداست آن طور که حضرت امیر (ع) می­فرمایند. راه مبارزه با امریکا رعایت تقوا و ترویج تقوا است و آن چه که ما را در این حدود سی سال حفظ کرده فقط و فقط توجهات الهی بوده و راه جذب توجّهات الهی رعایت تقوا است.

امّا کلام آخر. خداوند متعال نسبت به بندگان رحیم و مهربان است پس چه طور می­شود که دست شیطان را باز بگذارد تا به گمراه کردن بندگانش رو بیاورد؟ پاسخ آن است که مسیر الی الله مسیری است که جز با اختیار نمی­شود پیمود و اگر نه خدا دریغ نمی­کرد. مسیر کمال انسان لاجرم از ابتلائات و گزینش حق آن جا که حق و باطل بسیار نزدیک هم­اند عبور می­کند و اگر خدا دست شیطان را باز قرار داد تا بتواند باطل و کفر و فسق را در نظر بشر جلوه دهد ، انسان را هم با هدایت به سوى حق تایید نمود و ایمان را در قلبش زینت داد و محبوبش ساخت و به او فطرت توحیدى ارزانى داشت و به فجور و تقوایش ملهم نمود و نورى پیش ‍ پایش نهاد تا اگر ایمان آورد با آن نور در میان مردم آمد و شد کند، و همچنین تاییدات دیگر، و در این معانى فرموده : (قل الله یهدى للحق )، (و لکن الله حبب الیکم الایمان و زینه فى قلوبکم ) و (فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التى فطر الناس علیها) و (و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها) و (او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشى به فى الناس ) و (انا لننصر رسلنا و الذین آمنوا فى الحیوة الدنیا و یوم یقوم الاشهاد) این آیه را بدان جهت شاهد آوردم که به صیغه متکلم با غیر مى فرماید: ما یارى مى کنیم و این تعبیر اشاره به وساطت ملائکه دارد و عرضم آن است امروز که به واسطه­ی شیطان بزرگ و رسانه­هایش جبهه­ی باطل این طور قدرتمند به عرصه آمده، عدالت و حکمت خدای متعال حکم می­کند تأییدات الهی هم فزونی یابد که حتماً همین طور است، چرا که در این سی سال بسیار دیده­ایم تنزیل ملائکه را!

جنگ در حوزه­ی رسانه، مبارزه­ی علنی با شیطان است، مبارزه با اغواگری و زینت بخشی دنیا، جهادی که اصغر و اکبر آن ممزوج شده و به قول آن شعار: " هر که دارد هوس کربلا بسم الله " ....

۲۵ نظر ۱۶ فروردين ۹۰ ، ۱۳:۵۲
سید طه رضا نیرهدی
سه شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۸۹، ۰۸:۱۴ ب.ظ

انتقاد یک بنده خدایی به نظام!

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

چند وقت پیش دوستی متنی را در اختیارم گذاشت از یک بنده­ی خدایی که به نظام انتقاد دارد و به بنده امر کرد پاسخ دهم انتقاداتش را. به نظرم آمد بد نباشد در وبلاگ ابتدا نوشته­ی ایشان را بیاورم، بعد هم جواب خودم به ایشان را. آن­جاها که قرمز است را خودم قرمز کرده­ام تا بیش­تر به آن­ها دقت شود و بیش­تر در مورد آن­ها بحث کرده­ام.

نوشته­ی ایشان:

(( متاسفانه تو مملکت ما کسی جرات و مردانگی این رو نداره که بیاد گردن بگیره و بگه ما اشتباه کردیم. اصلا این پیشکش. یه نفر مردانگی کنه بیاد بگه اوضاعمون خراب شده!! نشد که نشد. میرحسن موسوی که شما ازش متنفرید تنها کسی بود که این حرف رو زد اما از نظر من دیگه ارزشی نداشت چون دیر شده بود. میرحسین گفت زیادی خوشبین بودیم. اشتباهاتی کردیم که نتیجه ش این شده و حالا باید اصلاحش کنیم. حرفش درست بود. این که او میتونست یا میخواست یا نمیتونست و فقط شعار بود من نمیدونم. میدونم این حرفش درست بود. تو مملکت ما وقتی پیشرفتی حاصل میشه اون وقته که میبینی همه سینه رو میدن جلو و میگن ما این کارو کردیم. دانشمندان ما یه اختراعی میکنن از رهبر تا ریس جمهور تا مجلس و... همه میان پزشو میدن و ازش تعریف میکنن و میگن ما پیشرفت کردیم که البته کار درستی میکنن اما وقتی قصوری میشه، نقصی هست، اشکالی هست هیچ کس نمیاد بگه ما مقصریم. فقط بلدیم بگیم مقصر کیه؟؟؟ اگه گفتی؟؟؟ معلومه. امریکا. باز خدا روشکر که امریکا هست وگرنه ما اشتباهاتمون رو گردن کی مینداختیم. یه چیز خوشمزه دیگه اینه که همین دانشمندا و نخبگان اگه انتقادی کنن متهم به خیانت و ارتباط با بیگانه و خیلی خوشبینانه به بی بصیرتی متهم میشن و باید توبه و انابه کنن تا به آغوش ملت (بخوانید حکومت) برگردند. وگرنه سرکارشون با اوین و کهریزک و خارج از کشور پرونده سازی ها و تصادف ها و خودکشی ها و.... میوفته

۹ نظر ۱۳ مهر ۸۹ ، ۲۰:۱۴
سید طه رضا نیرهدی
يكشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۵:۲۸ ب.ظ

أین تذهبون؟

     عادت نویسنده بر آن است که حرفش را تا آن‌جا که ممکن است و عبارات دستش را باز می‌گذارند، صریح بیان کند و تا حد امکان خواننده را از این که در فضای خالی میان سطور دنبال معنایی بگردد معاف سازد. لذا امیدوارم همه‌ی عزیزانی که در این نوشته مخاطب قرار می‌گیرند عذر بنده را بپذیرند و این نوشته را برخاسته از احساس تکلیفی کنند که داشته‌ام.

     از سه‌شنبه 14/2/89  که خبر "خودکشی یکی از دانشجویان دانشکده فیزیک دانشگاه صنعتی شریف" را شنیده‌ام، بسیار از دوستانم شنیده‌ام و خوانده‌ام که این خبر موجب شوکه شدن یا بهت کردن یا ... آن‌ها شده است و بسیار از خودم می پرسم چرا من دچار این احساسات درونی نشده و نمی‌شوم؟ منظورم شوکه شدن و بهت و تعجب و ... است. و واقعا چرا باید تعجب کنم؟ چرا باید بهت زده شوم؟ و چرا باید شوکه شوم، از اتفاقی که مثل روز روشن بود در همین روزها اتفاق خواهد افتاد، اگر امروز نه سه ماه دیگر! آن‌چه نویسنده از فضای حاکم بر اندیشه‌ی رفقایش خیلی وقت است می‌بیند و مباحثاتش با دیگران در این باره، گواه صدق مدعا است، نه تنها دور از ذهن نمی‌نمود که شاهد چنین اتفاقاتی باشیم، بلکه نگارنده‌ی این خطوط راستش را بخواهید متعجب است که چرا خیلی وقت زودتر چنین اتفاقی نیفتاده!

     در این باره گفتنی زیاد است، آن قدر زیاد که متحیّرم از کجا شروع کنم و به کجا ختم؟ و می‌دانم که هر چه بگویم باز ناگفته‌ها بسیار است. بنده نه روان‌شناس هستم و نه جامعه‌شناس(!) نباید از یک دانشجوی ساده‌ی فیزیک انتظار داشت تا آن کاری را بکند که وظیفه و تخصص دیگران است. اما چه کنم که بارها راجع به وقوع چنین اتفاقاتی به مسئولین و رفقایم تذکر دادم و کسی نشنید، شاید از آن جهت که گوینده زیادی بچه بود و بی سواد! امیدوارم که این نوشته دیگر محکوم به آن سرنوشت نشود.

۱۷ نظر ۱۹ ارديبهشت ۸۹ ، ۱۷:۲۸
سید طه رضا نیرهدی
جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۱۲:۲۳ ق.ظ

پیرامون جنگ نرم

     بر آن نظرم که باید جنگید و بعد به چگونگی آن اندیشید، باید حرکت کرد و بعد از خدا خواست که سمتش را تعیین کند. معتقدم از دست من و تو هیچ کاری بر نمی‌آید. معتقدم از دست باقری و باکری و همت و جهان‌آرا هم کاری بر نمی‌آید و هنوز معتقدم خرمشهر را خدا آزاد کرد. امروز بر این عقیده‌ام که چشم فتنه‌ی اخیر را نه صدا و سیما با مستندهایش کور کرد و نه کیهان با خبر ویژه‌هایش و نه من و تو با فریادهایمان و نوشته‌هایمان و ...

     باورم این است که ما را خدا از فتنه‌ها آزاد کرد و خدا هنوز هست. خدای شب‌های بیت‌المقدس و والفجر8 و کربلای5 هنوز هست، و خدای روزهای فتح‌المبین همان خدای روزهای بدر و خیبر و حنین است و خدای کربلا همان خدای نیزارهای هورالعظیم و خدای نیزارهای هورالعظیم، به خدا قسم خدای دانش‌گاه شریف و تهران و امیرکبیر.

    خرمشهر را خدا آزاد کرد، هر چند در این میان خیلی‌ها مسافر بهشت شدند و هم‌نشین حسین(ع). یادمان باشد بارِ خدا روی زمین نمی‌ماند و جهاد دری است از درهای بهشت که خدا آن را به روی بندگان برگزیده‌اش می‌گشاید و این در امروز به روی ما گشوده شده.

     کمربندت را محکم ببند هم‌سنگر که حرم در پیش است و حرامی در پس. اگر رفتی بردی و گر خفتی، مردی!

     یا علی مددی!

۴۲ نظر ۰۳ ارديبهشت ۸۹ ، ۰۰:۲۳
سید طه رضا نیرهدی
يكشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۸۸، ۰۲:۳۶ ق.ظ

چرا وبلاگ؟

/* /*]]>*/ بسم الله الرحمن الرحیم    این‌جا اتاقکی است مجازی. حالا مکان حقیقی‌اش کجاست و دست چه کسی است و به چه نیتی، خدا عالم است. آن‌چه برای من مهم است، آن است که برای چند روزی آن را رایگان به بنده اجاره داده‌اند و من دست رد به سینه‌ی ایشان نزدم! نه این که فکر کنی من باب" مفت باشه، کوفت باشه" نه، از آن جهت که ما در دنیای رسانه، آن هم از نوع دیجیتال زندگی می‌کنیم، در این هوا تنفس می‌کنیم، سر این سفره غذا می‌خوریم، در پارک‌های این دنیا تفریح می‌کنیم و احتمالاً این وسط از کتاب‌خانه‌هایش و دانش‌گاه‌هایش و پژوهش‌گاه‌هایش هم بهره‌ای به ما می‌رسد و من معتقدم نمی‌شود در دنیایی زندگی کرد و گوشه‌ی دنجی برای اتراق کردن نداشت. و این‌جا اتراق‌گاه من است، در این دنیای بی‌صاحب رها شده‌ی دیجیتال.  
۰ نظر ۱۶ اسفند ۸۸ ، ۰۲:۳۶
سید طه رضا نیرهدی