کهف

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۷۲ مطلب توسط «سید طه رضا نیرهدی» ثبت شده است

يكشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۸۹، ۰۷:۵۵ ق.ظ

کجا بودی، نبودی؟

(( الآن که قلم در دست دارم، می‌خواهم انشای خود را آغاز کنم ...)) رفیقی داشتم که همیشه انشاءش را این طور آغاز می‌کرد. به‌ترین رفیق دوران دبستانم بود و هر کجا هست، خدا جسمش را و روحش را و تقوایش را نگه‌دار باشد، ان شاالله.

این چند وقته زیاد نوشته‌ام و کم تایپ کرده‌ام یا شاید باید بنویسم اصلا تایپ نکرده‌ام و این می‌تواند از شلوغی سر باشد که اتفاقا بر این مدعا گواه دارم (عکس‌هایم موجود است.) و یا شاید آن که نوشته‌هایم در این مدت خیلی شخصی بوده و قابلیت در انظار قرار گرفتن نداشته، شاید هم مبتذل بوده و ممیّزی شده؛ همان سانسور خودمان. علی ایّ حال وقتی خیلی وقت باشد که به نیت خوانده شدن ننوشته باشی، دچار فوبیای نوشتن می‌شوی اساسی، و من در این حالم الآن! باشد که این نوشته فتح بابی کند.

با حسین.ش و حسن.م رفتیم تبریز آن هم با هواپیما (جای داداشم خالی) آن جا گشتی زدیم و فیلمی گرفتیم و سر خر را کج کردیم سمت خامنه. آن‌جا هم فیلم گرفتیم اساسی! برگشتیم تبریز و خانه‌ی حمید.ع صبح کردیم شب را در حالی که وسط تابستان ، مغز استخوانمان هم از سرما یخ زد.

صبح سوار هواپیما شدیم رفتیم مشهد نه به نیّت زیارت! در دو روز اقامت سه ساعت در حرم نبودیم و کم‌تر از آن در خواب. دهنمان مسواک شد اساسی. موقعش که رسید سه باره سوار هواپیما شدیم، رفتیم زاهدان؛ حدود ده روز بعد از بمب‌گذاری مسجد جامع این شهر. در فضایی کاملا امنیتی (بخوانید ترسناک). پیش خودمان بماند، آن جا خریّت کردیم در حد جام جهانی، طوری که پلیس آمد با کلاش از وسط اشرار جمعمان کرد. موقعش که رسید سوار هواپیما شدیم آمدیم تهران.

حدود ظهر رسیدیم. حسن برای شب آفیش گذاشت. انگار نه انگار که در این چند روز به قصد کشت از ما کار کشیده. اگر خدا عمر دهد خواهم نوشت از سفر چند روزه، سفری که خدا خیر ندهد باعث و بانی‌اش را. فقط پیش‌تر بدانید که در این سفر بارمان زیاد بود و داداشتان کلّاً به روی مبارکش نیاورد و همیشه حسن و حسین بارکشی کردند!

این چند وقت تدریسم زیاد شده، حدود هفته‌ای چهار روز و هر کدام درس آماده کردن می‌خواهد و خدا بیامرزد پدر ماه رمضان را که خوابم را کم کرده و اگر نه می‌ماندم چه کنم.

 یاسر هم که خیال می‌کند اگر بگذارد شبی بیش‌تر از سه-چهار ساعت بخوابم، قرآن خدا غلط می‌شود، یک دریا کار ریخته سرم اگر هم به موقع  انجام ندهی چنان فضا را احساسی می‌کند و پای رفاقتمان را وسط می‌کشد که می‌گویم گُل خوردم، دوباره خر می‌شوم و دوباره مسواک شدن دهن و این سیکل معیوب همین طور ادامه دارد! جدیدا هم هر شب، دو سه ساعتی مرا می‌نشاند و درباره‌ی دغدغه‌هایش صحبت می‌کند، این دو-سه ساعت را هم جز ساعت کاری نمی‌زند، شده‌ام مشاوره رایگان.

با یاسر و حسین.ش رفتیم همایش ایرانیان خارج از کشور، در سالن بودیم که حضرت مشایی اضافات فرمودند. همان جا گفتم دوباره شروع شد، یک ماه جنگ و دعوای رسانه‌ای.

در این دو ماه خوانده‌ام:

بادبادک‌باز (خالد حسینی)- خوب

عقاید یک دلقک (هاینریش بل)- متوسط

همنام (جومپا لاهیری)- خوب

بیلی باتگیت (دکتروف)- عالی

کتابخانه‌ی بابل (بورخس)- متوسط

سلاخ‌خانه‌ی شماره‌‌ی پنج (کورت ونه گوت)- خوب

مرد بی‌وطن (کورت ونه گوت)- خوب

کاپوچینو در رام الله (سعاد امیری)- متوسط

نفحات نفت (رضا امیرخانی)- از بعضی جهات خوب از بعضی جهات افتضاح

کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد (گارسیا مارکز)- متوسط

میعاد در سپیده دم (رومن گاری)- عالی

سیره رسیول خدا (رسول جعفریان)- خوب

جنگ در پناه صلح ( رضا سراج)- خوب

شب اول ماه رمضان (شبی که فردایش اول ماه رمضان است) اذان مغرب را که گفتند، با یاسر و حسین.ش سوار ماشین بودیم حوالی جردن، حالا آن‌جا چه کار می‌کردیم بماند. (رفته بودیم برای یاسر تلسکوپ بخریم!) نیم ساعتی گشتیم تا مسجد پیدا کردیم، فکر نکنم در اوهایو هم برای پیدا کردن مسجد مردم این قدر اذیت شوند. وقتی با تلاش بسیار زیاد و سوال از اهالیِ عموما بی‌اطلاع بالاخره مسجد را یافتیم، با تلاشی کم و بیش مشابه ستشویی را پیدا کردیم و خدا شاهد است که من فقط وضو گرفتم آن دو تا دستشویی هم رفتند! نتیجه این که وقتی رسیدیم داخل شبستان نماز تمام شده بود و حاج آقا داشت صحبت می‌کرد.

مغرب را خواندیم. صحبت‌های حاج‌آقا برایمان جذاب شد و نشستیم به گوش کردن، چهل و پنج دقیقه. حاجی روایتی از پیامبر(ص) می‌خواند راجع به ماه مبارک و اعمال این ماه و بسطش می‌داد طوری که خوشمان آمد.

از اعمالی که  یک به یک می‌شمرد، سهم من شد دوری از گناه که افضل اعمال در این ماه است. سهم یاسر شد آسان گرفتن به غلام و کنیز (که یعنی بی‌انصاف! ماه رمضان است. به این زیردست‌هایت رحم کن تا خدا به تو رحم کند، به برده‌هایت آسان بگیر تا خدا در قیامت کارت را آسان بگیرد و ...) سهم حسین هم شد خواب، چرا که فرمود خواب روزه‌دار هم در این ماه عبادت است!

بعد از تمام شدن صحبتش و اقامه‌ی عشای ما، رفتیم پیش حاج آقا که بگوییم: "بابا دمت گرم!" که حسین بعد از سلام و احوال‌پرسی گفت: "حاج آقا! صحبت‌های خوب و واقعاً تاثیرگذاری بود، راستی این دوتا هنوز روزه‌یشان را باز نکرده‌اند!" بعد هم مهمان شدیم به چای و خرما و شیر و کیک!

نتیجه‌گیری اخلاقی این که وقتی روزه هستید و تا بعد از عشا هنوز افطار نکرده‌اید و با حسین.ش رفته‌اید مسجد، حتی اگر از صحبت‌های حاج آقای مربوطه خیلی خوشتان آمد هم نروید جلو که حسین آبرویتان را می‌برد!

از اول ماه مبارک، با رفقا و حاج آقا م.ه آداب الصلوات امام (ره) را شروع کرده‌ایم و همگی محظوظیم اساسی، به همه توصیه می‌کنم جدا. از فردا روزی 25 صفحه بخوانی تا آخر ماه مبارک ان شا الله تمام می‌شود.

هفت هشت تایی از بچه‌ها تازه از عمره آمده‌اند، خرجشان را یک کاسه کردند و همگی با هم یک ولیمه دادند، ولیمه هم ولیمه‌های قدیم!

رفقا چند روز دیگر عازم‌اند کربلا، به من هم دعوتی زدند، دیدم سیصد- چهارصد تومان خرج می‌کنم، دست آخر هم خرج آب کشیدن و تطهیر حرم می‌ماند روی دست ارباب، از خیرش گذشتم. سگ عرقش هم نجس است.

خدایا! (عجل) من نزدیک است، شب قدر هم. بیا یک لوطی‌گری در حق ما بکن و زیارت حضرت عزرائیل را تا بعد از شب قدر عقب بیانداز. شب قدر هم یک قطره از غفرانت را بزن به دریای معصیت من و خیال کن شتر دیدی، ندیدی. از اول خلقتت بیست، سی میلیاردی بنده داشته‌ای؛ یکی را زیر سبیل رد کنی به جایی بر نمی‌خورد.

دوست عزیز و خواننده! آن‌ها که مرا از نزدیک می‌شناسند، می‌دانند خیلی اهل تعارف و در پرده صحبت کردن نیستم. به دعا احتیاج دارم اساسی، شوخی هم نمی کنم.

فحش گذاشتم برا کسی که دعام نکند!

 

 

۱۸ نظر ۳۱ مرداد ۸۹ ، ۰۷:۵۵
سید طه رضا نیرهدی

بسم الله الرحمن الرحیم 

ملت شریف و بزرگ ایران؛
 
از آن رو که رسانه های استکباری همچون همیشه عزم بر بایکوت خبری صدای انقلابی شما کرده اند، ما بر خود دیدیم تا به عنوان کوچکترین قطرات از این دریای عظیم، به خروش آمده و با فریادی رسا از اقدام انقلابی امروز فرزندان شما در مجلس شورای اسلامی قدردانی کنیم!
 
متاسفانه در این چند ماه اخیر شاهد آن بودیم که عده ای از رجال سیاسی کشور، عرصه جهاد سیاسی را با نیرنگ و فریب تصاحب کرده و آن را دستاویزی برای قدرت طلبی تازه به دوران رسیده ها، نوکیسگان و « کوچک زادگان سیاسی » نموده اند. آنها می خواستند طی یک سلسله اقدامات سیاسی، دانشجویان و اساتید مظلوم دانشگاه آزاد اسلامی را از تیم مدیریتی توانمند و با تدبیر کنونی محروم کنند و سکان هدایت « بزرگترین دانشگاه جهان اسلام» را به دست هم قطاران سیاسی خود بسپارند!
 
باید بگوییم که ما، به نمایندگی از همه دانشجویان این مرز و بوم اقدامات شورای عالی انقلاب فرهنگی را در این باره اقداماتی نابجا، غیر اخلاقی و کاملا جناحی دانسته و همان طور که یکی از مقامات بلندپایه نظام فرموده اند معتقدیم « این تخریب ها به جهت رقابت و حسادت است. »
 
چه کسی است که نداند دانشگاه آزاد اسلامی، آزاد از همه ی بازی های جناحی و به دنبال تربیت دانشجویانی متعهد به اسلام ناب محمدی است؟ و صد البته سند آشکار این مدعا، برخی نمایندگان شریف شما مردم انقلابی در مجلس هستند که بعضا دانشجو، برخی فارغ التحصیل و برخی دیگر نیز از اساتید و اعضای محترم هیأت علمی این دانشگاه اسلامی می باشند

براستی که امروز، همه معاندان فهمیدند که « برخی موذی گری ها نسبت به حرکت اساسی دانشگاه آزاد شکست خواهد خورد. »
 
و اما سخنی با منتخبین ملت؛
 
بدانید که امروز دانشگاه آزاد و مساله وقف آن، تنگه احد انقلاب اسلامی است. شما امروز نشان دادید که بسیار راسخ تر از اصحاب پیغمبر خدا(ص)، پای انقلاب و ولایت ایستاده اید و هرچه هم غنایم از این جناح و آن جناح به شما پیشنهاد شود خللی در اراده پولادین شما در دفاع از آرمان های انقلاب ایجاد نخواهد شد!
 
ممکن است شورای نگهبان بخواهد با مصوبه شما سیاسی برخورد کرده و آن را مخالف شرع یا قانون اساسی بداند؛ اما چه باک که پایمردی شما بر این تصمیم ارزشی، مصوبه تاریخی مجلس را به واحد تشخیص مصلحت دانشگاه آزاد خواهد فرستاد و آن جا دیگر هیچ کس از برخورد سیاسی با مصوبه های انقلابی مجلس در حمایت از مستضعفین نگرانی نخواهد داشت.
 
از شما تقاضا داریم نام آن چهل و هفت نماینده ی اصولگرا نما را که به این قانون انقلابی و تضمین کننده عدالت اجتماعی رأی منفی دادند، منتشر کرده و مقدمات اخراج آن ها را از خانه ملت فراهم نمایید؛ چرا که « به نظر ما و همه دلسوزان انقلاب اسلامی » چنین افرادی صلاحیت حضور در خانه ملت را ندارند!
 
در آخر باید اعتراف کنیم که هرچند دوران دانشجویی زمانه آرمانخواهی است، اما ما دانشجویان به این روحیه آرمان گرایانه شما نمایندگان ملت غبطه خورده و آرزوی رسیدن به چنین جایگاه شایسته ای را برای انجام وظایف انقلابی از این دست در سر می پرورانیم . به راستی شما که در روزهای اول ثبت نام برای اعزام به غزه پیش قدم شده و نشان دادید که در راه تحقق ارزش های انسانی چقدر راحت حاضرید از جان خود بگذرید، الگوی شایسته ای برای ما دانشجویان هستید.
 
کل نفس ذائقه الموت ثم الینا ترجعون

 

۱۴ نظر ۰۱ تیر ۸۹ ، ۰۳:۱۴
سید طه رضا نیرهدی
پنجشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۸۹، ۰۷:۴۷ ب.ظ

نامه جمعی از دانش‌جویان دانش‌گاه‌های تهران

پیش نویس: دیروز نامه ای در رسانه ها انتشار یافت که متن اولیه ی آن را با اجازه ی آقا طه این جا می گذارم.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

«وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ«

سلام بر مجاهدان راه حق، سلام بر شهیدان، سلام بر آنانی که شریفه‌ی فوق در شأن ایشان نازل شد.

و سلام بر آقایان دکتر علی لاریجانی رئیس محترم مجلس شورای اسلامی و دکتر محمد باقر قالیباف شهردار محترم تهران و دکتر محسن رضایی دبیر محترم مجمع تشخیص مصلحت نظام و علی مطهری فرزند محترم شهید آیت الله مطهری و دکتر احمد توکلی رئیس محترم مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی و علی باهنر نایب رئیس سابق مجلس شورای اسلامی و حجت الاسلام ناطق نوری رئیس اسبق مجلس شورای اسلامی.

چند روز پیش شاهد جنایت دیگری از سوی رژیم صهیونیستی بودیم، جنایتی که قلب‌های بسیاری را نه فقط در ممالک اسلامی، که در همه‌ی جهان به درد آورد و قلب‌های ما و شما را هم. جنایتی بی‌سابقه که چهره‌ی خبیث و کریه این گرگ‌های انسان‌نما را به همه‌ی جهانیان نشان داد و مگر افکار عمومی جهان از کنار حمله به کاروان صلح به راحتی عبور خواهد کرد؟

الحمد لله، امروز شاهد آن هستیم که آزدگانی از ملیّت‌های مختلف، دست به کار تدارک و اعزام کاروان صلح دیگری به سمت نوار مظلوم غزه شده‌اند و خوش‌بختانه در این میان برخی از نخبگان با بصیرت پارلمان اروپا و ترکیه و ... هم قرار است با این کاروان همراه شوند تا به امید خدا از این آزمون انسانی سربلند بیرون آیند. و وقتی نخبگانی از غرب خود را در معرض خطر قرار می‌دهند، مگر می‌شود از شما نخبگان با بصیرت که در این چند ماهِ فتنه، با موضع‌گیری‌های شفاف و به موقع خود، خطر را از این نظام و مردم دفع کردید، انتظار نداشت که بار دیگر به ندای رهبرتان لبیک بگوئید و کاروان‌های صلح بعدی را همراهی کنید؟!

قرض آن‌که از شما بزرگان و بزرگ‌زادگان، شما فرماندهان جنگ، شمایی که شاهد شهادت رفقا و و افرادی از خانواده‌یتان بوده‌اید، انتظار می‌رود بار دیگر خود را در معرض خطر قرار دهید و در میانه‌ی سختی‌ها به همه‌ی جهان نشان دهید که همان فرزندان روح‌الله هستید. فرزند همان‌هایی که امام در سوگ‌شان نشست و فرمود: "بکشید ما را، ما زنده‌تر می‌شویم!"

و مگر پدر پیر این امّت نمی‌فرمود:" چه بکشیم و چه کشته شویم، پیروزیم!" پس چه این کمک‌های انسان‌دوستانه به دست مردم غزه برسد و شما به سلامت به آغوش ملّت ایران بازگردید و چه به شهادت برسید، نزد ما پیروزید.

و مگر اعتقاد قلبی شما " شهادت، منتهای آرزوی ما است!" نیست؟ بدانید ما برای رسیدن شما به منتهای آرزویتان بسیار دعا می‌کنیم تا همان طور که با بودنتان باعث سربلندی این ملت و دفع فتنه‌ها می‌شدید، این بار با نبودنتان این وظیفه را انجام دهید. و به فرموده‌ی امام، با کشته شدن شما، ما زنده‌‌تر می‌شویم!

باشد که همه، هر چه سریع‌تر به منتهای آرزویشان برسند؛ ان شا الله. 

جمعی از دانش‌جویان دانش‌گاه‌های تهران
۱۰ نظر ۲۷ خرداد ۸۹ ، ۱۹:۴۷
سید طه رضا نیرهدی
يكشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۸۹، ۰۳:۳۶ ق.ظ

خداحافظ راحله

    من ‏چشم‏هایت را دوست دارم. من آن دو پنجره‏ی کوچک را که به سرزمینی از جنس ابدیّت باز می‏شوند  دوست دارم. من هر شب در سیاهیِ چشم‏هایت غرق می‏شوم و هر صبح تک‏تک نقاطِ خطّ سیرِ میانِ چشم‏هایت و دورترین نقطه در افق را لمس می‏کنم. و تو می‏دانی من به نسیم تا در پیچ مژگانت سرگشته نشود و متبرّک، اجازه نمی‏دهم گیسوانم را نوازش کند. و تو می‏دانی ، تو همه‏ی این‏ها را می‏دانی.

    چه خلوت زیبایی است، خلوت چهار نفره‏ی ما. من، چشم‏های تو، تو و خدا. و خدا انگار درست در پس تو است و چشم‏هایت دریچه‏ای برای ورود به تو و محلّ اتصال روحم به روح تو.

و من و تو آنقدر نزدیک به هم که دیگر جایی برای عشق نیست و من گمان می‏کنم که اصلاً نیازی به آن نیست. و تو می‏دانی، تو همه‏ی این‏ها را می‏دانی...

۲۶ نظر ۲۳ خرداد ۸۹ ، ۰۳:۳۶
سید طه رضا نیرهدی
يكشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۸۹، ۰۶:۰۲ ق.ظ

این نه تکمله است!

     این پست را از آن جهت می‌گذارم که تعهدی داده بودم به یکی از مخاطبان این وبلاگ از باب پاسخ مفصل! و برای این که نوشته‌ام وجاهتی پیدا کند بار دیگر مقاله‌ی مربوطه‌ی آقای امیرخانی را مطالعه کردم و نوشته‌ی خودم را هم و همه‌ی کامنت‌ها را دوباره و سه‌باره و نظرم همان است که پیش‌تر نوشته‌ام و حرف جدیدی برای افزودن ندارم؛ لذا نکاتی که در ذیل می‌آید نه اصلاحیه‌ای بر آن نوشته، که خود برخواسته از معرفتی است که در پی ملاحظه‌ی کامنت‌ها برایم حاصل شده.

     اولا امیدوارم همه‌ی ما در ایراد سخن پیرامون موضوعات مختلف سنجه‌ی اخلاق و انصاف را رعایت کنیم. این تذکر را اول به خودم می‌دهم و بعد به آن‌ها که این نوشته را می‌خوانند.

     "سنگی بر گوری" یک نوشته‌ی هرمنوتیک قرن هجدهمی است. یعنی قصد و نیت نگارنده تحلیل متن مقاله‌ای بوده که وجود دارد، "سنگی بر گوری" یک نوشته‌ی ثانویه است، مقاله‌ای بر مقاله‌، نقدی بر نقدی و نمی‌توان برای ارزیابی‌اش نادیده گرفت نوشته‌ی آقای امیرخانی را. قصدم آن بود که نشان دهم اطلاعاتی که آقای امیرخانی پدیده‌ای به نام "سازمان ملی استعدادهای درخشان" را با آن‌ها تحلیل می‌کنند، قدیمی شده و برای اثبات مدعا شواهدی آوردم. شواهدی که غالبا با چشم دیده‌ام. و سعی کرده‌ام درآوردن این شواهد رعایت انصاف و دقت را به خرج دهم و البته این‌ها همه مشتی از خرواراند و دیده‌هایم بسیار بیش‌تر از این‌ها است.

     دوما چند نفری از دوستان به لحن نوشته انتقاد داشتند و آن را مناسب ندیده بودند. به نظرم لحن یک نوشته به میزان قابل توجهی سلیقه‌ای است و شاید برای رفع نگرانی دوستانم باید عرض کنم هنگام نوشتن تعمدی داشتم برای انتخاب چنین لحنی؛ هر چند به سلیقه‌ی دوستانم کاملا احترام می‌گذارم.

      سوما چند نفری از دوستان فرموده بودند که مشکلات مورد اشاره نه فقط در مدرسه‌ی ما که در همه‌ی مدارس با شدت بیش‌تر وجود دارد. بعد از مرور دوباره‌‌ی نوشته‌ام جایی را نیافته‌ام که حتی با زبان غیر مستقیم بگویم این مشکلات مخصوص مدرسه‌ی ما است. مقصود از طرح این مسائل شاهد مثال آوردن برای آقای امیرخانی بود که بگویم در نوشته‌اش به خطا رفته.

     چهارما بنده در مدرسه‌ی شهیدبهشتی شهرری درس خوانده‌ام و دبیرستانِ علامه‌حلی. پس اشاراتی هم که باید داشته باشم، مربوط به آن‌جا است، پس نمی‌دانم این چه جای خرده گرفتن است که چرا مثلا مدرسه‌ی فرزانگان را نادیده گرفته‌ام! خوب چه کنم نه آن‌جا درس خوانده‌ام  و نه رفیقی داشته‌ام ساکن آن‌جا!

     نکته‌ی پنجم که به نظرم می‌رسد ان است که تفاوت فاحشی وجود دارد میان خواهران و برادران فارغ‌التحصیل و محصّل. ما فارغ‌التحصیل‌ها با جسارت و بسیار راحت به خودمان اجازه می‌دهیم نقد کنیم مدرسه‌ای را که روزگاری جزئی از زندگیمان بوده و دوستان محصّل خیالشان آن است که توهین به امروز سمپاد، توهین به شخص آن‌ها است و شاید از این رو است که برمی‌آشوبند، سریع! و برای اثبات این مدعا که دل ما هم به حال سمپاد می‌سوزد کم‌تر بیّنه‌ای نداریم. اما به خواهران و برادرانم عرض می‌کنم اگر انتقادی نسبت به سازمان کرده‌ام، هر چند با لحن تند بوده باشد از آن جهت بوده که نقد را مایه‌ی حیات هر موجود زنده‌ای می‌دانم چرا که فرمود مؤمن در روز ساعاتی را اختصاص می‌دهد تا از برادرانش عیب‌هایش را بشنود و گمان می‌برم زمان این مسئله را حل کند. یعنی شاید شما هم چند سال بعد با خیال راحت بنشینید و عیب‌هایی که به نظرتان می‌رسد بیان کنید. فرمود حال را دریاب و گذشته‌ات را محاسبه کن تا آینده را بسازی. پس چه باک از محاسبه‌ی گذشته. عیب کار در آن است که بنشینیم فقط به ایرادگیری از این و آن، کاری که این روزها بسیار رایج شده و امیدوارم من نه از این قافله باشم.

     به امید خدا داریم کارهایی انجام می‌دهیم با رفقا و قدری از مشغله‌ی این روزهایم از این جهت است؛ از جهت احیا و البته اصلاح سازمان پرورش استعدادهای درخشان و اگر خدا قابل بداند خدمتی کنیم. ولی چه کنیم که مَثلمان شده مَثل آن گنجشکی که منقارش را پر آب کرد و بر آتش نمرود ریخت، از حیث انجام تکلیف!

     ششما هر کس با ذهنیت خود مطلبی می‌نویسد و هر کس با ذهنیت خود مطلبی را می‌خواند و مسلم است ذهنیت یک دانش‌جو و یک دانش‌آموز متفاوت است. پس اگر به من بود لینک این نوشته را قرار نمی‌دادم در سایتی که بسیار از دانش‌آموزان سمپادی مطالعه‌اش می‌کنند. ولی چه کنم که بدون هماهنگی من این اتفاق افتاد و دیگر برای گله و شکایت خیلی دیر شده.

     هفتما دوستی جایی نوشته بود هر کس به امیرخانی انتقاد کند، محکوم است به آن‌که سبّ شود از طرف سمپادی‌ها؛ دلم نمی‌خواهد باور کنم حرفش را!

     امروز که می‌نویسم این چند خط را، از امیرخانی خوانده‌ام نفحات نفت را  و دلم گرفته از غرب‌زدگی‌اش، از کم دقتی‌اش و ... و البته هنوز کلامش کم‌رقیب است.

    این روزها دلم می‌خواهد رها کنم زندگی را. رها کنم خودم را. رها کنم ...

رها کنم و بروم کربلا. بروم کنار علقمه. بروم در حرم ماه روضه‌ی آینه بخوانم؛ آینه‌ای که پیکرش خرد شد و پاره پاره، چرا که برای رفیق باید از رفیق روضه خواند و برای عباس چه روضه‌ای شنیدنی‌تر از روضه‌ی علی‌اکبر؟!

روضه‌ی رفیق را باید برای رفیق خواند . . . رها کنم!

۲۷ نظر ۱۶ خرداد ۸۹ ، ۰۶:۰۲
سید طه رضا نیرهدی
سه شنبه, ۴ خرداد ۱۳۸۹، ۰۵:۵۰ ق.ظ

لیست تغذیه برای ساعت 10!

لیستی که ذیلاً می‌آورم دسته‌بندی شده‌ی کتاب‌هایی است که در حوزه‌ی دفاع مقدس خوانده‌ام یا در حال خواندنش هستم و البته در کتاب‌خانه‌ام موجود است. سعی کرده‌ام در هر دسته ترتیب با حال بودن کتاب به نظر خودم را رعایت کنم. این هم سهم ما در یادآوری حماسه‌ی دفاع مقدس به طور عام و حماسه‌‌ی آزادسازی خرم‌شهر به طور خاص!

رمان:

1)        سفر به گرای 270 درجه از احمد دهقان

2)        ملاقات در شب آفتابی از علی موذنی (سبک روایت را خیلی دوست دارم.)

3)        اشکانه از ابراهیم حسن بیگی (عاشقانه در این وادی کیمیا است!)

4)        شطرنج با ماشین قیامت از حبیب احمدزاده

5)        هفت روز آخر از محمد رضا بایرامی (تصویری متفاوت از آن‌چه به آن دفاع مقدس می‌گوییم!)

6)        ازبه از رضا امیرخانی

7)        ارمیا از رضا امیرخانی

8)        نقش‌بندان از داریوش عابدی (موضوعش برایم جالب است و درامش در حد لیگ محلات!)

9)        ظهور از علی موذنی (قسمت دوم ملاقات در شب آفتابی است به گمانم و نمی‌دانم چرا احساس می‌کنم تحت تاثیر خاک‌های نرم کوشک. 100 صفحه‌اش قطعا اضافی است!)

10)     پل معلق از محمد رضا بایرامی (روایتی از بچه‌های ارتش)

11)     نه آبی، نه خاکی از علی موذنی ( شروعش بی‌نظیر است و ادامه‌اش خیلی چیز دندان‌گیری نیست!)

 

مجموعه‌ داستان:

 

1)        ناصر ارمنی از رضا امیرخانی

2)        شعر به انتظار تو از علی موذنی ( بیشتر از این که به جنگ ربط داشته باشد، به زمان جنگ ربط دارد. قصه‌هایش در حد تیم ملی است!)

3)        سانتاماریا از سید مهدی شجاعی

4)        داستان‌های شهر جنگی از حبیب احمدزاده ( یکی از قصه‌هایش شد فیلم اتوبوس شب)

5)        سه دختر گل فروش از مجید قیصری

      

        خاطره‌نگاری خود فرد:

1)        جنگ دوست‌ داشتنی از سعید تاجیک (با شکم پر خواندن این کتاب توصیه نمی‌شود! به علت خنده، احتمال ..... وجود دارد!)

2)        جنگ پابرهنه‌ها از رحیم مخدومی

3)        با سرودخوان جنگ در خطه‌ی نام و ننگ از مرحوم نادر ابراهیمی

 

 

      گرد‌آوری خاطرات:

 

1)        خاک‌های نرم کوشک درباره‌ی شهید برونسی

2)        اینک شوکران3 درباره‌ی شهید ایوب بلندی

3)        اینک شوکران 2 درباره‌ی شهید مصطفی طالبی

4)        اینک شوکران 1 درباره‌ی شهید منوچهر مدق

5)        نیمه‌ی پنهان ماه3 درباره‌ی شهید حمید باکری

6)        دا درباره‌ی خانم حسینی

7)      حکایت زمستان

8)        دسته‌ی یک (بازروایی خاطرات یک شب عملیات جاده‌ی فاو- ام‌القصر)

9)        ققنوس فاتح درباره‌ی سردار رشید اسلام شهید محسن وزوایی

10)     آسمان درباره‌ی شهید عباس دوران

11)  فرمانده‌ی من

12)     معلم فراری درباره‌ی شهید همت

 

        دست‌نوشته‌ها:

1)        حرمان هور دست‌نوشته‌های شهید احمدرضا احدی (بسیار بسیار زیبا. شهید احدی رتبه‌ی یک کنکور بوده در زیرگروه خودش!)

2)        نامه‌های فهیمه (نامه‌های یک زن انقلابی به همسر شهیدش. بسیار خواندنی)

3)        خدا بود و دیگر هیچ نبود دست‌نوشته‌های شهید چمران

۱۹ نظر ۰۴ خرداد ۸۹ ، ۰۵:۵۰
سید طه رضا نیرهدی
شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۶:۲۳ ب.ظ

أین امّی؟

این وبلاگ تا چند روز عزادار است!

واقعاً مادرم کجاست؟

شما نمی دانید؟ 


۱۰ نظر ۲۵ ارديبهشت ۸۹ ، ۱۸:۲۳
سید طه رضا نیرهدی
يكشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۵:۲۸ ب.ظ

أین تذهبون؟

     عادت نویسنده بر آن است که حرفش را تا آن‌جا که ممکن است و عبارات دستش را باز می‌گذارند، صریح بیان کند و تا حد امکان خواننده را از این که در فضای خالی میان سطور دنبال معنایی بگردد معاف سازد. لذا امیدوارم همه‌ی عزیزانی که در این نوشته مخاطب قرار می‌گیرند عذر بنده را بپذیرند و این نوشته را برخاسته از احساس تکلیفی کنند که داشته‌ام.

     از سه‌شنبه 14/2/89  که خبر "خودکشی یکی از دانشجویان دانشکده فیزیک دانشگاه صنعتی شریف" را شنیده‌ام، بسیار از دوستانم شنیده‌ام و خوانده‌ام که این خبر موجب شوکه شدن یا بهت کردن یا ... آن‌ها شده است و بسیار از خودم می پرسم چرا من دچار این احساسات درونی نشده و نمی‌شوم؟ منظورم شوکه شدن و بهت و تعجب و ... است. و واقعا چرا باید تعجب کنم؟ چرا باید بهت زده شوم؟ و چرا باید شوکه شوم، از اتفاقی که مثل روز روشن بود در همین روزها اتفاق خواهد افتاد، اگر امروز نه سه ماه دیگر! آن‌چه نویسنده از فضای حاکم بر اندیشه‌ی رفقایش خیلی وقت است می‌بیند و مباحثاتش با دیگران در این باره، گواه صدق مدعا است، نه تنها دور از ذهن نمی‌نمود که شاهد چنین اتفاقاتی باشیم، بلکه نگارنده‌ی این خطوط راستش را بخواهید متعجب است که چرا خیلی وقت زودتر چنین اتفاقی نیفتاده!

     در این باره گفتنی زیاد است، آن قدر زیاد که متحیّرم از کجا شروع کنم و به کجا ختم؟ و می‌دانم که هر چه بگویم باز ناگفته‌ها بسیار است. بنده نه روان‌شناس هستم و نه جامعه‌شناس(!) نباید از یک دانشجوی ساده‌ی فیزیک انتظار داشت تا آن کاری را بکند که وظیفه و تخصص دیگران است. اما چه کنم که بارها راجع به وقوع چنین اتفاقاتی به مسئولین و رفقایم تذکر دادم و کسی نشنید، شاید از آن جهت که گوینده زیادی بچه بود و بی سواد! امیدوارم که این نوشته دیگر محکوم به آن سرنوشت نشود.

۱۷ نظر ۱۹ ارديبهشت ۸۹ ، ۱۷:۲۸
سید طه رضا نیرهدی
جمعه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۱:۴۱ ب.ظ

ریحانه 2

پیش نویس: تقدیم به ساحت قدسی اش!


سلام ریحانه

چه طوری؟ خوش می­ گذره؟ چه خبر؟

چشمات خوبن؟ سلام برسون خدمتشون.

بگو التماس دعا .

راستی تا یادم نرفته، بگذار برایت تعریف کنم؛

یک بابایی آمده بود و می ­خواست ما را عاشق کنه،

بیچاره خیلی هم زحمت کشید. بعد از چند بار آمدن

 و رفتن، دلم برایش سوخت، گفتم:

    ((خودت را خسته نکن، دل من صاحب داره!))

 

۲۰ نظر ۱۰ ارديبهشت ۸۹ ، ۱۳:۴۱
سید طه رضا نیرهدی
جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۱۲:۲۳ ق.ظ

پیرامون جنگ نرم

     بر آن نظرم که باید جنگید و بعد به چگونگی آن اندیشید، باید حرکت کرد و بعد از خدا خواست که سمتش را تعیین کند. معتقدم از دست من و تو هیچ کاری بر نمی‌آید. معتقدم از دست باقری و باکری و همت و جهان‌آرا هم کاری بر نمی‌آید و هنوز معتقدم خرمشهر را خدا آزاد کرد. امروز بر این عقیده‌ام که چشم فتنه‌ی اخیر را نه صدا و سیما با مستندهایش کور کرد و نه کیهان با خبر ویژه‌هایش و نه من و تو با فریادهایمان و نوشته‌هایمان و ...

     باورم این است که ما را خدا از فتنه‌ها آزاد کرد و خدا هنوز هست. خدای شب‌های بیت‌المقدس و والفجر8 و کربلای5 هنوز هست، و خدای روزهای فتح‌المبین همان خدای روزهای بدر و خیبر و حنین است و خدای کربلا همان خدای نیزارهای هورالعظیم و خدای نیزارهای هورالعظیم، به خدا قسم خدای دانش‌گاه شریف و تهران و امیرکبیر.

    خرمشهر را خدا آزاد کرد، هر چند در این میان خیلی‌ها مسافر بهشت شدند و هم‌نشین حسین(ع). یادمان باشد بارِ خدا روی زمین نمی‌ماند و جهاد دری است از درهای بهشت که خدا آن را به روی بندگان برگزیده‌اش می‌گشاید و این در امروز به روی ما گشوده شده.

     کمربندت را محکم ببند هم‌سنگر که حرم در پیش است و حرامی در پس. اگر رفتی بردی و گر خفتی، مردی!

     یا علی مددی!

۴۲ نظر ۰۳ ارديبهشت ۸۹ ، ۰۰:۲۳
سید طه رضا نیرهدی